در تحلیل دقیق حقوق بشر آمریکایی، لازم است با نگاهی عمیقتر در چارچوب رهیافت سیاسی، به حقوق بشر غربی نظر بیافکنیم.
ابتدا لازم است به تبیین دقیق معنا و مفهوم حقوق بشر مبادرت ورزیم و سپس حقوق بشر آمریکایی را موردبررسی قرار دهیم.
- مقدمه
حقوق انساني بههیچوجه پديدهاي نو بهحساب نمي آيد. همواره دو نظر اساسي در باب حقوق انسان مطرح بوده است كه آيا حقوق بشر، طبيعي اند يا وضعي؟ مراد از حقوق طبيعي، حقوقي است كه طبيعت (در ديدگاه مادي گرايانه) و يا فطرت الهي به انسانها عطا كرده است. در اين فرض، حقوق بشر ميتواند اولاً پديدهاي فراملي و ثانياً ماهيتي برون بشري داشته باشد. مراد از حقوق وضعي اين است كه مبناي حقوق انسانها، مواضعه و قرارداد باشد؛ به اين معنا كه اعمال و رفتار انسانها و يا به تعبيري وسيعتر، دولتها، منشأ و تعیینکننده حقوق باشند.
اعلاميه جهاني حقوق بشر مصوب 1948 مجمع عمومی سازمان ملل متحد، از اين نظر دارای اهميت است كه در واقع پس از منشور ملل متحد، اولين تلاش جهاني براي تدوين فهرستي از حقوق بشر با ايده جهانشمولی بهحساب ميآيد. در اين سند، نظرات جمعي حول اين مسئله شكل ميگرفت كه اقدام بينالمللي در راستاي اجرای حقوق بشر، فقط در چارچوب حقوق رايج در انديشه ليبرالي غربي امكانپذير است. شواهد مختلفي اين مسئله را تأييد ميكند كه ديدگاههاي مؤثر در تدوين اين اعلاميه، در ذهنيت حقوقي خود به يك منظومه فلسفي نسبتاً غربي معتقد بوده و سنتهاي فلسفي و حقوقي غير آن را يا نميشناخته و يا در مشورتها مدنظر قرار نميدادند. حتي آن بخش از اعضاي كميسيون حقوق بشر كه نمايندگي از كشورهاي غیراروپایی را به عهده داشتند، در اغلب موارد، يا در غرب يا در مؤسساتي درسخوانده بودند كه نمايندگان قدرتهاي استعماري اروپايي در كشورهايشان ايجاد نموده بودند؛ مانند دكتر پ. س. چانگ كه اساساً پرورشي آمریکایی داشت. وي تحصيلات خود را دانشگاه كلارك و كلمبيا دنبال كرد و رساله تحقيقاتي خود را در زمينه «آموزشوپرورش در خدمت مدرن سازي» ارائه داد.
- ایرادات اساسی حقوق بشر غربی
حقوق بشر جهانی که از آن به حقوق بشر جهانشمول یا حقوق بینالملل بشر نیز یاد میشود، اساساً دو ايراد بنیادین دارد که آن را از معنا و هدف واقعی آن جدا نموده است:
اول آنكه مذهب را از همه حيث از محدوده دخالت در قوانين زندگي بشر خارج ميداند و محوريت انسان را تا مرحله خدايىِ زمين ميپذيرد. وامداري اسناد حقوق بشري به اصول تفكر سكولاريستي، امري نيست كه به توضيح زياد نياز داشته باشد. وحشت انسان غربي از تكرار سلطه كليسا بر زندگي بشر و همچنين تكرار سلطه حكومتهاي توتاليتر باعث گرديد كه فردگرايي و انسانخدایی را تا بدان جا بهپیش برد كه نه مذهب در حيطه زندگي انسان دخالت كند و نه حتيالامكان دولتها، لذا اين انسان نيست كه بايد در عرصه حياتش به خدا يا دولت پاسخ دهد و احساس وظيفه و تكليف كند، بلكه اين خداست كه بايد تابع خواسته زمينيان گردد و اين دولت است كه فقط بايد خدمت رسان باشد.
بر همين اساس است كه اعلاميه حقوق بشر نميتواند حق حیات را از كسي بستاند و خدا نيز نميتواند در اين ميان حكم كند؛ يعني قوانيني نظير رجم و انواع اعدام، ازنظر کنوانسیونهای بینالمللی محكوم و مطرودند و نيز به اين دليل است كه دولتها بايد حق پناهندگي همه مجرمان سياسي را محترم بشمارند، ولو اينكه اين مجرمان عليه مصالح عمومي كشورهاي متبوع خود توطئه كرده باشند. تنها عامل و فاكتور پذیرفتهشده در اين راستا كه اعمال دولتها را از عنوان رفتار خودسرانه خارج ميكند، هماهنگي با اصول و مقاصد سازمان ملل متحد بود و تنها معيار براي شناخت تبعيض در برابر قانون هم اعلاميه حقوق بشر است.
مشكل دوم حقوق جهاني بشر اين است كه بهوسيله جامعه حقوقي ملل متحد، تئوری پردازی، فهرست بندی، اجرا و پیگیری ميشوند كه اصولاً در اختيار قدرتهاي استكباري و بهخصوص امريكا هستند. در واقع اين ملل دنيا نيستند كه آزاد و برابرند، بلكه اين فرهنگ آمریکایی و نژاد آنگلوساکسون است كه آزاد و داراي حقوق ويژه و البته نابرابر با ساير ملل است.
بنابراین هم در سير تدوين معاهدات و اعلاميههاي جهاني، تأثیر غرب به رهبری آمریکا كاملاً مشهود است و هم در زمينه عمليات اجرايي و سيستم گزينشي عمل كردن اين سازمانها. اكنون حقوق بشر دستاويز رژیم آمريكاست كه ملل جهان را به هر سرنوشتي كه خود ميخواهد، مبتلا ميسازد. تنها کشور استفادهکننده از بمب اتم، تنها کشوری که کماکان در داخلش بردهداری و تبعیض نژادی وجود دارد، خود را مسئول اجرای حقوق بشر در جهان میداند.
- سوءاستفاده از حقوق بشر یا حقوق بشر سوءاستفاده گر
حال پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا حقوق بشر درنتیجه این رهیافتها و منافع سیاسی، سیاست زده میشود یا اینکه حقوق بشر اساساً در چارچوب این رهیافتهای سیاسی شکل و قوامیافته و بهعنوان یک ابزار از آن استفاده میشود؟
زمانی که به تاریخچه شکلگیری اسناد بینالمللی حقوق بشر نگاه میکنیم و اجرای آنها را در رابطه با کشورها رصد میکنیم، درمییابیم که حقوق بشر اصالتاً توسط کشورهای غربی به سردمداری ایالاتمتحده آمریکا بهعنوان یک ابزار مؤثر وضع گردید تا بتواند به مشروعیت بخشی به اقدامات غیرقانونی آنها بپردازد؛ بنابراین، سوءاستفاده آمریکا از حقوق بشر را نباید تنها به مرحله اجرا و بهرهبرداری از ایدهها و قوانین موجود محدود دانست، بلکه آمریکا اساساً مبدع ابزار حقوق بشر برای استمرار استعمارگری خود بوده است.
دخالت، نظارت و رايزنيهاي شديد ایالاتمتحده در نظام حقوق بشری دنيا آنچنان مشهود و در بسیاری از موارد مقبول است كه وقتي نماينده دائم كشور مالزي در سازمان ملل متحد در روز 29 نوامبر 1993 در كميته سوم سخنراني نمود، اين سخنراني با استقبال قابلتوجه نمايندگان ساير كشورها مواجه شد. وي در بخشي از صحبت خود آورده است: «ما بايد اطمينان پيدا كنيم كه تلاش ما براي ارتقا و حمايت از حقوق بشر، عيني، بیطرفانه و غير گزينشي است. متأسفانه سخنرانيهاي مربوط به حقوق بشر در نظام سازمان ملل به نحو فزايندهاي سياسي شده و تهاجمي و تند است. جاي تأسف است كه برخي كشورهاي غربي لذت ميبرند كه بعضي كشورهاي جهان سوم را نام ببرند و بهعنوان ناقض حقوق بشر انگشتنما كنند، درحالیکه خودشان نقص بسيار دارند و هنوز مدت زيادي نميگذرد كه همين دولتها بهعنوان استعمارگر در بدترين شكل بهرهكشي از انسانها در ابعاد گسترده مجرم بهحساب ميآمدند.»
مثالهای نقض حقوق بشر توسط آمریکا چه در داخل این کشور و چه در خارج از آن بیشمار است، اما هیچکس از آنها بهعنوان نقض یاد نمیکند، چراکه آمریکا و رویکرد مبتنی بر تئوری ترجیحات و منفعت آن ایجادکننده استانداردها و هنجارهای موجود است.
نظریهپردازان آمریکایی چنان در این مسیر دقیق و جامع عمل کردند که نهتنها حقوق بشر بلکه حقوق بینالملل عام را نیز به تبعیت از خود واداشتند. برای مثال در جهت حمله به عراق و افغانستان با بهانههای احمقانهای که دولت وقت آمریکا مطرح میکرد و نهایتاً پیروی شورای امنیت سازمان ملل از آن اندیشه تجاوزکارانه طی قطعنامههای 1368 و 1373 یکی از موارد صدگانه عملکرد آمریکا در چارچوب استانداردهای وابسته بینالمللی است.
کافی است نگاهی به رشته حقوق بینالملل در دانشگاههای آمریکا بیاندازید. این رشته در آمریکا یکی از زیرشاخههای علوم سیاسی محسوب میشود. البته قضیه عمیقتر از این نیز هست. زمانی که سخن از تئوری آمریکایی سازی حقوق بینالملل به میان میآید، بهخوبی روشن میشود که دیگر صرفاً سخن از سوءاستفاده از حقوق بینالملل در مسیر توجیه اقدامات خود نیست بلکه سخن از ایجاد رشتهای حقوقی است که ذاتاً جرم و جنایت را قانونی و صلح و امنیت را جرم جلوه دهد.
در زمینه حقوق بشر نیز مثالها فراوان و بیشمار است. رفتار وحشیانه با پناهندگان که ریشه در تاریخچه استثمارگرایانه و مبتنی بر بردهداری آمریکا دارد، عادیسازی قتل و کشتار در کشور و خشونت بیحدوحصر نیروهای امنیتی با مردم و ... همگی مؤید این واقعیت است حقوق بشر توسط آمریکا شکلگرفته تا اقدامات جنایتکارانهاش را توجیه و عادیسازی نماید.
ازاینجهت توجه اندیشمندان و پژوهشگران به این واقعیت را جلب میکنم که حقوق بشر غربی اساساً و اصالتاً توسط تفکرات و ایدههای ترجیحی و منفعت طلبانه آمریکا شکلگرفته و مورداستفاده از آن قرار میگیرد؛ بنابراین سوءاستفاده از آن واژه صحیحی نیست و در این چارچوب آمریکا دقیقاً بهدرستی از آن استفاده میکند.
لذا، هرگونه اقدام در زمینه حقوق بشر غربی باید با این ملاحظه همراه باشد که هیچ سندی یا هیچ سازوکاری وجود ندارد که بیتأثیر از اندیشههای استعمارگرایانه آمریکا باشد و تقابل یا تعامل باید در این قالب طرحریزی و اجرایی شود.
مرکز پژوهشی مبنا