اين نارضايتی، به گروه گرد آمده در مدينه منحصر نبود، بلكه انقلابیهای مدينه، نمايندگان توده های ناراضی كوفه و بصره بودند كه در اين نقاط پرچم مخالفت بر ضد خليفه و كارگزاران او برافراشته بودند. خليفه ی وقت، بر اثر سستی عزم و حكومت روح فاميل گرايی بر او، كارهای كليدی را به بستگان خود از بيت اموی سپرده بود و با توجه به اسامی استانداران و مشاوران خليفه، روشن میشود كه در مدت سيزده ساله ی خلافت عثمان، حكومت اموی سايه ی خود را بر همه ی قلمرو اسلامی افكنده بود و همگان جز ثروت اندوزی و گرد آوری طلاو نقره به فكر چيزی نبودند، از اين جهت يك نوع خيزش در تمام استانها و ايالات بر ضد خليفه پديد آمدن و به جای اينكه مفسدان گرفتار شوند، خليفه قربانی اين نارضايتیها شد.
امام در برابر اين خواسته ی عمومی ناچار است كه رضايت عموم را تامين كند و از افراد صالح بهره بگيرد و حكومتی را پی ريزد كه رنگ و بويی از عصر رسالت داشته باشد و در غير اين صورت خود امام در برابر گروه های انقلابی قرار میگرفت و موضع آنان نسبت به وی دگرگون میگشت.
اين كار همچنان (آب از جوی رفته را به جوی باز گرداندن) هر چند برای امام يك وظيفه ی الهی و شرعی بود ولی در عين حال كار آسانی نبود و امام بايد با سياست حكيمانه، موج را مهار كند و آرامش را به كشور بازگرداند.
امام و ثروتهای بادآورده
در دوران خلافت عثمان، مسلمانان جان به كف در نقاط مرزی كشور مشغول جهاد بودند و حاصل دسترنج خود را به مدينه میفرستادند. ولی متاسفانه بر اثر بی انظباطی گروهی از اطرافيان خليفه، از اين غنايم، بی حساب بهره گرفته، از دست آوردهای مجاهدان كاخها ساخته و دامهای فراوانی فراهم آورده بودند و در طول خلافت 13 ساله ی عثمان، گروهی به ثروتهای سرسام آوری رسيده بودند كه تنها فهرست دارايیهای ثروت آنان انسان را مبهوت میسازد. به عنوان نمونه به ثروت دو صحابی به نام زبير و طلحه اشاره میكنم:
محدثان مانند بخاری و غيره، ارثيه ی نقدی زبير را 59 ميليون و هشتصد هزاز گزارش كرده اند. (1) درست روشن نيست كه مقصود از اين رقم درهم است يا دينار.
او به تنهايی در مدينه يازده خانه، در بصره دو خانه، در كوفه يك خانه و در مصر يك خانه داشت. همچنان كه برای او مزارعی در مصر، اسكندريه، كوفه و بصره بود.
مسعودی میگويد: او مالك هزار اسب و هزار بنده و هزار كنيز بود و درآمد او از عراق، هر روز به هزار دينار میرسيد.
در آمد طلحه از مزارع عراق ميان چهارصد هزار الی پانصدهزار دينار بود. (2).
زراندوزی در انحصار اين دو نفر نبود، بلكه حاشيه نشينان خلافت اسلامی از امویها و قرشیها همگی ثروتها كلانی را برای خود اختصاص داده بودند، مانند:
1. عبدالرحمن بن عوف،
2. سعد بن ابیوقاص،
3. يعلی بن اميه،
4. زيد بن ثابت،
5. ابوسفيان،
6. مروان بن حكم.
و بالاتر و برتر از همه ی زراندوزان، خود خليفه بود. در حالی كه گروهی از صالحان، مانند: ابیذر غفاری، عمارياسر و عبدالله بن مسعود دركمال عسرت زندگی كرده و به خاطر درگيریهای لفظی با خليفه به ضرب و شتم و يا تبعيد محكوم شدند.
بيعت كنندگان با امام (ع) خواهان تعديل ثروت و باز گردانيدن اين ثروتهای باد آورده به بيت المال بودند.
اكنون امام در مقابل چنين مشكل بزرگ قرار گرفته بود، از طرفی صاحبان ثروت، از ياران به نام پيامبر (ص) و در پوشش صحابه برای خود قدرت و مقامی داشتند و از طرف ديگر اين ثروتهای عمومی كه بدون جهت در اختيار اين افراد قرار گرفته است بايد به بيت المال برگردد- لذا- امام در دومين روز خلافت خود رو به مسلمانان كرد و چنين گفت:
و الله لو وجدته قد تزوج به النساء، و ملك به الاماه لرددته، فان فی العدل سعه، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق! (3).
(به خدا، اگر ببينم كه بيت المال به مهر زنان يا بهای كنزيكان رفته باشد، آن را بازمیگردانم كه در عدالت گشايش است و آن كه عدالت برای وی سخت باشد، ستم برای او سختتر خواهد بود.)
بدعتهای نوظهور در پيكر دين اسلام
از رحلت پيامبر (ص) تا روزی كه امام (ع) به قدرت ظاهری رسيد، بدعتهای فراوانی بر پيكر اسلام بسته شده و حالت عادی به خود گرفته بود و امام ناچار بود پيكر اسلام را از اين بدعتها پيراسته سازد. برخی از بدعتها آنچنان حال و هوای دينی به خود گرفته بود كه آن را «بدعت حسنه» میخواندند. اينك به برخی از اين بدعتها اشاره میكنيم:
الف) پيامبر اسلام (ص) نمازهای مستحبی شبهای ماه رمضان را به طور فرادی میخواند و اين سنت تا چند سال بعد از خلافت عمر ادامه داشت ولی برخلاف انتظار در نيمه های خلافت عمر به صورت جماعت خوانده شد، و هدفی كه از نمازها منظور ميان زن و فرزند خويش به جا بياورند، در آنان روح عبادت و پرستش پديد آورند و سرانجام به محيط خانه نورانيت بخشند.
پيامبر گرامی (ص) فرمود:
صلاه المرء فی بيته افضل فی المسجد الا المكتوبه. (4).
مستحب است تمام نمازها در خانه خوانده شود جز فريضه كه مستحب است در مسجد خوانده شود.
ب) خليفه ی دوم، متعه ی حج و متعه ی زنان را تحريم كرد و در عين حال معترف بود كه در عصر رسول خدا (ص) هر دو مشروع بودند. به مرور زمان، نهی خليفه در متعه ی حج بیاثر گشت و هم اكنون حج تمتع در ميان همه مسلمانان برگزار میشود ولی نهی خليفه در متعه ی نسا به قوت خود باقیمانده و امام میبايست پيكر اسلام را از اين بدعت شست و شو دهد.
ج) در تقسيم ارثيه طبق نص قرآنی، اولويت از آن طبقه ی متقدم است و با وجود طبقه ی نخست مانند اولاد و پدر و مادر ارث به عمو نمیرسد چنان كه میفرمايد:
و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله. (5).
(و خويشاوندان نسبت به يكديگر در كتاب خدا سزاوارترند.)
مفسران میگويند ملاك اولويت نزديكی در قرابت و خويشاوندی است ولی متاسفانه برخلاف اين آيه روی عادات جاهلی مساله «عصبه» پيش آمد و انسان با داشتن وارث نزديكی مانند دختر، عمو نيز شريك دختر گشت.
د) بدعت گذاری در دين، در سايه ی يك رشته مقياسهای شخصی و گمان فردی، منحصر به اين موارد نبوده بلكه موارد زيادی را در برگرفته است. از جمله: روزه ی در سفر، اتمام نماز در سفر و غيره كه برای خود بحث جداگانهای دارد.
ه) در دوران عمر در تقسيم بيت المال شيوه ای به كار رفت كه پديد آورنده ی اختلاف طبقاتی وسيعی شد و امام (ع) ناچار بود اين شيوه ی نوظهور را كه فاصله ی عظيمی ميان صحابه پديد آورده بود، از ميان ببرد. بد نيست كه به صورت فشرده از اين شيوه آگاه شويم:
در زمان پيامبر اكرم (ص) و نيز در زمان خليفه ی نخست تا سال پانزدهم يا سال بيستم، غنايم و اموال را ذخيره نمیكردند بلكه فورا آن را ميان مسلمانان به طور مساوی تقسيم میكردند. اما خليفه ی دوم دست به تاسيس «بيت المال» زد و برای اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعيين كرد و برای اين كار دفتری اختصاص داد. ابن ابیالحديد ميزان حقوق گروهی از مسلمانان را چنين مینويسد:
برای عباس، عموی پيامبر در هر سال 12000، برای هر يك از زنان پيامبر 10000 و در ميان آنان برای عايشه 2000 بالاتر، برای اصحاب بدر از مهاجران 5000 و از انصار 4000، برای اصحاب احد تا حديبيه 4000 و برای اصحاب بعد از حديببه 3000 و برای آنان كه پس از رحلت پيامبر (ص)در جهاد شركت كرده بودند 2500 و 2000 و 1500 و 200 با اختلاف مراتب تعيين شده بود. (6).
عمر مدعی بود كه از اين طريق میخواهد اشراف را به اسلام جلب كند. ولی در آخرين سال از عمر خود میگفت كه اگر زنده بماند همان طور كه پيامبر (ص) اموال را به طور مساوی تقسيم میكرد او نيز به طور مساوی تقسيم خواهد كرد. (7).
اين كار عمر، پايه ی اختلاف طبقاتی در اسلام شد و در دوران عثمان شكاف عميقتر و اختلاف شديدتر گرديد.
علی (ع) كه وارث چنين محيطی بود و میخواست مردم را به روش و سنت پيامبر (ص) بازگرداند و امتياز طبقاتی را بدون ملاك از ميان بردارد و غنايم را بالسويه تقسيم كند، قهرا با مشكلاتی رو به رو و بايد با سياست حكيمانه به رفع آنها بپردازد.
اينها يك رشته دشواریهايی بود كه امام در روزهای نخست خلافت خود با آنها رو به رو بود. اكنون ببينيم امام با چه اصولی به پايه های حكومت خود استحكام بخشيد و چگونه توانست كه پرتوی از رسالت بر حكومت خود بتابد. اصول سياستهای امام را از دو راه میتوان به دست آورد:
الف) از نامه هايی كه به واليان و استاندران نوشته است و بالاخص نامه ی مفصلی كه به مالك، آن گاه كه او را به فرمانروايی مصر تعيين كرد، نوشت،
ب) كشف اصول سياسی امام از سيره ی علمی او، و اين خود راهی است كه كمتر به آن توجه شده است. در حالی كه راه نخست، بيشتر مورد توجه بود خصوصا نامه ی امام به مالك مورد نظر سياستمداران جهان میباشد، ولی ما از بررسی زندگی امام بر يك رشته محورهايی دست يافتيم كه میتواند مكمل راه نخست باشد، اما در عين حال، گاهی نيز از نامه ی امام بهره میگيريم:
تفسير سياست
سياست در لغت به معنی «پاسداری ملك»، «نگهداری قدرت» و «حراست از كشور» است. ولی چيزی كه مهم است آشنايی با اصولی میباشد كه تدبير و پاسداری بر آن استوار است.
اصولی كه امام (ع) از آن پيروی میكرد همگی تحت پوشش ارزشهای اخلاقی و اصول انسانی قرار داشت و بر اساس عدل و دادگری استوار بود و، هر نوع دگرگونی در كشور از اين اصول سرچشمه میگرفت و امام كرارا بر اين اصول تاكيد میكرد و هر نوع اداره ی كشور را بر غير اين اصول نفی مینمود، زيرا او به آينده ی كشور فكر میكرد نه به بقای قدرت و سلطه ی خويش.
چه بسا ممكن است سياستمداری از طريق مكر و خدعه و فريب مردم، قلوب و دلها را متوجه خود و در نتيجه يك نوع آرامش نسبی بر كشور حكم فرما سازد، ولی از آنجا كه ظاهر سازی و تزوير اثر موقت دارد و هميشه نمیتواند كارساز باشد، اميرمومنان (ع) از سياستهای مزورانه سياسيكاران، پيوسته نقد میكرد و میفرمود:
هيهات! لو لا التقی لكنت ادهی العرب. (8).
در حديث ديگر انگشت روی سياستهای خادعانه ی معاويه مینهد و میگويد:
و الله ما معاويه بادهی منی، و لكنه يغدر و يفجر. و لو لا كراهيه الغدر لكنت من ادهی الناس، و لكن كل غدره فجره، و كل فجره كفره. «و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه، و الله ما استغفل بالمكيده، و لا استغمز بالشديده! (9).
(به خدا سوگندت معاويه زيركتر از من نيست ليكن شيوه ی او پيمان شكنی و گنهكاری است. اگر پيمان شكنی، ناخوشايند نبود كسی از من زيركتر نبود.)
اما پيمانشكنی انسان را به گناه بر میانگيزد و هر چه گناه بر انگيزد، دل را تاريك میسازد در رستاخيز برای پيمان شكنی درفشی است افراخته و او بدين درفش شناخته میشود به خدا مرا با فريب غافلگير نتوانند كرد و با سخت گيری ناتوانم نخواهند ساخت.
با توجه به مفهوم سياست نزد امام (ع) اكنون به برخی اصول آن كه غالبا متخذ از «سيره ی» او است اشاره میكنيم:
صدق محوری
راستگويی و درستگويی، يك ارزش اخلاقی است كه هيچ گروهی در اصالت آن تشكيك نمیكند و راستگويی ازيك سياستمدار، مطلوبتر از هر چيزی است.
سياست علی (ع) را از دوران جوانی تا لحظه ی شهادت، صدق و صفا و درستگويی و درست گفتاری تشكيل میداد، و او لقب «صديق اكبر» را از پيامبر (ص) دريافت كرده بود.
پيامبر گرامی (ص) فرمود: علی بن ابیطالب (ع) نخستين كسی است كه به من ايمان آورد و نخستين كسی است كه در روز رستاخيز با من دست میدهد و او «صديق اكبر» است و فاروق امت، حق و باطل را از هم جدا میسازد. (10).
امام اين اصل را از نخستين دوران حيات سياسی خود تا لحظه ی شهادت رعايت میكرد و گاهی به قيمت راستگويی، خلافت ظاهری را با مشكل روبه رو میساخت.
كافی است كه بدانيم پس زا مرگ خليفه ی دوم، شورای شش نفری كه اعضای آن را خليفه ی سابق تعيين كرده بود، برای تعيين جانشين تشكيل شد كه اعضای آن عبارت بودند از: علی بن ابیطالب (ع)، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عفان، سعد بن ابیوقاص، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله.
طلحه به نفع عثمان، زبير به نفع علی (ع) و سعد وقاص، به نفع عبدالرحمن كنار رفتند و سرانجام از اعضای شورا سه تن باقی ماندند كه هر كدام دارای دو رای بودند و پيروزی از آن كسی بود كه يكی زا آن سه نفر، به او تمايل نشان دهد. در اين هنگام عبدالرحمن رو به علی (ع) و عثمان كرد و گفت: كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگری واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ هر دو سكوت كردندو چيزی نگفتند. عبدالرحمن ادامه داد: شما را گواه میگيرم كه من خود از صحنه ی خلافت بيرون میروم تا يكی از شما را برگزينم. پس رو به علی (ع) كرد و گفت: با تو بيعت میكنم كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) عمل كنی و از روش شيخين پيروی نمايی. علی (ع) آخرين شرط او را نپذيرفت و گفت: من بيعت تو را میپذيرم، مشروط بر اينكه به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و طبق اجتهاد و آگاهی خود عمل كنم.
چون عبدالرحمن از علی (ع) جواب منفی شنيد، در خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد. عثمان فورا گفت: آری، يعنی پذيرفتم و خلافت به نام عثمان تمام شد.
در اينجا كافی بود علی (ع) به صورت صوری، شرط ياد شده را بپذيرد ولی سپس زير پانهد، همچنان كه عثمان چنين كرد او هرگز به سيره ی شيخين رفتار ننمود و خويشاوندان خود را بر مسلمانان مسلط كرد.
بگذريم از اينكه اين شرط كاملا بی ارزش بود و به قول يك عالم سنی، يعنی حسن فرحان مالكی سيره ی شيخين اگر مطابق كتاب و سنت است طبعا شرط زايد خواهد بود و در غير اين صورت بی ارزش است ولی در عين حال امام به قدری به گفتار خود پايبند بود كه حتی در اين مورد نيز بر خلاف ارزش (صدق و رستگاری) گام برنداشت،
قانون محوری
قانون محوری اساس سياست كشور را تشكيل میدهد. زيرا نظم در جامعه در سايه ی ايمان به قانو ن و عمل به آن پديد میآيد و اگر پاسدار قانون، خود قانون شكنی كند، قانون شكنی برای همگان آسان میگردد.
رجال آسمانی، قوانين الهی را بی پروا و بدون واهمه اجرا میكردند و هرگز عواطف انسانی يا پيوند خويشاوندی و منافع زود گذر مادی، آنان را تحت تاثير قرار نمیداد. پيامبر گرامی (ص)، خود پيشگامترين فرد در اجرای قوانين اسلامی بود و مصداق بارز آيه ی «و لا يخافون فی الله لومه لائم» (11) به شمار میرفت. جمله ی كوتاه او درباره ی فاطمه ی مخزومی، زن سرشناس كه دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در «قانون محوری» است.
فاطمه ی مخزونی، زن سرشناسی بود كه دزدی او نزد پيامبر اكرم (ص) ثابت گرديد و قرار شد كه حكم دادگاه درباره ی او اجرا شود. گروهی به عنوان «شفيع» و به منظور جلوگيری از اجرای قانون، پادرميانی كردند و سرانجام اسامه بن زيد را نزد پيامبر (ص) فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد. رسول اكرم (ص) از اين وساطت سخت ناراحت شد و فرمود:
بدبختی امتهای پيشين در اين بود كه اگر فرد بلند پايهای از آنان دزدی میكرد . او را میبخشيدند و دزدی او را ناديده میگرفتند. ولی اگر فرد گمنامی دزدی میكرد فورا حكم خدا را درباره ی او اجرا میكردند. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نيز چنين كاری كند حكم خدا را درباره ی او اجرا میكنم و در برابر قانون خدا، فاطمه ی مخزومی با فاطمه ی محمدی يكسان است. (12).
اميرمومنان (ع) شاگرد ممتاز مكتب پيامبر (ص) است. در طول زمامداری خود يك لحظه از قانون گرايی كنار نرفت. يكسان نگری او به قانون، زبان زد همگان بود. اينك برخی از نمونه ها را متذكر میشويم:
الف) «نجاشی» يكی از سرايندگان و شعرای به نام عصر امام (ع) بود و پيوسته با شعر خود علی (ع) را ياری میكرد و به سرودهای شاميان در انتقاد از علی (ع) پاسخ میگفت. حماسه های او در پيشرفت سپاه امام موثر بود، ولی متاسفانه روزی آلوده به گناه شدو لب به شراب زد و گناه او پيش علی (ع) ثابت شد. علی بدون اينكه مقام و موقعيت او را در نظر گيرد حد شراب بر او جاری ساخت.
اجرای حد بر قبيله ی شاعر، گران آمد و يكی از بزرگان آنان به نام طارق بر علی (ع) وارد شد و چنينن گفت: علی! با اجرای حد بر شاعر قبيله ی ما، نجاشی، سينه ی ما را مجروح ساختی وتفرقه در ميان ما پديد آوردی. ما را بر پيمودن راهی وادار كردی كه میدانيم پايان آن آتش است (يعنی جدايی از تو و پيوستن به معاويه).
اميرمومنان (ع) در پاسخ او، مساله قانون گرايی را يادآور شد و چنين گفت:
«و انها لكبيره الا علی الخاشعين، يا اخابنی نهد، و هل هو الا رجل من المسلمين انتهك حرمه من حرم الله فاقمنا عليه حدا كان كفارته، ان الله تعالی يقول: »لا يجرمنكم شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی.« (13).
اجرای حدود الهی بر غير خاشعان و خاضعان سنگين است، ای برادر بنی نهد نجاشی فردی است از مسلمانان كه پرده ی حرمتها پاره كرد، حد را بر او اجرا كرديم كه شايد كفاره ی گناهان او باشد، و قرآن به ما میگويد: دشمنی گروهی نبايد سبب شود كه عدالت نكنيد عدالت كنيد، آن به تقوا نزديكتر است.
ب) فيروز ايرانی به نام «ابولولو» برده «مغيره بن شعبه» بود و ناچار بود هم هزينه ی زندگی خويش را فراهم سازد و هم روزی دو درهم به مغيره بپردازد. روزی او چشمش به عمر بن خطاب افتاد، از او دادخواهی كردو گفت: مغيره، مقرری كمر شكنی برای من تحميل كرده است. خليفه كه از كار آيی او آگاه بود پرسيد: به چه كار آشنا هستی؟ گفت: به نجاری و نقاشی و آهنگری. خليفه با كمال بی اعتنايی گفت: در برابر اين كاردانیها اين مقرری زياد نيست. وانگهی شنيدهام كه تو میتوانی آسيابی بسازی كه با باد كار كند. آيا میتوانی چنين آسيابی برای من بسازی؟
فيروز كه از سخنان خليفه بسيار ناراحت شده بود، تلويحا او را به قتل تهديد كردو در پاسخ وی گفت: آسيابی برای تو میسازم كه در شرق و غرب نظيری نداشته باشد. خليفه از جسارت كارگر ايرانی ناراحت شد و به كسی كه همراه او بود گفت: اين غلام ايرانی، مرا به قتل تهديد كرد.
سرانجام خليفه به دست اين كارگر ايرانی از پای در آمد. جای گفتگو نيست كه موضوع قتل خليفه بايد از طريق دستگاه قضايی اسلام تحت تعقيب قرار گيرد و قاتل و محرك- اگر محركی داشته باشد- محاكمه شوند. اما متاسفانه فرزند خليفه، به نام «عبيدالله» دوفرد بی گناه را به نامهای «هرمزگان» و «جفينه» دختر ابولولو به اتهام اينكه در قتل پدر او دست داشتهاند، كشت و اگر برخی از ياران پيامبر (ص) مانع نمیشدند او میخواست تمام اسيرانی را كه در مدينه بودند از دم تيغ بگذراند.
جنايت «عبيدالله» موجی از اعتراض برانگيخت و همگان از عثمان خواستند كه قصاص شود و بيش از همه، اميرمومنان (ع) بر اين قصاص اصرار میورزيد. او به عثمان چنين گفت: «انتقام كشتگان بی گناه را از عبيدالله بگير». اما عثمان در اجرای حد كوتاهی میورزيد. وقتی امام (ع) از تصميم خليفه مايوس شد خطاب به عبيدالله فرمود: «اگر روزی بر تو دست يابم تو را به قصاص قتل هرمزگان میكشم.» (14).
هنگامی كه امام (ع) زمام امور را به دست گرفت، عبيدالله در كوفه بود. او از ترس اجرای حد، به شام ريخت و امام فرمود اگر امروز فراركردی، روزی به دام خواهی افتاد. چيزی نگذشت كه در نبرد صفين به دست علی (ع) يا مالك اشتر كشته شد.
اگر بخواهيم از اين نمونه ها- كه همگی ياد آور قانون گرايی علی (ع) است- نقل كنيم سخن به درزا میكشد و لذا به همين مقدار در اين مورد بسنده میكنيم،
انتقاد پذيری
والی هر چه هم از صميم دل و از طريق به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا كه بشر محدود است دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعيت والی مانع از انتقاد و بيان اشتباهات و ناتوانی از بيان، عقده های روحی پديد آورد . از اين جهت امام در يكی از سخنان خود ياد آور میشود كه نبايد زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت بلكه بايد در مواردی او را به خطايش آگاه ساخت. حضرت (ع) در ضمن يكی از خطبه های خود چنين میگويد:
فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی، و لا امن ذلك من فعلی الا ان يكفی الله من نفسی ما هو املك به منی.... (15).
(از گفتن حق يا رای زدن درعدالت باز نايستد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر اينكه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است.)
مسلما امام (ع) به حكم آيه ی تطهير، از هر لغزشی مصون و معصوم است ولی در عين حال در اينجا به خطا پذيری خود اشاره میكند. اكنون بايد ديد چگونه میتوان اين دو را با هم جمع كرد. خطا پذيری خود اشاره میكند. اكنون بايد ديد چگونه میتوان اين دو را باهم جمع كرد.
خطا پذيری امام مربوط به وجود امكانی او است و هر ممكن بالذات خطا پذير است .
ولی مانع از آن نيست كه در پرتو عنايات الهی از هر لغزشی مصون باشد و اتفاقا امام در سخن گذشته ی خود به اين نكته اشارت دارد و آن گاه كه خطا پذيری خود را ياد آور میشود، يك حالت را استثنا میكند و آن اينكه: «لا ان يكفی الله من نفسی ما هو املك به منی.»
گذشته بر اين، هدف امام (ع) از اين سخن يك نوع فتح مجال برای مسلمانان در طول زمان است كه افكار و انديشه های خود را درباره ی سياستهای زمامداران بازگو كنند تا عقده ی روحی پديد نيايد و مسلما اين نوع عقده گشايی با يك رشته آثار سازنده همراه است.
وبه تعبير ديگر: اين نوع پيامها جنبه های تعليمی و تربيتی دارد.
امام در اين سخن، از سيره ی عملی پيامبر (ص) پيروی كرده است، چه عظمت پيامبر (ص) مانع از آن نبود كه انتقاد پذير باشد، هر چند انتقاد آنان با پاسخ قطعی پيامبر (ص) همراه بود.
روزی كه ابراهيم فرزند پيامبر (ص) در گذشت، پيامبر (ص) بر او اشك ريخت و گريه كرد.
عبد الرحمن بن عوف به انتقاد از كردار پيامبر (ص) پرداخت و گفت: شما ما را از گريه نهی نكردی و چگونه بر فراق فرزندت گريه میكنی، پيامبر (ص) به هدايت او پرداخت و گفت: اينكه من از چنين گريه كه از عشق و عاطفه ی انسانی برخيزد نهی نكردم. گريه ی من رحمت است و آن كسی كه رحم نكند مورد مرحمت قرار نگيرد. (16).
آزادی واقعی همان است كه امام (ع) در حكومت خود پديد آورد و از مردم خواست كه درباره ی او انتقاد كنند. در سايه ی همين انتقاد پذيری، يكی از ابتكارات امام «تاسيس خانه ی عدالت خواهی» بود كه امروز از من به «ديوان عدالت اداری» تعبير میكنند. او خانهای را معين كرد كه مردم شكايت خود را از نظام و غيره به آنجا ببرند تا امام از نزديك با درد مردم آشنا شود.
مسلما رد اين نامه ها علاوه بر انتقاد از كارگزاران، نكته ی ديگری بود كه مردم نيازهای خود را نيز از طريق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو،مايه ی كوچكی افراد شود و امام، بدين نكته چنين اشاره میكند:
من كانت له الی منكم حاجه فليرفعها فی كتاب لا صون وجوهكم فی المساله. (17).
ابوهلا عسكری در تاسيس چنين خانهای، امام را پيشگام میشمارد و میگويد حتی برخی دشمنان كه منافع آنان به خطر افتاده بود در نامه هايی فحش مینوشتند و به آن خانه میافكندند، (18).
شايسته محوری
در سياست امام (ع) مناصب در گرو شايستگیها بود و هيچ نوع رابطه بر ضابطه حكومت نمیكرد. او پيوسته میكوشيد افراد نالايق را از كارهای كليدی بردارد، و افراد ايمن و مخلص را روی كار بياورد.
يكی از كارهای نخستين امام آن گاه كه به زمامداری رسيد، عزل تمام استانداران و كارگزاران بزرگ عثمان بود. او همه را با نامه عزل كرد و جای آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموسی اشعری را در مقام خود تثبيت نمود.
يك چنين شيوه ای بر سياستمداران آن روز، هر چند هم به علی (ع) اخلاص میورزيدند، سنگين بود. آنان گفتند همه ی اين افراد را بر مقامهای خود تثبيت كن و آن گاه كه بر امور كشور مسلط شدی، و سرزمين پهناور اسلامی در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را بركنار كن.
مسلما آنان در اين پيشنهاد مخلص بودند ولی پيشنهاد آنان با شيوه و سياستهای الهی سازگار نبود، لذا امام فرمود: اين پيشنهاد شما نوعی مكر و حيله و خدعه است من از اين راه وارد نمیشوم.
پس از زمامداری علی (ع) معاويه را بيعت با ايشان خودداری كرد و به امام پيام فرستاد كه اگر وی موقعيت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبيت كند، آن گاه با حضرت (ع) بيعت خودهد كرد.
مغيره بن شعبه از اين پيام آگاه شد و از طريق صدق و صفا، تثبيت معاويه را پيشنهاد كرد، و گفت: ای اميرمومنان (ع) تو معاويه را میشناسی. خلفای پيشين، حكومت شام را از آن وی قرار دادند، تو هم چنين كن. از همين راه وارد شو آن گاه كه به قدرت رسيدی او را عزل كن.
امام (ع) به اصول سياسی مردان الهی اشاره كرد و گفت: مغيره! آيا تو ضمانت میكنی كه من از لحظه ی تثبيت تا روزی كه او را خلع كنم زنده بمانم گفت: نه، امام اين آيه را تلاوت كرد:
و ما كنت متخذ المظلين عضدا. (19) (من هرگز گمراهان را همكار خود نمیگيرم.)
امام (ع) در عزل ولاه، از فرمان الهی الهام میگيرد و قرآن اجازه نمیدهد كه ظالمان و ستمگران، يك لحظه بر مردم حكومت كنند.
كسانی كه حكومت برای آنان هدف است نه وسيله، همان راه را برمیگزينند كه مغيره پيشنهاد كرد. ولی امام (ع) و امثال ايشان كه حكومت برای آنان وسيله ی اجرای حق است راه دوم را برمیگزينند. هر چند عزل معاويه دشواری هايی مانند جنگ صفين پديد آورد، اما اين دشواریها، در مقابل رضايت خدا چندان مهم نيست.
ابن عباس میگويد: در شرايط خاصی ديدم اميرمومنان (ع) كفش خود را پينه میزند،به او گفتم اين كار را رها كنيد كه ما با شما كارهای لازمتری داريم. اميرمومنان (ع) به كار خود ادامه داد، آن گاه هر دو لنگه كفش را در برابر من نهاد گفت: ارزش اين كفش چيست؟ در پاسخ گفت: كمتر از يك درهم. امام (ع) فرمود: اين يك جفت كفش در نظر من محبوبتر از حكومت است، مگر اينكه من در سايه ی آن، حق را زنده و باطل ار بميرانم.
آن كس كه از اين ديده به حكومت بنگرد، طبعا نمیتواند با عاملان عثمان كه ساليان درازی خون مردم را به شيشه گرفته بودند مصالحه كند،
مردم سالاری
حكومت اسلامی حكومت مكتبی است، يعنی تركيبی از حكومت قانون الهی و خواسته های مردمی. در حكومت اسلامی خطوط كلی از جانب وحی معين میشود كه مردم بايد پيروان اين خطوط كلی باشند و هرگز با تاسيس مجالسی نمیتوان خراشی در اين خطوط پديد آورد.
آری لباس اين خطوط و كيفيت پياده كردن آن در اختيار مردم است، اينجاست كه حكومت اسلامی هر دو عنصر خود را دارا میباشد، خطوط كلی از جانب خداست و شيوه ی پياده كردن از جانب مردم است.
يكی از اصول سياسی امام (ع) اين است كه به رضايت توده ها و نوع مردم، عنايت بيشتری مبذول مینمود و هرگاه حاكم، ميان جلب دو رضايت قرار بگيرد (رضايت توده ها و به اصطلاح مردم سالاری و رضايت طبقه ی معينی) حاكم بايد در صدد جلب رضايت همگان باشد نه يك طبقه ی خاص.
در عزل كارگزاران عثمان، توده ی مردم خواهان چنين عزلی بودهاند و اصولا آنان امام (ع) را بر اين كار برگزيده بودند و اگر ايشان به خواسته ی آنان جامه ی عمل نمیپوشانيد اصل حكومت امام مترلزل میگشت، از اين جهت در نامه ی خود به مالك چنين مینويسد:
و ليكن احب الامور اليك اوسطها فی الحق، و اعمها فی العدل، و اجمعها لرضی الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضی الخاصه، و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضی العامه. و ليس احد من الرعيه اثقل علی الوالی موونه فی الرخاء، و اقل معونه له فی البلاء، و اكره للانصاف، و اسال بالالحاف، و اقل شكرا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه. و انما عماد الدين، و جماع المسلمين، و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم، و ميلك معهم! (20).
(و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بداری كه نه از حق بگذرد و نه فروماند، و عدالت را فراگير بود و رعيت را دلپذير كه ناخشنودی همگان، خشودی نزديكان را بیاثر گرداند و خشم نزديكان، خشنودی همگان را زيانی نرساند... و همانا آنان كه دين را پشتيباند و موجب انبوهی مسلمانان، و آماده ی پيكار با دشمنان، عامه ی مردمانند. پس بايد گرايش تو به آنان بود و مليت به سوی ايشان.)،
انسان محوری
انسان محوری يكی از اصول سياسی امام (ع) است. در حالی كه شرافت و فضيلت و نجات اخروی از نظر امام از آن انسانی است كه از آخرين شريعت پيروی كند، ولی در عين حال او برای جان و مال ديگر انسانها تحت شرايطی احترام قايل شده است و هرگز انسانها را به جرم مسلمانان نبودن فاقد احترام نمیشمرد. در اين مورد داستانی است كه شيخ حر عاملی آن را امام اميرالمومنان (ع) چنين نقل میكند:
پيرمردی نصرانی بود كه عمری كار كرده و زحمت كشيده بود، اما در آخر عمر از طريق گدايی زندگی میكرد. روزی اميرمومنان در عبور گذرگاهی با اين وضع رقت بار، روبه رو شد و از احوال اين پيرمرد جستجو نمود. سرانجام روشن شد كه اين مرد فاقد هر نوع امكانات زندگی است و جز گدايی راه ديگری برای زندگی ندارد. كسانی كه پيرمرد را میشناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصرانی است و تا جوان بود و چشم داشت كار میكرد. او اكنون كه هم جوانی را از دست داده است و هم چشم را، نمیتواند كار بكند و ذخيرهای هم ندارد و طبعا گدايی میكند. علی (ع) فرمود:
عجب! تا وقتی كه توانايی داشت از او كار كشيدند و اكنون او را به حال خود گذاشته ايد؟ سوابق اين مرد حكايت میكند كه در مدتی كه توانايی داشته كار كرده و خدمت انجام داده است، بنابراين بر عهده ی حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند. برويد از بيت المال به او مستمری بدهيد. (21).
امام در نامه به مالك چنين مینويسد:
و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان. اما اخ لك فی الدين و اما نظير لك فی الخلق. (22).
(همچون جانوری شكاری نسبت به رعيت نباش كه خوردن اموال آنان را غنيمت بشماری، زيرا مردم بر دو دسته اند: دستهای برادر دينی تو، و دسته ی ديگر در آفرينش با تو همانند.)
اين نه تنها شيوه ی علی (ع) بود، بلكه شيوه ی فرزندان او نيز چنين بود. امام صادق (ع) درمسير خود در راه مكه به مدينه، چشمش به مردی افتاد كه خود را روی تنه ی درختی انداخته است. امام (ع) نزديك آمد و از او پرسيد: تشنه ای. او در پاسخ گفت: بلی. غلام امام (ع) به دستور ايشان، به مرد آب داد ولی قيافه مرد حاكی بود كه او مسيحی است و مسلمان نيست. ياران امام (ع) در مورد نيكوكاری به غير مسلمان پرسيدند، و با جواب مثبت امام رو به رو شدند، (23).
تعهد به اصول اخلاقی در اوج قدرت
يكی از اصول سياستهای امام (ع) اين بود كه در اوج قدرت، ارزشهای اخلاقی را فراموش نمیكرد و هر چند انتقام گيری از دشمن، او را بر ناديده گرفتن اين اصول وادار مینمود ولی امام فردی نبود كه تسليم احساسات دور از منطق شود، و لو مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد.
در جنگ صفين، سپاه معاويه زودتر از سپاه امام به سرزمين صفين رسيد و با گماردن هنگی عظيم از سپاه خويش، مانع از بهره گيری سربازان امام از آب فرات گشت.
امام يكی از خردمندترين ياران خود به نام «صعصعه» را به عنوان سفير خويش به خيمه ی معاويه كه در قلب لشكر قرار داشت اعزام نمود تا پيام امام را درباره ی با بازندگان راه فرات به او رساند. شگفت آنجاست كه عمروعاص عقل منفصل معاويه و ديگر حاشيه نشينان وی، بستن آب را به روی سربازان امام كار قبيح و زشت شمردند ولی فرزند ابیسفيان آن را نوعی برگ برنده برای پيروزی تلقی میكرد.
شكايتهای فراوان از فرماندهان و سربازان به امام رسيد. فشار عطش از يك طرف و خطبه ی مهيج امام برای تسخير شريعه ی فرات از طرف ديگر سبب شد كه دو هنگ از سواره نظام با يك خيزش و حمله ی برق آسا دشمن را از سر راه بردارند و بر مسير آب تسلط يابند.
در اين موقع گروهی از فرماندهان به حضور امام رسيدند و پيشنهاد كردند او نيز مقابله ی به مثل كند، ولی وی پس از تسلط بر شريعه، دست دشمن را در بهره برداری از آب فرات باز گذاشت و از اين طريق ثابت كرد در حال نبرد با بدترين دشمن، بايد به اصول اخلاقی ملتزم شد و برخلاف معاويه هدف را وسيله ی توجيه گری ندانست.
امروز سياستمداران جهان از هر نوع وسيله ی ضد انسانی برای پيروزی در جنگ بهره میگيرند و معتقدند هدف مقدس (پيروزی بر دشمن) هر نوع وسيله را توجيه میكند.
در سال 1945 ميلادی، مجلس امريكا بمباران اتمی دو شهر از شهرهای ژاپن را تصويب كرد، و ترومن، رئيس جمهور وقت، مجری اين مصوبه گرديد. در اين نبرد، 150 هزار انسان بیگناه جان باخت و آثار زيان باری در منطقه به جای نهاد كه هنوز هم ادامه دارد. ترومن، در يك مصاحبه ی مطبوعاتی گفت: ما اين طرح را اجرا كرديم تا جنگ زودتر پايان يابد! در غير اين صورت جنگ طولانیتر میشد!
ولی در آن مصاحبه يك فرد شجاع نبود كه از او بپرسد شما چه الزامی به اصل جنگ داشتيد تا برای خاتمه دادن آن، دست به چنين كار ضد انسانی زديد؟
احترام به آزادیهای معقول
سياست «قرآن بر سر نيزه ی» معاويه و هم فكرش عمروعاص، شكاف عجيب در ميان سپاه امام (ع) پديد آورد و صميمیترين دوستان او را به صورت انسانهای معترض و احيانا برانداز درآورد. اين گروه كه در تاريخ از آنان به نام «خوارج» نام میبردند، خود از طرفداران مساله «حكميت» بودند و اصرار میورزيدند كه نبرد متوقف شود تا از طرفين نفر انتخاب گردد و درباره امام و معاويه با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت كنند.
امام به ناچار بر اين حكميت تن داد، در حالی كه میدانست كه اين حاكميت نتايج زيان باری خواهد داشت، ولی اصرار سپاه و رودرويی آنان با امام او را تسليم اين انديشه كرد و صلح نامهای تنظيم شد و طرفين امضا نمودند.
هنوز مركب حكميت بر روی كاغذ خشك نشده بود كه همان گروه از كار خود نادم و پشيمان گشتند و اين بار اصرار ورزيدند كه امام (ع) تعهد خود را ناديده بگيرد و بار ديگر نبرد را آغاز كند.
امام به آنان فرمود: شما حكميت را به من تحميل كرديد، ما ميان خود و آنان پيمانی امضا كرديم و شروطی را پذيرفتيم و مواثيق به آنان داديم. خدا میفرمايد:
و افوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنصوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ان الله يعلم ما تفعلون. (24).
(و چون با خدا پيمان بستيد، به پيمان خود وفا كنيد و سوگندهای خود را پس از استوار كردن آنها مشكنيد، با اينكه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار داديد، زيرا خدا آنچه را انجام میدهيد میداند.)
خوارج با حضور در مسجد و عدم شركت در نمار، مخالفت خود را اظهار میداشتند و به هنگام اقامه ی نماز به دادن شعارهای تند میپرداختند.
روزی امام (ع) به نماز ايستاده بود. ابن كواء، از سران خوارج، به عنوان اعتراض اين آيه را تلاوت كرد:
و لقد اوحی اليك و الی الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين. (25).
(به تو و به پيامبران پيش از تو وحی كرديم كه اگر شرك ورزی، عمل تو تباه میشود و از زيانكاران به شمار میآيی.)
امام با كمال متانت و به حكم اين آيه ی قرآن كه میفرمايد: «و اذا قراء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون»، (26) سكوت كرد تا ابن كواء آيه را تمام كرد و سپس به نماز خود ادامه داد. ولی او مجددا آيه را خواند و امام نيز سكوت كرد. ابن كواء چند بار اين عمل را تكرار كرد و امام (ع) با كمال صبر و حوصله سكوت برگزيد. سرانجام امام (ع) با تلاوت آيه ی زير، به او پاسخ گفت، به گونهای كه آسيبی به نماز او نرسيد و هم او را ساكت و منكوب كرد:
فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لا يومنون. (27).
(صبر را پيشه ساز و كارهای افراد غير مومن تو را خشمگين نسازد.) (28).
امام (ع) به اين نوع آزادیها تن میداد و تا روزی كه خوارج دست به جنايت و ناامنی نزده و به فكر براندازی نبودند و حتی حقوق آنان را از بيت المال قطع نكرد. ولی از لحظهای كه ناامنی در كوفه و اطراف آن پديد آوردند و خون بیگناهان را ريختند، امام (ع) نبرد با آنان را فريضه دانست و زمين را از لوث وجود آنان پاك ساخت.
تا اينجا ما به همين اصول هشتگانه از سياستهای امام (ع) در سيره ی عملی خود بسنده میكنيم و تبيين اصول ديگر از سياست آن حضرت را، چه در قلمرو مسائل فرهنگی و چه در قلمرو مسائل اقتصادی، به وقت ديگر موكول میكنيم و از پيشگاه ملكوتی امام (ع) كه نتوانستيم نيم رخ روشنی از برخی از اصول سياسی او را ترسيم كنيم پوزش میطلبيم.
پی نوشت ها
(1). فتح الباری، 6، ص 233.
(2). مروج الذهب، ج 2، ص 350.
(3). نهجالبلاغه، خطبهی 15.
(4). كتاب الخلاف: كتاب الصلاه، مساله 268.
(5). سورهی انفال: 75.
(6). شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحديد، ج 3، ص 154.
(7). شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحديد، ج 3، ص 143.
(8). غررالحكم، شمارهی 10041، كافی، كلينی، ج 8، ص 24.
(9). نهجالبلاغه، الخطبه 200، نابيع الموده: ج 1، ص 454، المعيار و الموازنه، ص 166.
(10). شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحديد: ج 257 و 3، اسدالغابه، ج 5، ص 287.
(11). سوره ی مائده: آيه ی 54.
(12). الاستيعاب، ج 4، ص 374.
(13). مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 147، بحارالانوار، ج 41، ص 29.
(14). طبقات ابن سعد، بيروت ج 5، ص 17، انساب بلاذری، ج 5، ص 24.
(15). نهجالبلاغه، خطبه ی 216.
(16). سيره حلبی، ج 3، ص 348.
(17). هر كس نيازی به من دارد در نامهای بنويسيد تا آبرو را از اين طريق حفظ كنند.
(18). الاوائل، ص 142.
(19). سوره ی كهف: 51.
(20). نهجالبلاغه، نامهی 53.
(21). وسائل الشيعه، ج 2، ص 425.
(22). نهجالبلاغه، نامهی 53.
(23). وسائل الشيعه، ج 2، ص 50.
(24). سوره ی نحل 91.
(25). سوره ی زمر: آيه ی 65.
(26). سوره ی اعراف: 204.
(27). سوره ی روم: 60.
(28). تاريخ طبری، ج 54، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 269.