در سیاستهای حمایت از خانواده و جوانی جمعیت، اولویت، فرهنگ باشد نه اقتصاد!
منابع انسانی قدرت و موتور محرکه جوامع هستند و بر کسی پوشیده نیست که شکلگیری، بقا و توسعه یک جامعه بدون مؤلفههای جمعیتشناختی، شدنی نیست. بهرغم اینکه جمعیت و مدیریت جمعیت دو مقوله متفاوت هستند ولی میتوان نسبتی بین جوامع پرجمعیت با شتاب توسعهای در عرصه جهانی دید.
با وجود سردرگمی در خصوص سیاستهای جمعیتی کشور، شاهد یک توافق نسبی در این خصوص هستیم. نخبگان و کارگزارانی که با تکیه بر استدلالهای مختلف سیاسی، نظامی، اجتماعی، اقتصادی و ... خطر کاهش جمعیت را جدی گرفتهاند و امروزه تقریباً در اکثر اسناد و بیانات فرادستی به نقش جمعیت و فرزند آوری توجه میشود.
اما چرا با وجود توجه و تمرکز اسناد فرادستی حول سیاستهای جمعیتی شاهد عدم تغییر در نرخ باروری و وضعیت جمعیتی هستیم؟
پاسخ روشن است؛ حاکمیت گفتمان ضدجمعیتی در عصر مدرن.
اگر گفتمان را فضای ارزشی حاکم بر یک جامعه یا یک گروه اجتماعی معنی کنیم که از طریق یک رژیم حقیقت باعث تمایز اعضای خویش از سایرین میشود، باید بپذیریم که در عصر حاضر؛ گفتمان حاکم بر خانواده و جمعیت، به شدت ضد جمعیت است.
مختصات گفتمان حاضر عبارتند از:
- ارزشمندی کمفرزندی:
- تلقی ارزش و ضدارزش یا بازتوزیع برچسبهای مطلوب و نامطلوب در خصوص تجرد/ تأهل و کمفرزندی/ فرزند آوری در کنار بازنمایی انحرافی از خوشبختی (خوشبختی منهای فرزند) از جانب آژانسهای فرهنگی از عمده تغییراتی است که به تقویت گفتمان کمفرزندی منجر شده است.
- تغییر نگرش سنتی حول زن و فرزند:
- مطابق با فرهنگ سنتی و رسمی جامعه ایرانی اعضای خانواده بر مبنای یکسری از نقشهای خانوادگی هویت مییابند. از این نقطهنظر زن، مرد و فرزند دارای نقشها و مسئولیتهاییاند. این در حالیست که در سالیان اخیر بهواسطه تحولات هویتی حول زن و گذر هویتیابی از خانهداری به محیط بیرون از خانه (اشتغال، تحصیل و ...) که اغلب با ملاکهای غربی صورت گرفته علاوه بر ظهور تنشهایی میان طرفین در رابطه با ازدواج و تداوم آن، کنشهای فرزند آوری را نیز متأثر ساخته است. تغییر نگرش به رابطه جنسی از تولیدمثل به «التذاذ صرف» و تعریف فرزند تحت عنوان «مزاحم» از دستاوردهای چنین تغییر نگرشی تلقی میشود.
- اثرات مخرب عناصر فرهنگی مدرنیته:
- اصالت فرد و لذت از مقولات محوری فرهنگ مدرنیته تلقی میشوند. بدیهی است که حضور چنین عناصری در فضاهای معنوی و جمعگرا منجر به ظهور و بروز تنشهایی میشود که یکی از آنها تحدید بعد خانواده و کم اهمیتی به فرزند آوری است.
- رواج اندیشههای فمینیستی حول مردستیزی و فرزندستیزی:
- اگر بخشی از حساسیت زنان نسبت به موقعیت خود در جامعه و مطالبات ناشی از آن بهواسطه حضور رگههایی از فرهنگ مردسالارانه مشروع تلقی شود؛ ولی آن بخش از اندیشههای زنگرایانه که مرد را به مثابه «دیگریِ دشمن» و فرزند را به مثابه «ابزار ستم» تعریف میکند امری است «مردود»؛ چرا که چنین اندیشهای با رسوخ در فضای فکری زنانه، تمایلات خانوادهگرایانه و فرزند آوری را تحت تأثیر قرار میدهد.
- بیمیلی به تشکیل خانواده و ناپایداری ازدواج: ازدواج و تداوم حیات خانواده بهعنوان پیششرط فرزند آوری تلقی میشوند. این در حالیست که افزایش تجرد قطعی جوانان، تغییر سن ایدهآل ازدواج، افزایش طلاق (آنهم بافاصله اندک از ازدواج) و تأخیر ازدواج به سبب افزایش سطح تحصیلات دختران و رشد تعداد دانشجویان منجر به کاهش شانس فرزند آوری شده است.
- مشکلات روحی و روانی انسان شهری:
- تغییراتی که در حوزه نیازها به لحاظ کمی و کیفی اتفاق افتاده از یکسو عرصه زیستی را برای انسان امروزی پراسترس نموده و از سوی دیگر انسان را درگیر مشغلههای فراوانی نموده است. برجستهسازی برخی از نیازها (مثل مدیریت بدن) ازایندست تغییرات است که در حوزه نیازها رخداده است. چنین امری به صورت مستقیم ضمن تحمیل هزینه و مشغلههای فراوان کنش فرزندآورانه را نیز متأثر میسازد. به همین خاطر است که عدم بارداری به خاطر مدیریت بدن از پرتکرارترین موانع مطروحه از جانب زنان در قبال فرزند آوری عنوان شده است. طبیعی است که با تداوم وضعیت پرمشغله زندگی امروزی، «آرامش» به اکسیری میماند که وجود آن در گرو فرزند کمتر تعریف میشود.
- ناهمخوانی کار و نقشهای خانوادگی زنان:
- با توجه به خیل بالای بیکاران متخصص و فرصتهای شغلی محدود و از طرف دیگر میل زنانِ ایرانی به نقشها و مشاغل برونخانگی وضعیت شغلی زنان بخصوص در محیطهای بیمارستانی و بهداشتی به لحاظ حجم کاری مناسب نمیباشد. بهعنوان مثال؛ ساعات موظفی 160 ساعته پرستاران به همراه 50 ساعت اضافه کار تحمیلی هیچ رمقی برای ایفای نقش خانگی برای آنان نمیگذارد و از طرف دیگر به فرسودگی شغلی، آسیبهای خانگی و مردانه شدن زنان نیز میانجامد.
- حاکمیت نگاه مصرفی و کالایی به زن:
- امروزه روابط و مناسبات انسانی نیز عرصه نفوذ فرهنگ سرمایهداری شده است؛ در این میان عشق و روابط درونخانگی متأثر از چنین فرهنگی دچار سیالیت و عدم قطعیت (به مانند کالا) میشود؛ در این وضعیت، هرآن، روابط بهواسطه کوچکترین نارضایتی یا در دسترس بودن یک جایگزین لذتبخشتر و مقرونبهصرفهتر دستخوش تغییر میشود. همچنانکه دلنشینترین کالاها جایگزین میشوند.
بنابراین با در نظر گرفتن مختصات گفتمان ضدجمعیتی، آنچه برای کارگزار حوزه جمعیت اولویت مییابد، تمرکز بر تقلیل یا تعدیل عناصر و مقولات مذکور است؛ بنابراین بایستی در سیاستهای حمایت از خانواده و جوانی جمعیت، اولویت، فرهنگ باشد نه اقتصاد. کاهش نرخ باروری در طبقات مرفه و جوامع توسعه یافته (به لحاظ اقتصادی) گواه بر فرهنگی بودن امر فرزند آوری است.
مرکز پژوهشی مبنا