چالشهای اجتماعی بخشی از واقعیت غیرقابلانکار دنیای امروزی است که لازمه هر جامعه در حال تکامل است. چالشهای دینی یکی از پیچیدهترین و شایعترین انواع این اتفاقات است که با توجه به جایگاه ویژه دین در فرهنگ عمومی و زیست فکری، قلبی و رفتاری افراد جامعه، مدیریت آن از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است و عدم مدیریت صحیح آن میتواند آسیبهای جدی در سطح فردی و اجتماعی برای افراد به دنبال داشته و در صورت تسری آن به سطح ارتباطات اجتماعی، جامعه را شدیداً مستعد دو یا چندقطبی شدن مینماید و این یعنی تبدیل یک امر طبیعی به یک بحران اجتماعی ...
حال سؤال اصلی این است که در مقابل چنین مسئله مهم و حساسی چه فرایندهایی میتوان در نظر گرفت تا جامعه بهسلامت از چنین چالشهایی عبور کرده و بهداشت معنوی جامعه در بستر این فراز و نشیبها دچار آسیب نشود. پاسخهای متعددی در این زمینه وجود دارد که شاید شاهبیت مشترک بهترین پاسخهای آن، توجه به منشأ رفتارهای انسانی افراد است که توضیح آن از این قرار میباشد:
همراهی عملی افراد با یک باور و گرایش در سه سطح قابل دستهبندی است. این همراهی یا به خاطر وجود یک اهرم فشار و یا اعمال قدرت صورت میگیرد بههیچوجه با پذیرش قلبی و روحی شخص همراه نبوده و بهمحض از بین رفتن اهرم فشار و یا ضعیف شدن قدرت عامل مطالبه گر، تبدیل به عدم همراهی و در برخی موارد تبدیل به مخالف میشود. در ادبیات روانشناسی اجتماعی به این سطح از همراهی، «متابعت» گفته میشود.
در سطح دوم از همراهی، فرد شدیداً متأثر از محبتها و دوست داشتنهای خود است که تا زمان فعال و زندهبودن عامل محبت و دوستی، این همراهی نیز ادامهدار خواهد بود ولی بهمحض کاهش یا از بین رفتن جذابیت و محبت، قابلتبدیل و جایگزینی با مؤلفههای دوستداشتنی دیگر است. از این سطح با عنوان «همانندی» یاد میکنند.
در سطح سوم از همراهی، افراد نه بر اساس ترس و یا محبت بلکه بر اساس ارتباط فکری با یک باور و اعتقاد بهدرستی، با آن همراه میشوند و با تغییر قدرتها و جابجایی محبتها هیچ تغییری نمیکنند و تا زمانی که فرد به باطل بودن آن باور، اعتقاد پیدا نکند با او همراه خواهند بود. «درونی سازی» عنوانی است که به این سطح از همراهی دادهاند.
به نظر میرسد بهصورت نرمال و طبیعی، رفتارهای اختیاری اکثر انسانها شدیداً متأثر از سطح «همانندسازی» است که شدیداً بهوسیله عواطف و احساسات کنترل و پشتیبانی میشود.
«دین» نیز، از این امر استثناء نبوده و علیرغم اینکه همراهی در سطح «درونی سازی»، یک تیپ ایده آل برای مدل دینداری محسوب میشود ولی بیشتر فرایند دینگرایانه متأثر از مؤلفههای احساسی و عاطفی موجود در سطح «همانندسازی» است که روایات ناظر به (هل الدین الا الحب و البغض) نیز این تحلیل و برداشت را تأیید میکنند.
نکته اساسی دراینبین آن است که در صورت روی دادن چالشی در یک سطح بهترین راه مدیریت، کنترل و ترمیم آن، حرکت بر اساس فرمولها و دغدغههای همان سطح است. برای نمونه فرایندهای ناظر به لایه متابعت مانند دخالت ابزارهای کنترل رسمی مانند پلیس بههیچوجه پاسخ گوی حل و ترمیم چالش رخداده در سایر سطحها نیست.
توجه به این امر میتواند یک نقشه راهبردی و اساسی برای کنشگران دینی باشد. بدینسان که کنشگران دینی و نهادهای متولی مدیریت هنجارها و فرهنگ دینی، با تقدم رتبی و زمانی ویژه برای پررنگتر کردن جایگاه مسائل عاطفی و گرایشی در فرمولهای کنشگری خود میتوانند نحوه دیگری از تأثیر و تغییر را رقم بزنند. ارتباط بر اساس عواطف یک مهارت ویژه در تعاملات انسانی محسوب میشود که مانند هر مهارت دیگری نیازمند آموزش است.
نکته پایانی اینکه، بستر خانواده، با توجه به پتانسیل بسیار بالای عاطفی خود، میتواند بهعنوان مهمترین، کاربردیترین و مقدمترین بستر برای انتقال ارزشهای دینی و اخلاقی در جامعه خصوصاً در ایام کودکی و نوجوانی باشد و طبق بیان گذشته این امر، نیازمند مهارتهایی است که باید به والدین دغدغه مند در راستای انتقال ارزشها، آموزش داده شود.
مرکز پژوهشی مبنا