فصل سوم؛ سيره پيامبر اكرم(ص) در زمينه حاكميت سياسى
مقدمه
با مطالعه اى اجمالى در سيره زندگانى پيامبر اكرم(ص) جاى ترديد باقى نمىماند كه آن حضرت، پس از هجرت به مدينه، همچون يك رهبر و حاكم در ميان مردم عمل مىكرد و آنان نيز تبعيت از او را بر خويش واجب مىدانستند و متخلفان نيز مجازات مىشدند، ايشان كارهايى انجام مىداد كه وظيفه يك حاكم و حكومت است: با دشمنان جهاد مىكرد، غنايم جنگى را در جاى خود مصرف مىكرد، زكات را پس از جمعآورى، به مستحقان مىرساند و... حاكميت آن حضرت، با نظام قبيلهاى مرسوم در شبه جزيره عربستان تفاوت اساسى داشت؛ زيرا هر منطقه اى كه به تصرف مسلمانان در مىآمد، تابع آنان محسوب مىشد و همه امور بر گرد وجود مهاجران و انصار، كه در مدينه بودند و پيامبر اكرم(ص) كه رسالت و نبوت و رهبرى آنان را بر عهده داشت، مىچرخيد.
اما در اينجا اين پرسش مطرح است كه آن حضرت، اين كارها را با چه عنوانى انجام مىداد؟ آيا بدين علت به اين امور اشتغال داشت كه مردم او را به رهبرى خويش برگزيده بودند؛ يعنى به عنوان حاكم منتخب مردم؟ يا از آن رو كه او فرستاده خداوند و رسول او در ميان مردم بود؛ يعنى به عنوان رسول و نبى به اين امور اقدام مىكرد؟
پرسش ديگر اينكه بر فرض نشأت گرفتن اين امور از جنبه رسالت آن حضرت، آيا ايشان به تشكيل حكومت نيز اقدام كرد يا اين كارها را صرفاً براى پيشبرد اهداف دين انجام مىداد. به بيان ديگر، آيا آنحضرت اداره امور زندگى مادى مردم را نيز در دستور كار خويش داشت يا صرفاً بر اسلام آوردن آنان تأكيد مىكرد و اگر گروهى اسلام مىآوردند، با ديگر مسائل آنان كارى نداشت؟
اين پرسشها بدين علت مطرح شده است كه بعضى با اعتراف به حاكميت و سلطه پيامبر اكرم(ص) بر مؤمنان از جنبه رسالتش، به نفى تشكيل دولت و حكومت به دست ايشان پرداختهاند و از سوى ديگر، حاكميت آن حضرت داراى دو ويژگى مهم است: اول اينكه داراى پشتوانه الهى بود و احكام مورد نياز مردم يا بهطور مستقيم از طريق وحى نازل مىگرديد و آن حضرت تنها واسطه نقل آنها براى مردم بود يا اگر خود تصميمى مىگرفت و به مردم ابلاغ و آن را اجرا مىكرد، آن نيز به گونهاى رنگ الهى به خود مىگرفت؛ زيرا خداوند از مردم خواسته بود كه از آن حضرت اطاعت كنند. دوم اينكه با ميل و رغبت مردم به وجود آمده بود، نه با زور و سلطه فرد يا گروهى بر ديگران، كه ويژگى بيشتر حكومتهاى پادشاهى و استبدادى است. مردم مدينه كه در اين زمينه نقش كليدى داشتند، با ميل و رغبت، پذيراى رسول خدا(ص) شدند و با شور و اشتياق از ايشان استقبال كردند.
اين دو ويژگى در حكومت رسول خدا(ص) موجب پيدايش دو نظريه شده است. بيشتر متفكران و عالمان دينى، در ميان شيعه و اهل سنت، حكومت نبوى را برخاسته از جنبه رسالت ايشان و جزئى از وظيفه رسالتش مىدانند؛ يعنى حكومتى الهى، كه خداوند و سپس رسولش در رأس آن قرار دارند و دستورهاى پيامبر اكرم(ص) همگى دستورهاى خداوند تلقى مىشود؛ چون خداوند از مردم خواسته است كه از او اطاعت كنند. عدهاى نيز حكومت نبوى را حكومتى به انتخاب مردم مىدانند و ميل و رغبت و بيعت مردم با آن حضرت را دليل و شاهد اين مدعا مىدانند.
اين دو نظريه، داراى آثار متفاوتى است. يكى از آنها اين است كه بنا بر نظريه اول، با وجود حضور پيامبر اكرم(ص) هيچ كس جز آن حضرت صلاحيت حكومت بر مردم را ندارد؛ اما در نظريه دوم، حاكم منتخب مردم، صلاحيت حكومت را دارد، هر چند شخصى غير از پيامبر اكرم(ص) باشد و پيامبر تنها وظيفه ابلاغ احكام الهى را به مردم دارد و آنان خود بايد با انتخابحاكم جامعه، زمينه اجراى احكام اجتماعى اسلام را فراهم سازند، هر چند ممكن است خود پيامبر اكرم(ص) را نيز براى اين منظور برگزينند كه بنابراين نظريه، مردم در صدر اسلام چنين كردند.
البته در اين ميان، نظريهاى در باره انتخابى بودن حكومت نبوى وجود دارد كه بهطور كلى، دين را امرى جدا از امور اجتماعى و زندگى مردم تصوير مىكند و آن را منحصراً ويژه امورى فوق بشرى، مانند خداوند و آخرت مىداند كه بنابراين، هر نوع حكومت دينى، حتى حكومتى كه به انتخاب مردم، بر اساس قوانين اسلامى به وجود آمده باشد، را نفى مىكند؛ اما بحث در باره اين نظريه، مجال ديگرى مىطلبد؛ زيرا دراين بحثها فرض ما بر اين است كه حكومتى اسلامى وجود دارد و ما مىخواهيم به اين پرسش پاسخ دهيم كه آيا در زمان حضور پيامبر اكرم(ص) حاكم جامعه اسلامى را مردم انتخاب كردند يا آن حضرت به واسطه رسالت الهى، حكومت بر جامعه اسلامى را نيز بر عهده داشت؟ البته بايد توجه داشت كه به هر حال، مردم در برپايى حكومت اسلامى نقش عمدهاى بر عهده دارند و اگر آنان نخواهند، حتى اگر برپايى حكومت، شأنى از شؤون رسالت نيز باشد، باز پيامبر اكرم(ص) بدون پشتوانه مردمى نمىتواند به مقصود خويش برسد.
در فصلهاى قبل، پاسخ اين پرسش را در آيات قرآن كريم و روايات بررسى كرديم. اينك مىخواهيم با سيرى در زندگى آن حضرت، از بعثت تا رحلت، شواهد و مطالبى را بيان كنيم كه مىتواند پاسخ مناسبى به اين پرسش بدهد. بدين منظور، مباحث اين فصل را در چهار محور ارائه مىكنيم:
1. اهداف دنيوى و حكومتى بعثت پيامبر اكرم(ص) .
2. وقايع مؤثر در تشكيل حكومت پيامبر اكرم(ص) در مدينه.
3. نقش رسالت و وحى در حكومت پيامبر اكرم(ص) .
4. حكومت پيامبر اكرم(ص) و نصب حاكمان پس از خود.
1. اهداف دنيوى و حكومتى بعثت پيامبر اكرم(ص)
در فصلهاى پيشين گذشت كه هر چند هدف اصلى و نهايى پيامبران(ع) دعوت به توحيد، نفى شرك و سعادت اخروى انسانها است، ولى اين مسأله، نه تنها با وجود هدفهاى فرعى و مقدمى دنيوى ديگر منافاتى ندارد، بلكه رسيدن به سعادت اخروى نيازمند روش خاص در زندگى دنيوى است كه عمل بر طبق آن مىتواند سعادت اخروى را تضمين كند.
آن چه گفته شد، در امور فردى وضوح بيشترى دارد و واجبات و محرّمات و ديگر احكام در اديان مختلف، براين مبنا به وجود آمده است؛ اما آيا پيامبران و بهويژه پيامبر اكرم(ص) اهداف دنيوى اجتماعى نداشتهاند؟ يعنى آيا آنان در پى فراهم كردن اجتماعى سالم نبودهاند كه بتواند زمينه رشد انسانها را فراهم كند و آنها را يارى دهد تا با شناخت استعدادهاى خود و بهرهبردارى بهتر از نعمتهاى الهى، زمينه سعادت اخروى خويش را فراهم كنند؟ قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا(ع) را برپايى قسط و عدالت معرفى مىكند كه والاترين مقصود انسانها در زندگى دنيوى و بهترين وسيله براى نيل به سعادت اخروى است:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلهم اللّه من ينصره و رسله بالغيب انّ اللّه قوى عزيز).[1]
همانا رسولان خويش را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب (آسمانى) و ميزان نازل كرديم تا مردم عدالت را بر پا دارند و آهن را كه در آن، سختى بسيار و منافعى براى مردم است، نازل كرديم تا خداوند بداند چه كسانى او و رسولانش را بى آن كه او را ببينند، يارى مىدهند . همانا خداوند قوى و شكستناپذير است.
در اين آيه شريفه، بر دو نكته مهم تأكيد شده است: اول نقش رهبرى انبيا و رسولان الهى در اجتماع انسانى، براى برپايى عدالت؛ زيرا خداوند آنان را با كتاب وميزان كه علامه طباطبايى مىفرمايد: مقصود از ميزان، دين است[2] فرستاده و از مردم يارى و نصرت آنان را خواسته است؛ يعنى قانون، ميزان، احكام و رهبرى از سوى خداوند فرستاده شده و از مردم طلب يارى شده است.
دوم نقش مردم كه آنان بايد عدالت خواه شوند و به يارى پيامبران برخيزند و عدالت اجتماعى را به وجود آورند؛ يعنى وظيفه دارند رهبرى پيامبران را بپذيرند و از آنان در برقرارى جامعهاى الگو و نمونه، كه عدالت در همه اركان آن سارى است، حمايت كنند.
حضرت على(ع) نيز در خطبه اول نهج البلاغه، ضمن برشمردن اهداف بعثت انبيا(ع) به مواردى اشاره مىكند كه از اهداف دنيوى بعثت به حساب مىآيد؛ يعنى اهدافى كه زمينه اهداف اخروى را فراهم مىكند. آن حضرت يكى از اهداف رسولان الهى را شكوفا كردن استعدادهاى عقلانى مردم و هدف ديگر آنان را نشان دادن وسايل معيشتى مىداند كه مردم را نگاه مىدارد:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياء...و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات مقدرة، من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم.
پس رسولانش را در ميان آنان مبعوث كرد و پى در پى انبيايش را به سوى آنان فرستاد تا...گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار كنند و نشانههاى قدرت او را به آنان نشان دهند: آن سقف بلند پايه آسمان، كه بر فراز آنها قرار گرفته، و اين گاهواره زمين كه در زيرپاى آنان گسترده شده و وسايل زندگانى، كه آنان را زنده نگاه مىدارد.
اين دو هدف كه يكى مربوط به نيروهاى درونى انسانها و ديگرى مربوط به امور جهان و نيروهايى است كه انسان مىتواند به تسخير خويش درآورد تا زندگى بهترى داشته باشد و نيز علوم آسمان و زمين، كه همه اينها انسان را به قدرت عظيم خداوند راهنمايى مىكند، نيازمند برنامهريزى و تشكيل جامعهاى به رهبرى و حاكميت انبيا(ع) است.
اينك با توجه به اين مقدمه، به بررسى اهداف دنيوى و حكومتى پيامبر اكرم(ص) در ضمن دو عنوان مىپردازيم:
الف. اصلاح دنيا و آخرت، هدف بعثت پيامبر اكرم(ص)
ب. تشكيل حكومت، از اهداف پيامبر اكرم(ص)
الف. اصلاح دنيا و آخرت هدف بعثت پيامبر اكرم(ص)
پيامبر اكرم پس از چند سال تبليغ مخفيانه، مأموريت يافت تا رسالت خويش را آشكار كند و در مرحله اول، مأمور به دعوت اقوام نزديك خويش شد. او خاندان عبدالمطلب را در جلسهاى گرد هم آورد و بدين گونه، آنان را به اسلام دعوت كرد:
انّى قد جئتكم بخير الدنيا و الاخرة و قد امرنى اللّه تعالى ان ادعوكم اليه فايكم يؤازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى فيكم.[3]
همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام و خداوند متعال به من فرمان داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدام يك از شما مرا بر اين كار يارى مىدهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
آن حضرت با اين سخن خويش هدف از بعثت خود را اصلاح دنيا و آخرت، اعلام مىكند. او خيرات دنيا و آخرت را براى مردم آورده است؛ يعنى آمده است تا هم دنياى آنان را اصلاح كند و هم آخرت آنان را.
زمانى ديگر، آن حضرت بر قله كوه صفا، مردم را از عذاب آخرت بر حذر مىدارد و سپس همه نصيب دنيوى و اخروى را، كه او براى آنان آورده، مشروط به پذيرش و گفتن كلمه «لا اله الّا اللّه» مىكند:
انّى لا املك لكم من الدنيا منفعة و لا من الآخرة نصيبا الا ان تقولوا لا اله الّا اللّه.[4]
همانا من هيچ منفعت دنيا و نه بهرهاى از آخرت را به شما نمىتوانم ارائه نمىكنم مگر اينكه لااله الّا اللّه بگوييد.
اين سخن آن حضرت نيز مانند كلام قبلى ايشان روشن مىسازد كه حضرت، هم براى اصلاح دنيا آمده است و هم براى اصلاح آخرت. حضرت على(ع) نيز در تشريح اهداف بعثت رسول خدا(ص) هم بركات اخروى بعثت آنحضرت و هم بركات دنيوى آن را بر مىشمارد. ايشان در خطبهاى وضعيت دين و دنيا را در عربستان در زمان بعثت رسول خدا(ص) بدترين نوع معرفى مىكند:
انّ اللّه بعث محمداً نذيراً للعالمين و امينا على التنزيل و انتم معشر العرب على شرّ دين و فى شردار. منيخون بين حجارة خشن، و حيّات صمّ و تشربون الكدر و تأكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فيكم منصوبه و الآثام بكم معصوبه.[5]
همانا خداوند محمد را برانگيخت كه جهانيان را بيم دهد و امين او بر نزول وحى باشد، در حالى كه شما ملت عرب، بدترين دين و جامعه را داشتيد، در ميان سنگهاى خشن و مارهاى ناشنوا زندگى مىكرديد، آب آلوده مىنوشيديد و غذاى ناگوار مىخورديد و خون يكديگر را مىريختيد و رابطه خويشاوندى را قطع مىكرديد. بتها در ميان شما بر پا بود و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود.
امام در خطبه هاى ديگر، خيرات و بركات مادى و معنوى را، كه همگى ناشى از بعثت پيامبر اكرم(ص) و رهبرى ايشان است، بيان مىكند:
اما بعد فانّ اللّه سبحانه بعث محمّداً و ليس احد من العرب يقرأ كتابا و لا يدَّعى نبوة و لا وحيا فقاتل بمن اطاعه من عصاه. يسوقهم الى منجاتهم و يبادر بهم الساعة ان تنزل بهم يحسر الحسير و يقف الكسير فيقيم عليه حتى يلحقه غايته الّا هالكا لا خير فيه حتّى اراهم منجاتهم و بوّاهم محلّتهم فاستدارت رحاهم و استقامت قناتهم.[6]
اما بعد، خداوند متعال زمانى محمد را برانگيخت كه هيچ كس از عرب، كتاب آسمانى نداشت و ادعاى نبوت و وحى نمىكرد. پس با يارانش با مخالفان مبارزه كرد. او آنان را به سر منزل نجات سوق داد و پيش از آن كه مرگشان فرا رسد، به آمادگى آنان مبادرت مىورزيد و اگر كسى ناتوان يا شكسته حال مىشد، او را تحت حمايت خويش در مىآورد تا به سر منزل مقصود برساند، مگر كسى كه هيچ خيرى در او نبود تا اينكه وسيله نجات مردم را به آنان شناساند و در محل مناسب، مكان داد. پس آسياى زندگى آنان به گردش درآمد و نيزه آنان صاف شد(وضعيت دينى و اقتصادى و نظامى آنان رو به راه شد).
بدين ترتيب، حضرت على(ع) نه تنها پيامبر اكرم(ص) را نجات دهنده معنوى مردم ازآتش دوزخ به سوى بهشت مىداند، بلكه او را مصلح امور دنيوى آنان نيز معرفى مىكند.مردمى كه پيش از بعثت او در وضعيت اقتصادى و نظامى بسيار بدى به سر مىبردندودر شرف هلاكت بودند و ذليلانه در برابر حكومتهاى وقت خاضع بودند، به ملتىسرافراز و قوى با وضعيت اقتصادى مناسب تبديل شدند و اينها همه از بركات بعثترسول خدا(ص) و رهبرى او بود. همين مطلب را آن حضرت در خطبه ديگرى بدين گونه بيان مىكند:
فانظروا الى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث اليهم رسولاً فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم. كيف نشرت النعمة عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعيمها و التفّت الملّة بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نعمتها غرقين و فى خضرة عيشها فكهين.[7]
پس به محلهاى نعمتهاى خداوند بر مردم، در هنگامى كه پيامبر اكرم را به سوى آنان فرستاد، بنگريد كه اطاعت آنان را با آيين خود پيوند داد و با دعوتش آنان را متحد كرد و چگونه نعمت، پر و بال كرامت خود را بر آنان گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى ساخت و اين آيين با خيرات پر بركتش آنان را در بر گرفت. پس در ميان نعمتها غرق شدند و در دل يك زندگانى خرم، شادمان گرويدند.
پرسش و پاسخ در باره اهداف بعثت پيامبر اكرم(ص)
با توجه به مطالب بيان شده، پاسخ اين شبهه روشن مىشود كه هدف پيامبران و از جمله، پيامبر اكرم(ص) و اديان آنان تنها و منحصراً جهت اخروى دارد و آنان به هيچ رو درصدد اصلاح دنياى مردم نبودهاند، اگر چه خواه ناخواه، اجراى اين احكام، منافع دنيوى بسيارى نيز براى آنان در پى داشته باشد.[8]
مشاهده كرديم كه پيامبر اكرم(ص) هنگام دعوت اقوام خويش به اسلام، به آنان خير دنيا و آخرت را نويد داد و به هيچ وجه، تنها به سعادت اخروى اكتفا نكرد. از سوى ديگر، حتى خيرات دنيا را نيز به خيرات معنوى مقيد نساخت تا گفته شود كه مقصود آن حضرت از خيرات دنيا امور معنوى است، نه امور مادى؛ مانند وضعيت معيشت و زندگانى و حكومت، بلكه آن حضرت همه خيرات دنيا و آخرت را در دستور كار خويش قرار داد. البته جاى دقت دارد كه حضرت، در سخنان خويش دنيا را بر آخرت مقدم داشت و اين ممكن است اشعار بر اين نكته داشته باشد كه اصلاح امور دنيوى، به عنوان مقدمه آخرت، از اين جهت داراى اهميت بيشترى است و جاى شك نيست كه در بسيارى امور، مقدمات چون نقش به سزايى در تحقق نتيجه دارند، اهميت ويژهاى مىيابند.
حضرت على(ع) نيز در خطبههايى كه نقل شد، در كنار هدفهاى اصلى پيامبران، به امور دنيوى، مادى و معنوى نيز اشاره مىكند و تحقق آنها را از اهداف بعثت آنان بر مىشمرد. ايشان يكى از اهداف بعثت را پرورش استعدادهاى انسانها و ديگرى را نشان دادن راههاى بهتر زندگى كردن مىداند. در جاى ديگر، حضرت با مقايسه زمان بعثت و پيشاز آن، هم به امور مادى توجه كرده و هم به امور معنوى و توحيد و شرك. جالب اينكه در اينجا نيز آن حضرت نخست وضعيت بد زندگى مادى در زمان پيش از بعثت را مورد توجه قرار مىدهد و پس از آن، شرك را با اين عبارت: «الاصنام بكم منصوبة و الآثام بكم معصوبة».
براى روشن شدن بيشتر مطلب و واضح شدن پاسخ شبهه مذكور، در اينجا به بررسى و تحليل برخى مطالب كه براى اثبات نظريه توجه انحصارى انبيا به خدا و آخرت، بيان شده است، مىپردازيم.
در باره استدلال به آيه شريفه:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط...)[9]
همانا رسولان خويش را با دليلهاى روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم براى پرپايى قسط به پا خيزند.
گفته شده است كه چون فاعل در «ليقوم» مردم هستند، پس وظيفه مردم است كه قسط و عدالت را برپا كنند، نه پيامبران.[10] متأسفانه در اينجا تنها به همين بخش از آيه شريفه توجه شده و همين بخش نيز در كتاب آمده است. اين شيوهاى نامطلوب است كه بسيارى از استدلال كنندگان به آيات و روايات در پيش گرفتهاند و تنها از يك آيه يا روايت به آن بخش توجه مىكنند كه مىتواند به گونهاى مطلوب آنان را به اثبات برساند؛ زيرا اين شيوه بحث، در واقع، نوعى تحريف است.
اما با نگاهى به ذيل اين آيه شريفه در مىيابيم كه گرچه صحيح است كه مردم بايد به پا خيزند و قسط و عدل را بر پا كنند امّا رهبر آنان در اين مبارزه بر ضد ستم و جور و برپايى قسط و عدل، پيامبران هستند، يعنى خداوند پيامبرانش را فرستاده و كتاب و ميزان براى آنان قرار داده است و شمشير را نيز نازل كرده تا مردم به يارى پيامبران برخيزند و قسط و عدل را برپا كنند:
(و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب ان اللّه قوى عزيز).[11]
و آهن را كه در آن سختى بسيار و منافعى براى مردم است، نازل كرديم تا خداوند بداند كه چه كسى او و رسولانش را با ايمان به غيب يارى مىكند. همانا خداوند قوى و عزيز است.
اگر پيامبران و رسولان الهى سردمدار مبارزه بر ضد ستم نبودند، به چه علت خداوند از مردم مىخواهد كه آنان را يارى كنند؟ اگر پيامبران صرفاً براى دعوت به آخرت آمدهاند، خودشان اين وظيفه را انجام مىدهند و نيازى به يارى مردم ندارند و نيازى به آهن و شمشير و نيروى نظامى نيست تا خداوند با فرستادن آهن بخواهد بداند كه چه كسى رسولانش را يارى مىكند.
نمونه ديگرى كه براى استدلال بر اين نظريه مطرح شده، امور اقتصادى است. با استدلال به بعضى آيات،[12] مطرح شده است كه قرآن كريم از امور اقتصادى، تنها از لحاظ خلوص انسان و صلاحيت براى داشتن يك زندگى اخروى مطلوب بحث كرده است و هيچ گاه به عدالت اجتماعى و طبقه توحيدى توجهى نداشته و نمىخواسته است اين امور را محقق گرداند، هر چند خود به خود محقق شود؛ زيرا آنچه در اين آيات مطرح است، اين است كه مال خويش را براى تزكيه و با قصد قربت بدهيد.[13]
اما در اينجا نيز تنها به بعضى از آيات قرآن كريم استشهاد و امور مالى اسلام در صدقات مستحبى خلاصه شده است، در حالى كه امور مالى در اسلام، دايرهاى بسيار گستردهتر دارد. يكى از امور مالى در اسلام، فيىء است و خداوند متعال با مطرح كردن آن در قرآن كريم، صراحتاً آن را براى تحقق عدالت اجتماعى، قرار داده است:
(ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم...)[14]
آن چه خداوند بدون رنج و مشقت و جهاد به پيامبرش ارجاع داده است، مال خداوند و رسول و نزديكانش و يتيمان و مسكينان و در راهماندگان است تا اينكه تنها اغنيا از نعمتهاى الهى برخوردار نشوند.
از سوى ديگر، خداوند از پيامبرش مىخواهد كه صدقه و زكات شرعى را از اموال مردمبگيرد:
(خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم و صل عليهم...).[15]
از مال آنان صدقه (زكات) را بگير تا آنان را طاهر و پاكيزه كنى و بر آنان درود فرست... .
اكنون اگر فقط در امور مالى اسلام، رابطه بين بنده و خدا مطرح است، چه وجهى دارد كه به پيامبرش بگويد: «از آنان زكات را بگير تا پاكيزه و مطهرشان كنى»؟ و در اين موارد، هر چند براى پذيرش الهى، قصد قربت نياز است و بدون آن، ثوابى براى فرد ندارد، ولى از جنبه حكومتى آن، بر آن حضرت لازم بوده است كه زكات را جمعآورى كند و آن حضرت نيز عاملانى داشته و به اين وظيفه قيام مىكرده است.
همچنين اگر در امور مالى اسلام، تنها رابطه بنده و خدا مطرح است، چگونه بايد امر جزيه را، كه از اهل كتاب گرفته مىشود، توجيه كرد؟
(قاتلوا الذين لا يؤمنون باللّه... من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و همصاغرون).[16]
با مشركان اهل كتاب بجنگيد تا جزيه دهند، در حالى كه فرو دست شما هستند.
آيا اهل كتاب نيز جزيه را با قصد قربت و براى نزديك شدن به خداوند، به پيامبر اكرم(ص) و حكومت اسلامى مىدهند؟!
براى اثبات اين نظريه به موارد ديگرى از آيات قرآن كريم نيز استدلال شده است كه به نظر مىرسد نيازى به طرح آنها نباشد و همين اندازه، براى روشن شدن شبهه و رد آن كافى به نظر مىرسد.
از آن چه گذشت، روشن شد كه هدف بعثت پيامبر اكرم(ص) منحصر در دعوت به سوى آخرت و بيان احكام شرعى نبوده است، بلكه ايشان خيرات و بركات دنيوى را نيز براى امت خويش به همراه آورده و در بهبود وضعيت جامعه، براى فراهم آمدن مقدمات لازم براى سعادت اخروى تلاش مىكرد. هر چند خود اين امر، نياز دارد كه آن حضرت به تشكيل حكومت بپردازد تا بتواند به وضعيت معاش جامعه رسيدگى كند، ولى اكنون در صدديم كه تشكيل حكومت را به عنوان يكى از اهداف بعثت آن حضرت، بهطور مستقل بررسى كنيم.
ب. تشكيل حكومت از اهداف پيامبر اكرم(ص)
پس از علنى شدن دعوت پيامبر اكرم(ص) و عدم پذيرش اسلام توسط قريش و خويشان آن حضرت، آن گاه كه قريش به عظمت اهداف دين جديد پىبرد و احساس كرد كه به واسطه ظهور اين دين توحيدى و پيشرفت آن، بنيان آيين شرك در خطر است، به مبارزه همه جانبه با آن و اذيت و آزار آن حضرت و مسلمانان پرداخت و حتى تصميم به قتل آن حضرت نيز گرفتند؛ اما مانع بزرگى بر سر راه آنان قرار داشت و آن، ابوطالب، عموى با نفوذ رسول خدا(ص) بود كه تا آخرين لحظه عمر، برادر زادهاش را تحت حمايت خويش داشت.
قريش بارها از او تقاضا كردند كه مانع برادرزادهاش شود؛ ولى هر بار به گونهاى نااميد شدند. در مراحل آخر، يك بار درخواست تازهاى را مطرح كردند. آنان از ابوطالب خواستند به پيامبر اكرم(ص) پيشنهاد دهد كه او بر دين خويش باشد و آنان نيز بر دين خود و هيچ يك متعرض خداى ديگرى نشود. وقتى آن حضرت اين پيشنهاد را شنيد، به آنان فرمود: من پيشنهاد بهترى براى شما دارم:
ارايتم ان اعطيتكم هذه هل انتم معطى كلمة ان انتم تكلمتم بها ملكتم بها العرب ودانت لكم بها العجم.
بر فرض كه من به تقاضاى شما پاسخ مثبت دهم، آيا شما حاضريد زبان به كلمهاى بگشاييد كه با آن بر عرب حكومت كنيد و عجم نيز تحت سلطه شما در آيد؟
آنان با خوشحالى گفتند: اگر بخواهى، آمادهايم دَه كلمه بگوييم؛ اما هنگامى كه دريافتند بايد كلمه طيبه «لا اله الّا اللّه» را بر زبان جارى كنند، با ناراحتى و خشم برخاستند و ازآنحضرت دور شدند، در حالى كه با هم مىگفتند: بايد با صبر و شكيبايى بر خدايانتان پايدارباشيد.[17]
طبرى نيز اين واقعه را با كمى تفاوت نقل مىكند.[18] پيامبر اكرم(ص) دراين ملاقات، با اين كلمات، يكى از اهداف مهم بعثت خويش را بيان فرمود. او به قريش فهماند كه آمده است تا حكومتى بر اساس كلمه طيبه «لا اله الّا اللّه» به وجود آورد كه همه عرب و عجم را در بر گيرد. البته حضرت به آنان پيشنهاد كرد كه آنان اولين كسانى باشند كه با گفتن اين كلمه و ايمان به دين جديد، از حاميان او و دينش باشند و جايگاه ويژهاى براى خود كسب كنند؛ اما وقتى آنان نپذيرفتند، حضرت براى اينكه به هدف خويش، يعنى برپايى حكومت اسلامى نايل شود، به سراغ ديگر قبايل رفت. ايشان با همه قبايل، كه براى مراسم حج به مكه مىآمدند، ملاقات مىكرد و اين پيشنهاد را به آنان مىداد. ابوجهل نيز پشت سر آنحضرت حركت مىكرد و مردم را از پذيرش سخنان ايشان بر حذر مىداشت.
شروع بعثت پيامبر(ص) با انتخاب جانشين و خليفه
از امورى كه نشان مىدهد پيامبر اكرم(ص) از همان آغاز، در پى تشكيل حكومت بود و يكى از اهداف بعثت و رسالت ايشان همين امر بوده است، انتخاب جانشين و خليفه از سوى آن حضرت است.
در حديث معروف انذار، كه داستان آن، در اولين روزهاى دعوت علنى پيامبر اكرم(ص) روى داده است، آن حضرت، حضرت على(ع) را خليفه و وصى پس از خود معرفى كرد و در حقيقت، جانشين خويش را معيّن ساخت.[19] پس رسول خدا(ص) حتى در مراحل آغازين دعوت به اسلام، اين نكته را به مردم گوشزد كرده بود كه در پى ايجاد يك نظم و نظام نو در جهان است كه پس از او نيز استمرار خواهد داشت. از اين رو، جانشين خود را نيز به مردم معرفى كرد تا بعدها كسى در اين امر طمع نكند.
از سوى ديگر، از هنگام دعوت آن حضرت از قبايل مختلف، براى گرايش به اسلام و يارى خود، مردم دريافته بودند كه رسول خدا(ص) به دنبال تشكيل حكومت است و بدين رو، برخى افراد، يارى خود و قومشان را منوط به اين مىدانستند كه آنحضرت، آنان را جانشين خويش گرداند. ايشان در يكى از ملاقاتهايش به سراغ طايفه بنى عامربن صعصعه رفت و آنان را به ايمان به خداوند دعوت و از آنان تقاضاى يارى كرد. فردى از اين قبيله، به نام بحيرة بن فراس به ديگران گفت: اگر من اين جوان قرشى راداشتم، همه عرب را تحت سلطه خويش در مىآوردم. آن گاه به پيامبر اكرم(ص) چنين خطابكرد:
در اين باره چه گويى كه اگر ما تو را در كارت يارى كنيم و خداوند تو را بر مخالفانت پيروز كرد، ما پس از تو حاكم گرديم.
پيامبر فرمود:
اين مطلب به دست خداوند است و هر كجا بخواهد، آن را قرار مىدهد.
آن شخص گفت:
ما در راه تو گلوى خويش را هدف شمشيرهاى عرب قرار دهيم و آن گاه كه تو پيروز شدى،حكومت در دست ديگرى قرار گيرد؟ ما نيازى به كار تو نداريم. سپس از ايشان روىبرتافتند.[20]
در اين گفت و گو آن حضرت مسأله جانشينى خويش را امرى الهى معرفى مىكند و هر چند پيش از آن، به اقوام خاص خويش جانشين منصوب از طرف خداوند را معرفى كرده بود، ولى در اينجا نمىخواست صريحاً از حضرت على(ع) نام ببرد؛ زيرا افرادى از اين قبيل، كه تنها به دنبال به دست آوردن حكومت بودند، با معيّن نبودن جانشينى آنان، حاضر به يارى آن حضرت نبودند. پس چگونه به يارى ايشان مىپرداختند وقتى در مىيافتند كه اين امر به گونهاى خاص تمام شده است؟
از سوى ديگر، مسأله جانشينى حضرت على(ع) در ميان قريش و اقوام نزديك پيامبر اكرم(ص) نيز با استهزا و مسخره آنان رو به رو شد و آنان اين مسأله را جدى نگرفتند و رسول خدا(ص) ديگر نمىخواست اين امر را پيش از استقرار حاكميت خويش مطرح كند.
احتمال ديگرى نيز وجود دارد مبنى بر اينكه سخن آن حضرت، مربوط به آن چيزى است كه در خارج پس از او تحقق مىيابد؛ يعنى هر چند خداوند شخصى را براى جانشينى آن حضرت معيّن كرده است، اما وقتى شرايط و عملكرد مردم تغيير مىكند، خداوند نيز آنان را از نعمت خويش محروم مىسازد و به راه ديگرى مىبرد. پس اين كار، به هر حال، در دست خدا است و هر چه بخواهد، انجام مىدهد.
حضرت على(ع) در ادامه آن بخش از خطبه 192 نهج البلاغه، كه در آن، نعمتهاى بعثت رسول خدا(ص) را بر مىشمرد و يادآورى مىكند كه نعمتهاى فراوان در سرزمين حجاز، مديون بعثت آن حضرت است، به بيان مسأله حكومت مىپردازد و اصلاح امور مردم را در سايه پديدار شدن حكومت ثابت و قاهرى مىداند كه حاصل بعثت پيامبر اكرم(ص) بوده است. اين حكومت، به مردم حجاز، عزت و قدرت بخشيد و آنان را حاكم بر كسانى قرار داد كه پيش از بعثت، حاكم بودند و آنان را به قدرتى مىرساند كه هيچكس ياراى مبارزه و مقاومت در برابر آنان را نداشت:
فانظروا الى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث اليهم رسولا... قد تربعّت الامور بهم فى ظلّ سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عزّ غالب و تعطّفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت فهم حكام على العالمين و ملوك فى اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم.... پس به محلهاى نعمتهاى خداوند به مردم، هنگامى كه پيامبر اكرم را به سوى آنان فرستاد، بنگريد...همانا امور آنان در سايه قدرت كامل و غالب استوار گرديد و در سايه عزتى غالب قرار گرفتند و امور به آنان در اوج حكومتى ثابت و پايدار روى آورد. پس آنان حاكم و زمامدار جهانيان شدند و سلاطين روى زمين گشتند و فرمانرواى كسانى شدند كه قبلاً بر آنان حكومت مىكردند....
اين سطنت، كه حضرت، آن را نشأت گرفته از بعثت رسول خدا(ص) مىداند، همان سلطنتى است كه در خطبه ديگر، آن را به خداوند و اسلام نسبت مىدهد و از مردم مىخواهد با اطاعت از او حافظ آن باشند و هشدار مىدهد كه اگر اطاعت نكنيد و سلطنت اسلام از شما منتقل شود، ديگر به سوى شما بر نمىگردد:
انّ اللّه بعث رسولاً هاديا بكتاب ناطق و امر قائم...و انّ فى سلطان اللّه عصمة لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملومة و لا مستكره بها و اللّه لتفعلنّ او لينقلنّ اللّه عنكم سلطان الاسلام ثم لا ينقله اليكم ابداً حتى يارزالامر الى غيركم.[21]
البته در اين خطبه نيز پس از اشاره به بعثت رسول خدا(ص) و بيان سلطان خدا و اسلامبهبيان اين مطلب مىپردازد كه سلطان اسلام، ناشى از بعثت آن حضرت و شعبهاىازرسالت او است كه به صورت حكومت اسلامى در جامعه جلوهگر شده است. همينحكومت را حضرت على(ع) در شكواييهاى از قريش، به خود پيامبر اكرم(ص) نسبتمىدهد كه پس از ايشان براى خويش ثابت مىدانسته و قريش آن را از او سلب كرده اند:
فجزت قريشا عنّى الجوازى فقد قطعوا رحمى و سلبونى سلطان ابن امّى.[22]
خداوند مكافات اعمال قريش در باره من را به آنان بدهد! همانا آنان رابطه خويشاوندى را با من قطع كردند و حكومت فرزند مادرم را از من گرفتند.
جنگهاى پيامبر(ص) در ارتباط با حاكميت سياسى
از امورى كه حكايت دارد پيامبر اكرم(ص) با هدف تشكيل يك حكومت گسترده، مبعوث گرديده است، استوار بودن بعثت و نبوت او بر شمشير است. زمانى كه آن حضرت در جوانى به همراه ابوطالب، در سفر تجارى، بحيراى عابد را ملاقات كرد، او با مشاهده علايم نبوت در سيماى رسول خدا(ص) به ابوطالب سفارش كرد كه بيشتر مواظب او باشد؛ زيرا يهود دشمن او است و علت اين امر را چنين بيان مىكند كه او پيامبر شمشير است.[23]
يهوديان مدينه نيز كه مىدانستند پيامبر آخرالزمان از سرزمين حجاز مبعوث مىشود و اصلاً به همين منظور به آن منطقه آمده بودند، هنگام اختلاف و درگيرى با اوس و خزرج، به آنان مىگفتند: همانا زمان بعثت پيامبرى نزديك است. ما از او تبعيت مىكنيم و در كنار او شما را به شيوه كشته شدن عاد و ارم مىكشيم.[24]
امام باقر(ع) نيز در روايتى طولانى در پاسخ پرسش درباره جنگهاى حضرت على(ع) بعثت پيامبر اكرم را مبتنى بر پنج شمشير مىداند و جنگهاى حضرت على(ع) را نيز در راه رسيدن به اهداف بعثت رسول خدا(ص) معرفى مىكند:
بعث اللّه محمداً(ص) بخمسة اسياف ثلاثة منها شاهرة فلا تغمد حتى تضع الحرب اوزارها و لن تضع الحرب اوزارها حتى تطلع الشمس من مغربها. فاذا طلعت الشمس من مغربها آمن الناس كلّهم فى ذلك اليوم فيومئذ لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيراً و سيف منها مكفوف و سيف منها مغمود سلّه الى غيرنا و حكمه الينا.[25]
خداوند محمد(ص) را با پنج شمشير برانگيخت كه سه تاى آنها كشيده است وغلاف نمىشود تا اين كه جنگ متوقف شود و جنگ متوقف نمىشود تا اين كه خورشيد از مغرب طلوع كند. پس زمانى كه خورشيد از مغرب طلوع كرد، همه مردم در آن روز ايمان مىآورند و دراين هنگام، هر كسى كه قبلاً ايمان نياورده يا با ايمانش خيرى به دست نياورده است، ايمانش براى او فايدهاى ندارد. يكى از آن پنج شمشير، بازداشته شده ويكى در غلاف است حكمش به دست ما است و كشيدنش به دست غير ما. ايشان در ادامه روايت، به توضيح اين پنج شمشير مىپردازد كه آن سه شمشير كشيده، و آماده مبارزه، كه تا طلوع خورشيد از مغرب غلاف نمىشود، شمشيرهايى است كه پيامبر اكرم(ص) با آن به مبارزه با مشركان عرب، اهل كتاب و مشركان عجم رفته است. شمشير چهارم، كه «مكفوف» است، به جنگهاى حضرت على(ع) با اهل بغى تفسير شده است و آخرين شمشير، قصاص است كه حكمش را ائمه(ع) بيان مىكنند؛ ولى اجراى آن برعهده ولى دم است.
بدين ترتيب، اين روايات، رسالت پيامبر اكرم (ص) را فراتر از صرف تبليغ ودعوت به سوى اسلام معرفى مىكند. رسالت ايشان اين است كه شرك و كفر را در هر گوشه از جهان و به هر شكل كه باشد، از بين ببرد. رسالت ايشانهمانطور كه در مباحث قبل از عابد نصرانى بيان شد بر پايه شمشير و قدرت، كه ركن اصلى يك حكومت است، قرار دارد و حضرت موظف است كه با فراهم آوردن نيرو و تشكيل جامعهاى اسلامى، به جنگ شرك و كفر برود و آن را از بيخ و بن بركند. پس هر چند در آغاز دعوت و رسالت، آن حضرت وظيفهاى جز انذار و دعوت به سوى دين نداشت (انّما انت نذير و اللّه على كل شىءوكيل)[26] ولى در ادامه رسالت، با نزول آيات ديگر قرآن كريم، همان طور كه اين روايت بيان مىكند، مرحله به مرحله، ابعاد رسالت آن حضرت آشكار گرديد، هر چند كه خود آن حضرت از آغاز دعوت، مراحل بعدى را نيز گوشزد مىكرد.
در اين روايت، نكتهاى وجود دارد كه هر چند با بحث حاضر ارتباط مستقيمى ندارد، ولى با مباحث قبل و بعد، ارتباطى وثيق دارد. امام باقر(ع) از ميان اين پنج شمشير، تنها آخرين آنها، يعنى قصاص را داراى دو جهت مىداند كه حكمش را امام(ع) بايد بيان كند، ولى اجراى آن به دست ولى دم است؛ اما چهار شمشير ديگر را بدون هيچ تفصيلى بيان كرده و شمشير بر ضد اهل بغى را نيز شمشير حضرت على (ع) معرفى مىكند. بدين ترتيب، مشخص مىشود كه آن چهار شمشير ديگر، حكم و اجراى آن، در هر زمانى برعهده امام(ع) است و آنان وارث حكومت نبوى هستند و آنان بايد براى استمرار بعثت پيامبر اكرم(ص) براى رسيدن به اهداف بلند مدت آن، حكومت را در دست گيرند و بر ضد كفر و شرك و گمراهى مبارزه كنند.
در روايات ديگر نيز جهاد رسول خدا(ص) با شرك و كفر، مسؤوليتى الهى معرفى شده است. به طرق گوناگون همچنان كه در روايت پيشين نيز آمده بود، از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه «من براى تنزيل قرآن جنگيدم وعلى براى تأويل آن مىجنگد».[27] همين مطلب، درباره امام زمان(ع) نيز گفته شده است.[28]
در اين روايت، حضرت، جنگ و مبارزه خويش را براى گسترش اصل دين اسلام مىداند، نه مبارزهاى عادى بين دو ملت يا قوم. پس اگر حكومت ايشان امرى دنيوى و به انتخاب مردم بود و رسالت ايشان منحصر در دعوت و ترسانيدن لفظى بود، چه دليلى مىتوان براى اين كلام آن حضرت يافت كه «من براى تنزيل قرآن جنگيدم»؟ هم چنين براى روايت پيشين كه بعثت آن حضرت را مبتنى بر سه شمشير آماده مبارزه تا قيامت معرفى مىكند؟
از طريق اهل سنت نيز رواياتى در اين زمينه نقل شده است. ابن سعد در كتاب الطبقات نقل مىكند كه آن حضرت فرمود:
امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لااله الااللّه فمن قال لااله الااللّه عصم منى ماله و نفسه الا بحقه و حسابه على اللّه.[29]
من مأمورم كه با مردم بجنگم تا «لااله الااللّه» بگويند. پس هر كس «لااله الااللّه» بگويد، از سوى من، مال و جانش مصون است مگر اين كه حق و حسابى الهى در مال او باشد.
حكومت حضرت مهدى(عج) در راستاى نبوت پيامبر اكرم(ص)
در روايتى كه بعثت پيامبر اكرم(ص) را بر پايه پنج شمشير معرفى مىكرد، اين مطلب نيز مطرح شده بود كه تا زمان طلوع خورشيد از مغرب، سه شمشير از پنج شمشير، غلاف نخواهد شد؛ يعنى جنگ با مشركان و كافران اهل كتاب و غير اهل كتاب، همواره تا اين زمان ادامه خواهد داشت و تنها در اين زمان است كه اين مبارزهها پايان خواهد يافت.
در روايات مختلف، طلوع خورشيد از مغرب، از علامتهاى قيامت معرفى شده است كه پس از قيام حضرت مهدى(عج) و كشته شدن دجال تحقق مىيابد و در اين زمان، ديگر از كسى توبه و ايمان پذيرفته نخواهد شد.[30] بدين ترتيب، بعثت پيامبر اكرم(ص) و قيام حضرت مهدى(عج) هم سو و با يك هدف صورت مىگيرد و مبارزهاى كه رسول خدا(ص) براى از بين بردن كفر و شرك آغاز كرده بود، تا زمان قيام آن حضرت ادامه مىيابد. ايشان نيز با انگيزه تحقق بخشيدن به اهداف جدش قيام خواهد كرد.
بنابراين، شناخت اهداف مبارزه حضرت مهدى(عج) مىتواند به شناخت انگيزه پيامبر اكرم(ص) در مبارزهاش يارى برساند ؛ زيرا تنها تفاوت بين اين دو دسته مبارزه، اين است كه يكى به آن غايت مقصود خويش نرسيد و ديگرى با پيروزى قرين خواهد بود.
در روايات مختلف، كه به بيان اهداف قيام حضرت مهدى(عج) پرداخته است، يكى از كارهاى ايشان بر پا كردن اسلام به گونهاى تازه، مانند عمل رسول خدا(ص) معرفى شده است. امام باقر(ع) دراين باره مىفرمايد:
يهدم ما قبله كما صنع رسول اللّه (ص) و يستانف الاسلام جديداً.[31]
آن چه قبل از او بوده را نابود مىكند؛ همان گونه كه رسول خدا(ص) انجام داد، و اسلام را به شكل جديد بر پا مىكند.
امامهمترين كار او، كه در روايات مختلف از شيعه و سنى نقل شده و از حد تواتر نيز گذشته است، برپايى قسط و عدل و از بين بردن ستم و جور در سراسر دنيا است؛[32] يعنى حضرت مهدى(عج) تنها براى اين كه مردم مسلمان شوند و نماز بخوانند و روزه بگيرند، قيام نمىكند، بلكه هدف اساسى و محورى او برپايى اسلام، تحقق عدالت اجتماعى واز بين بردن ظلم و ستم در همه جهان است واين هدفى است كه قرآن كريم براى همه انبيا و رسولانى كه از سوى خداوند آمدهاند، قرار داده است:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ... ليقوم الناس بالقسط).[33]
بدين ترتيب، وقتى هدف از مبارزات حضرت مهدى(عج) برپايى عدالت و از بين بردن هر گونه ظلم و ستم بوده و قيام او كاملاً هم سو با جهاد پيامبر اكرم(ص) است، بلكه طبق روايات ذكر شده، او همان كارى را انجام مىدهد كه رسول خدا(ص) انجام داد، پس هدف پيامبر اكرم(ص) نيز از جهاد و مبارزه، نابودى هر گونه ظلم و ستم و بسط عدالت در روى زمين بوده است، نه صرفا مسلمان شدن مردم و انجام تكاليف فردى، هر چند اين نيز از اهداف بزرگ آن حضرت و فرزندش، حضرت مهدى(عج) خواهد بود.
روايات ديگرى نيز در اين باره وجود دارد كه حضرت مهدى پس از قيام خويش مالك زمين مىشود وهمه مردم از او اطاعت مىكنند. او زمين را آباد و خرابىهاى آن را اصلاح مىكند و خلافتش مستقر وامامتش كامل مىشود. حضرت على(ع) در اين باره فرموده است:
سيأتى اللّه بقوم يحبّهم اللّه و يحبّونه و يملك من هو بينهم غريب فهو المهدى... يملاً الارض عدلاً بلاصعوبة.... فيملك بلاد المسلمين بامان و يصفوا له الزمان و يسمع كلامه و يطيعه الشيوخ و الفتيان و يملاً الارض عدلا كما ملئت جورا فعند ذلك كملت امامته و تقرّرت خلافته...وتعمر الارض و تصفو و تزهوا بمهديها و تجرى به انهارها...[34].
اين كه پيامبر اكرم(ص) داراى حكومت بوده است و خلافت و حكومت پس از ايشان نيز بايد از نبوت سرچشمه مىگرفت و در ميان اهل بيت استقرار مىيافت و حضرت مهدى(عج) سرانجام، چنين امرى را تحقق خواهد بخشيد، از صدر اسلام در ميان مسلمانان و مؤمنان واقعى معروف ومشهور بوده است. در صدر اسلام، درباره امور حكومت احتجاجات بسيارى بين شيعه و حاكمان و پيروان آنان صورت گرفته است.
در احتجاجى بين معاويه و بنى هاشم، وقتى معاويه عقيده بنى هاشم را، كه خود رامستحق خلافت به واسطه نبوت مىدانستند، با اين استدلال رد مىكند كه خلافت و نبوت با هم جمع نمىشوند، پس از آن، به اعتقاد بنى هاشم درباره حضرت مهدى اشاره مىكند و مىگويد: حكومت در دست ماخواهد بود تا آن را به او تحويل دهيم. آن گاه عبدالله بن عباس بر مىخيزد و پس از حمد و ثناى الهى با استشهاد به آيه شريفه:
(فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكا عظيما).[35]
همانا به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملك عظيمى عطا كرديم.
مىگويد:
«امّا قولك انا لا نستحق الخلافة بالنبوة فاذا لم نستحق الخلافة بالنبوة فبم نستحق؛[36] اما سخن تو كه ما به واسطه نبوت، استحقاق خلافت نداريم، پس اگر با نبوت استحقاق آن را نداشته باشيم، به چه استحقاق پيدا مىكنيم؟».
اين سخن، روشن مىسازد كه كسانى بايد متصدى امر خلافت باشند كه نبوت در ميان آنان بوده است و معيار ديگرى براى استحقاق خلافت وجود ندارد و اين بدان معنا است كه حكومت، در خود نبوت نهفته است و اهل بيت پيامبر اكرم(ص) به واسطه قرابت با ايشان استحقاق خلافت را دارند.
پرسش و پاسخ درباره هدف جنگهاى پيامبر اكرم(ص)
بيشتر كسانى كه به نفى تشكيل حكومت از سوى پيامبر اكرم(ص) پرداختهاند، تلاش كردهاند تا براى جنگهاى آن حضرت توجيهى بيابند. على عبدالرازق و ديگران دراينباره گفته اند:
1. هدف جنگهاى آن حضرت، پيشبرد دين اسلام و بسط و گسترش آن در مناطق مختلف بود و آن حضرت در راه گسترش دين اسلام، از هر وسيله مشروعى استفاده مىكرد و جهاد نيز يكى از اين ابزارها براى رسيدن به هدف است.
درباره اين اشكال، شكى وجود ندارد كه هدف اصلى آن حضرت همين بوده است؛ يعنى هيچ كس حتى احتمال اين را نمىتواند بدهد كه آن حضرت تنها براى كشور گشايى و ضميمه نمودن قطعهاى خاك به سرزمين حكومت خويش، به مناطق مختلف لشكر كشى مىكرد؛ اما پذيرفتن اين كه هدف پيامبر اكرم(ص) پيشبرد اسلام و گسترش اين دين بود، هيچ تلازمى با اين كه آن حضرت نبايد در مناطق تصرف شده، حكومت تشكيل دهد و به اداره امور مردم بپردازد، ندارد، بلكه مىتوان گفت: تشكيل حكومت در مناطق گوناگون و تبعيت آنان از آن حضرت، خود وسيله و راهى براى تثبيت اسلام در قلوب مردم است.
از سوى ديگر سيره پيامبر اكرم(ص) نيز همين گونه بوده است؛ يعنى آن حضرت هيچ گاه پس از تصرف يك منطقه و مسلمان شدن اهالى آن، آنان را به حال خويش رها نمىكرد، بلكه حاكمانى براى آن مناطق مىگماشت كه غالباً همان رؤساى قبايل و حاكمان قبلى بودند كه اگر تسليم آن حضرت مىشدند، مانند قبل، به اداره امور مردم ادامه مىدادند. پيامبر اكرم(ص) در نامهاى به پادشاه يمامه مىنويسد:
بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمد رسول الله الى هوذة بن على: سلام على من اتبع الهدى و اعلم ان دينى سيظهر الى منتهى الخف الحافر فاسلم تسلم و اجعل لك ما تحت يديك.[37]
به نام خداوند بخشاينده و بخششگر. از محمد، رسول خدا به هوذه بن على: سلام بر هر كس كه از هدايت تبعيت كند. بدان كه دين من به زودى همه عالم را فرا خواهد گرفت، تسليم شو تا سالم بمانى و آن چه اكنون در دست تو است، برايت قرار دهم.
در نامهاى ديگر آن حضرت به عبادة بن اشيب مىنويسد:
بسم اللّه الرحمن الرحيم. من نبى اللّه لعبادة بن الاشيب العنزى: انّى امّرتك على قومك ممنجرى عليه عمّالى و عمل بنى ابيك فمن قرأعليه كتابى هذا فلم يطع فليس له من اللّهمعون.[38]
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. از پيامبر خدا به عبادة بن اشيب عنزى: من تو را بر قومت امير گرداندم، آن كسانى كه قبلاً كافر بودند و اكنون مسلمان شدهاند. پس هر كس اين نامه من برايش خوانده شد و اطاعت نكرد، حصن و پناهگاهى از سوى خداوند ندارد و خداوند او را يارى نخواهد كرد.
2. اشكال ديگرى درباره هدف از جنگهاى پيامبر با پذيرش اين مسأله كه به هر حال، فعاليتها و جنگهاى آن حضرت، در زمان خود او منجر به تشكيل حكومت شد و آن حضرت، حاكم جامعه اسلامى بود، مطرح شده است. اين اشكال چنين است كه آن حضرت با انتخاب مردم به حكومت رسيده است، نه به واسطه رسالت و نبوتش.
ما درباره اين اشكال، در مباحث آينده، همه جريانات قبل و بعد از هجرت آن حضرت را بررسى خواهيم كرد تا مشخص شود كه شواهد، كدام يك از دو نظريه انتخاب يانصب را تأييد مىكند؛ زيرا به صرف احتمال اين كه آن حضرت با انتخاب مردم به حكومت رسيده، نمىتوان اين مطلب را پذيرفت و اين امر درباره نصب نيز همينگونه است؛ اما چون مطرح كنندگان نظريه انتخاب، به آيه شريفه:
(لقد رضى اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم و انزل السكينة عليهم...).[39]
همانا خداوند از مؤمنين، هنگامى كه در زير درخت با تو بيعت كردند، راضى شد و دانست كه در قلوبشان چه مىگذرد، پس بر آنان سكينه فرو فرستاد.
استدلال كرده اند، به اختصار، به اين مسأله مىپردازيم.
در استدلال به اين آيه گفتهاند كه مؤمنان با پيامبر اكرم(ص) بيعت كردند و اقدام به اينبيعت، نه از سوى خداوند بود و نه از سوى آن حضرت، بلكه خود مردم دست به اينكارزدند و بعداً خداوند از آن راضى گشت؛ همان طور كه آيه شريفه، بر اين مطلب دلالتدارد.
متأسفانه استدلال به اين آيه نيز از آن دسته استدلالها است كه بدون توجه به بسيارىامور و حتى به ذيل آيه شريفه انجام گرفته است. با نظرى به ذيل آيه، در مىيابيم كهاين بيعت، در يك موقعيت خطير و حساس انجام شده است كه خداوند سكينه و آرامش برمؤمنان نازل كرده است. اگر مقصود از آيه، تنها انتخاب حاكم بود، اين يك امر عادىمحسوب مىشد كه نيازى به دخالت خداوند نداشت. از سوى ديگر، اين استدلال، بدونحتى اندكى تأمل در تاريخ بيعت رضوان و حوادث پيش از آن انجام گرفته است. بيعترضوان در سال ششم هجرت، زمانى انجام گرفت كه پيامبر اكرم(ص) و اصحابش مىخواستند به حج مشرف شوند و مشركان قريش مانع اين امر بودند و احتمال درگيرى وجودداشت. بعضى از مشركان با سخنان خويش اين احتمال را مطرح كردند كه ممكن است ياران پيامبر از گردش پراكنده شوند و مؤمنان با بيعت خويش دوباره به آن حضرت اعلام وفادارى كنند.
اكنون جاى اين پرسش از استدلال كننده هست كه پيامبر اكرم(ص) پس از شش سال مبارزه همراه با اصحاب خويش و پشت سر گذاردن جنگهاى بدر و احد و احزاب و جنگ بايهوديان، آيا در اين زمان، يعنى در هنگام بيعت رضوان، به حكومت انتخاب گرديد؟ در حالىكه آن حضرت در مدت اين شش سال، كارهاى حكومتى بسيار انجام داده بود. اين كارهابا چه عنوان و مسؤوليتى انجام مىشده است؟ آيا همان طور كه خواهيم ديد، امضاىپيمان نامه مفصل آن حضرت، بلافاصله پس از حضور در مدينه، نشانگر اين نيست كه آن حضرت تنها از جنبه رسالت خويش به اين كارها دست مىزده است؟ با توجه به اين مطلب، اين اشكال نيز پاسخ داده مىشود كه حكومت پيامبر اكرم (ص) هر چند به انتخاب صريح مردم نبود، اما در طول زمان، كم كم مردم آن را پذيرفتند و خود به خود، آن حضرت بهحكومت رسيد.
عجيبتر از استدلال به آيه شريفه، اين است كه گفتهاند: چون پيامبر اكرم(ص) پيش ازحاكم شدن، پيامبر بوده است، پس حكومت او وارد بر نبوتش است. پس او با انتخاب مردمبه حكومت رسيده است. راستى اگر بيشتر احكام اسلام، در آغاز نبوت آن حضرت نازلنشد وتنها ايشان در آغاز كار، بر شعار «قولوا لااله الا اللّه تفلحوا» تأكيد داشت، دليلبراين مىشود كه تبليغ اين احكام، خارج از وظيفه نبوت ايشان بوده است؛ زيرا پيش ازآمدن اين احكام، او پيامبر بوده است و اين احكام بعداً نازل شده است؟! اگر بعضى از احكام اسلامى، مانند حكومت، مبتنى براقبال جمعى مردم باشد و آن حكم، پيش از آن تحقق نيابد و بالطبع پيامبر اكرم(ص) نيز نتواند حاكم گردد، دليل بر اين است كه حاكم بودن پيامبر، خارج ازنبوتش است؟
2. وقايع مؤثر در تشكيل حكومت پيامبر اكرم(ص)
يكى از راههاى شناخت الهى يا مردمى بودن حكومت پيامبر اكرم(ص)، بررسى مقدمات تشكيل آن است؛ يعنى عناصرى كه در بر پاشدن آن نقش اساسى داشتند. بررسى اين عناصر، ما را با ميزان دخالت مردم در اصل تحقق يافتن حكومت رسول خدا(ص) در مدينه آشنا مىكند؛ يعنى روشن مىسازد كه آيا مردم مدينه در پى تشكيل حكومتى براى خويش بودند و به دنبال افراد مختلف مىگشتند پيامبر اكرم (ص) را بهترين فرد يافتند واورا به حكومت خويش برگزيدند و آن حضرت نيز اين مقام را پذيرفت؟ يا اين كه آنان با دينى جديد به نام اسلام آشنا شدند و رسالت و نبوت آن حضرت را به عنوان امرى الهى پذيرفتند وهمين امر موجب شد وقتى آن حضرت به مدينه آمد، بر آنان حاكميت داشته باشد؛ زيرا آنان با پذيرش رسالت او اطاعت و فرمان بردارى خويش را نيز اعلام كرده بودند؟ اگر جريان وقايع تشكيل حكومت نبوى، به شكل اول يا شبيه آن باشد، اين حكومت، حكومتى مردمى است؛ اما اگر به صورت دوم يا شبيه آن باشد، حكومت آن حضرت الهى است. براى روشن شدن اين مطلب، به تحقيق درباره مسائلى مىپردازيم كه هجرت پيامبر اكرم(ص) به مدينه را در پى داشت.
بيعت عقبه اول
گفتيم كه پيامبر اكرم(ص) پس از نااميدى از قريش در پذيرش اسلام، به سراغ قبايل ديگر كه به مكه مىآمدند، رفت. البته ايشان پيش از اين كار، اهل طايف را نيز آزمود و آناننيزمانند قريش، نه تنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه به استهزا و آزار آن حضرت پرداختند.زمانى كه گروهى از قبيله خزرج از مدينه به مكه آمده بودند تا با قريش بر ضد قبيلهاوس هم پيمان شوند، رسول خدا (ص) وصف آنان را شنيد و به سراغشان رفت و به آنان فرمود:
آيا چيزى بهتر از آن چه براى آن آمدهايد، نمىخواهيد؟ گفتند: آن چيست؟ پيامبر فرمود: من رسول خداهستم. خداوند مرا بر انگيخته است كه مردم را به سوى او دعوت كنم تا او را عبادت كنند و به او شرك نورزند و بر من كتاب نازل كرده است.[40]
آن گاه پيامبر اكرم(ص) اسلام را به آنان عرضه كرد و برايشان قرآن تلاوت كرد. يكى از افراد آن گروه، به نام اياس بن معاذ، كه نوجوانى بيش نبود، به همراهان خود گفت: اين بهتر از چيزى است كه شما براى آن آمده بوديد؛ اما انس بن رافع، رئيس اين گروه، او را كتك زد و گفت: ما براى غير اين مطلب آمدهايم.
سال بعد، چند نفر ديگر از قبيله خزرج براى مراسم حج به مكه آمدند. و پيامبر اكرم(ص) در حين دعوت قبايل به اسلام، در عقبه به آنان برخورد كرد و آنان را به خداوند دعوت فرمود، اسلام را به آنان عرضه و قرآن برايشان تلاوت كرد. اينان با توجه به سابقه ذهنى كه از يهود درباره بعثت پيامبرى در آن منطقه داشتند، مسلمان شدند و به پيامبر(ص) گفتند: ما قوم خويش را به اين دين دعوت مىكنيم. اگر خداوند آنان را برگرد اين دين جمع كند و اختلاف و تفرقه را از ميان آنان بردارد، هيچ كس عزيزتر از تو در ميان ما نيست.
آنان سپس به مدينه بازگشتند و به تبليغ درباره رسول خدا(ص) پرداختند و مردم را به اسلام دعوت كردند. پس نام و جريان بعثت آن حضرت در همه خانهها پيچيد. سال بعد، دوازده نفر از انصار راهى مدينه شدند و با پيامبر اكرم (ص) در عقبه ملاقات و با ايشان بيعت كردند. اين بيعت، به «بيعت نساء» معروف شد؛ زيرا در آن زمان، هنوز جنگ و جهاد واجب نشده بود. بررسى مفاد اين پيمان، در بحث ما اهميّت ويژهاى دارد؛ زيرا اين بيعت، در حقيقت نقطه آغاز گرويدن مردم مدينه به آن حضرت و به دنبال آن، بيعت عقبه دوم است و سپس هجرت به مدينه و تشكيل حكومت.
طبرى روايتى را از عبادة بن صامت نقل مىكند كه محتواى بيعت عقبه اولى را كاملاً توضيح مىدهد. او مىگويد:
مابا رسول خدا(ص) بر بيعت نساء پيمان بستيم و اين پيش از وجوب جنگ بود. ما بر اين بيعت كرديم كه هيچ شركى به خدا نياوريم، سرقت و زنا نكنيم، فرزندانمان را نكشيم، بهتان نزنيم، در كارهاى نيك از پيامبر نافرمانى نكنيم. پس اگر به اين پيمان وفا كنيم، بهشت پاداش ما باشد و اگر نافرمانى پيمان كرديم و حد آن در دنيا بر ما جارى شد، همان كفاره آن گناه باشدواگر مخفى ماند تا قيامت، پس كار به دست خدا است، اگر خواست، عذاب كند و اگر خواست، ببخشايد.[41]
همان طور كه مىبينيم، همه مواد اين پيمان، يا مانند شرك نورزيدن از اصول اعتقادى اسلام است و يا مانند سرقت نكردن، از احكام شرعى است وتعهد پيامبراكرم(ص) نيز در برابر انجام دادن اين موارد، چيزى جز بهشت نيست كه آن هم پاداش اخروى است. البته بيعت كنندگان متعهد شدند كه نافرمانى پيامبر اكرم(ص) را نيز نكنند و فرامين او را اجرا كنند. بدين ترتيب، در اين پيمان و بيعت، موردى وجود نداردكه بيعت كنندگان، به انتخاب آن حضرت، به عنوان حاكم اقدام كرده باشند بلكه همه مواد آن، تعهداتى است كه بيعت كنندگان به واسطه مسلمان شدن و برخوردارى از اجر معنوى و اخروى، برگردن مىگيرند. حتى اطاعت از رسول خدا(ص) نيز همين گونه است؛ يعنى تعهدى يك طرفه از سوى بيعت كنندگان است به واسطه اين كه آنان مسلمان شدهاند و او رسول خدا است و مردم بايد از ايشان اطاعت كنند نه اينكه آنان به عنوان حاكم با او بيعت كردند و چون او را به حكومت خويش انتخاب كردند، تعهد به اطاعت نيز سپردند. شاهد ديگر بر اين مطلب، اين كه اطاعت از آن حضرت، هم چون ديگر مواد تعهدنامه، پاداشى به جز بهشت ندارد.
بيعت عقبه دوم
پيامبر اكرم(ص) مصعب بن عمير را به همراه گروه دوازده نفرهاى كه در بيعت عقبه اول با او پيمان بستند، به مدينه فرستاد و از او خواست كه براى مردم قرآن بخواند، اسلام را به آنان بياموزد و آنان را در دين، صاحب فهم و بينش كند. بدين علت، در مدينه، به مصعب «مقرئ» مىگفتند. با تلاش اين يار فداكار، بسيارى از بزرگان قبيله اوس و خزرج و بيشتر مردم مدينه مسلمان شدند.
سال بعد، آنها به همراه هفتاد نفر از مسلمانان مدينه، به مكه آمدند و در عقبه، مخفيانه با پيامبر اكرم(ص) ديدار كردند. اين ديدار، بيعت عقبه دوم را در پى داشت. بررسى اين بيعت و محتواى آن، در بحث ما اهميت ويژهاى دارد؛ زيرا آخرين موانع براى هجرت آن حضرت به مدينه، با همين بيعت برداشته مىشود و پس از آن، نخست مسلمانان مكه و سپس خود او به مدينه هجرت مىكند.
محور عمده اين بيعت، اعلام حمايت و دفاع از پيامبر اكرم(ص) است و همه كسانى كه در جريان آن واقعه حضور داشتند، از اين مسأله آگاه بودند كه بيعت امروز، جنگ و مبارزه با دشمنان آن حضرت را به دنبال دارد. عباس، عموى رسول خدا(ص) ، كه ظاهراً در آن زمان، هنوز مسلمان نشده بود، ولى همراه آن حضرت، در جريان بيعت حضور داشت، پيش از ديگران، سخن گفت و ضمن اعلام تصميم آن حضرت براى پيوستن به مردم مدينه، به آنان يادآور شد كه اقوام پيامبر اكرم(ص) همان طور كه تاكنون از او دفاع كردهاند، باز هم او را در برابر مخالفان حفظ مىكنند. پس اگر شما حاضريد از او دفاع كنيد و دشوارىها را به جان بخريد، با او بيعت كنيد و گرنه از هم اكنون او را رها كنيد.[42]
خود رسول خدا(ص) نيز در اين بيعت، پس از ترغيب به سوى اسلام، خداوند و تلاوت قرآن كريم و پس از آن كه حاضران به او گفتند: «هر چه براى خود و پروردگارت مىخواهى، طلب كن»، چيزى جز حمايت و دفاع از خويش را طلب نكرد و به آنان فرمود:
ابايعكم على ان تمنعونى ممّا تمنعون منه نساءكم و ابنائكم.[43]
من با شما بر اين بيعت مىكنم كه شما مرا هم چون فرزندان و همسران خويش محافظت كنيد.
هنگامى كه مردم مىخواستند با آن حضرت بيعت كنند، عباس بن عباده انصارى با مخاطب قرار دادن حاضران، همان مطلب عباس، عموى پيامبر اكرم(ص) را به آنان گوشزد كردو گفت:
يا معشر الخزرج هل تدرون علام تبايعون هذا الرجل؟ قالوا: نعم، قال: انكم تبايعونه على حرب الاحمرو الاسود من الناس....
اى نمايندگان خزرج! آيا مىدانيد كه با اين مرد بر چه بيعت مىكنيد؟ آنان گفتند: بلى. گفت: همانا شما با او بر جنگ با همه مردم روى زمين بيعت مىكنيد....
اين اعلام حمايت مردم مدينه از پيامبراكرم (ص) را به دو صورت مىتوان تفسير كرد. ممكن است آن را حمايت مردم از حاكم منتخب خويش تلقى كنيم ؛ يعنى مردم آن حضرت را به عنوان حاكم براى جامعه خويش پذيرفته بودند و ايشان نيز اين مقام را قبول كرده بود؛ ولى هنوز روابط ميان مردم و ايشان مشخص نبود. پس اين بيعت، اعلام حمايت آنان از ايشان در برابر پذيرش حاكميت بر آنان بود و پيامبر اكرم(ص) نيز با اين بيعت، مىخواست تعهد لازم را براى پذيرش اين مسؤوليت به دست آورد.
از سوى ديگر، مىتوان آنرا اعلام حمايت از رسول الهى، يعنى فرستاده خداوند، كه دين جديدى براى هدايت انسانها را از سوى او آورده است، تلقى كرد؛ يعنى آنان با پذيرش اسلام، اينك در حضور نماينده خداوند حاضر شده واعلام كردند كه تا سر حد جان و از دست دادن مال حاضرند از آن حضرت و دين اسلام دفاع كنند و بيعت خويش را تعهدى در اين زمينه تلقى مىكردند.
هر چند هر يك از اين دو تفسير، در حد خود، محتمل است و مىتوان شواهدى را براى تفسير اول ارائه كرد؛ مانند گفت گويى كه بين پيامبر اكرم(ص) و يكى از حاضران رخ داد و او به آن حضرت گفت: ما با بيعت با شما بايد پيمانهاى خويش با يهود را قطع كنيم. اكنون آيا ممكن است پس از اين كار، هنگامى كه خداوند شما را پيروز مىكند، ما را رها كنى و به ميان قوم خويش باز گردى؟ رسول خدا(ص) لبخندى زده و فرمود:
بل الدّم الدم، الهدم الهدم انتم منّى و انا منكم احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم.[44]
بلكه خون در برابر خون و خرابى در برابر خرابى. شما از من هستيد و من از شمايم. با هر كه شما بجنگيد، مىجنگم و با هر كه صلح كنيد، صلح مىكنم.
و اين سخن را به اين معنا بگيريم كه آن حضرت، با اين بيعت، خويش را متعهد مىسازد كه آنان را در هر موقعيتى چه جنگ و چه صلح، همراهى كند و از آنان جدا نشود. پس با اين بيعت، دو تعهد ايجاد مىشود: تعهدى براى مردم در برابر آن حضرت، و تعهدى براى ايشان در برابر مردم. پس اين بيعت، براى انتخاب آن حضرت براى حاكميت در مدينه بوده است و براى همين نيز آنان از ايشان تعهد گرفته اند كه آنان را تنها نگذارد.
اما دلايل و شواهد بسيارى وجود دارد كه اجتماع نمايندگان مسلمانان مدينه، در عقبه و بيعت آنان با پيامبر اكرم(ص) براى اعلام حمايت از آن حضرت، به عنوان رسول الهى و حمايت از اسلام صورت گرفت. هر چند رسول خدا(ص) تصميم گرفته بود كه به مدينه برود و مردم مدينه نيز مىخواستند كه آن حضرت را به ميان خويش ببرند و با حضور ايشان در مدينه، جامعهاى متحد برگرد وجود آن حضرت فراهم آورند، ولى همه اين امور در سايه رسالت آن حضرت و دين اسلام شكل گرفت، نه انتخاب آن حضرت به عنوان حاكم.
اولين دليل در اين باره، سخن حاضران در بيعت عقبه دوم، پس از سخنان عباس، عموى پيامبر اكرم(ص) است. آنان خطاب به آن حضرت گفتند:
تكلّم يا رسول اللّه و خذ لنفسك و لربك ما احببت.[45]
اى رسول خدا! سخن بگو و براى خود و پروردگارت، هر چه دوست دارى، بخواه.
اين جمله كوتاه، كه مردم جملگى بر زبان آوردند، نشان دهنده اين است كه آنان آن حضرت را رسول خداوند تلقى كرده و آمده بودند تا مسؤوليت و تعهد خويش را در برابر ايشان و خداوند بدانند. عنوان «رسول الله»، كه براى آن حضرت انتخاب شده است و قرار دادن خداوند در كنار آن حضرت براى سپردن تعهد خويش، به خوبى اين نگرش را بيان مىكند. پيامبر اكرم (ص) نيز پيش از بيان مسؤوليت و تعهد آنان در دفاع از آن حضرت، با تلاوت قرآن كريم و دعوت بهسوى اسلام و خداوند، اين مطلب را بيان مىكند كه اين وظيفه جديد نيز بخشى از مسؤوليت اسلامى آنان است.
سخنان عباس بن عباده انصارى نيز دليل ديگرى براى اين مطلب است. او در ضمن سخنان خويش، به مردم خاطرنشان كرد كه اين بيعت آنان جنگهاى فراوانى را به دنبال دارد؛ اما اگر آنان حاضر شوند با وجود تهديدهاى جانى و مالى، با آن حضرت بيعت كنند، او خيردنيا و آخرت است. آنان نيز به سخن او اعتراضى نكردند، بلكه گفتند:
فانّا ناخذه على مصيبة الاموال و قتل الاشراف...[46].
همانا ما او را با وجود مصيبت مالى و كشته شدن بزرگان، مىخواهيم.
پس اين پيمان، پيمانى بود كه جنگ و جهاد، از لوازم آشكار آن بوده است و حتى مشركان قريش نيز پس از آگاهى از آن، به سراغ كاروان مدينه آمدند و به آنان گفتند: شنيديم شما به سراغ اين خويشاوند ما رفتهايد تا او را از ميان ما خارج سازيد و با او برجنگ با ما بيعت كردهايد.[47] اكنون اگر بيعت اين مسلمانان، براى انتخاب حاكمى براى خودشان بود و تعهد آنان براى دفاع از شخص او بود، نه از دين و رسالت او، آيا چنين لازمهاى براى آن تصور مىشد؟ اگر اين بيعت، در اين سطح پايين قرار داشت، مشركان قريش بايد بسيار شادمان مىشدند؛ زيرا آنان دوست داشتند به گونهاى ساده، از تبليغ و دعوت آن حضرت، آسوده شوند و خارج شدن ايشان از مكه، به شكلى كه اثرى منفى براى آنان در پى نداشته باشد، براى آنان بسيار خوب بود؛ اما اگر اين تعهد، در برابر رسالت و دين اسلام باشد، آن گاه چنين لازمهاى بسيار واضح است. مبارزه پيامبر اكرم(ص) با قريش به مرحله حساسى رسيده بود و آن حضرت به شدت به عقايد خرافى آنان حمله مىكرد. آنان نيز با ايشان مقابله مىكردند و پشتيبانى مردم مدينه از آن حضرت و خروج ايشان از مكه، بدين صورت، خطر بسيار بزرگى براى قريش و عقايد آنان محسوب مىشد.
يكى ديگر از دلايلى كه بيعت مردم مدينه را به رسالت و دين اسلام پيوند مىزند، نه به مسائل شخصى و شهر خودشان، جزا و پاداشى است كه آن حضرت در برابر وفاى به عهد و پيمان، به آنان نويد مىدهد. آنان پس از اين كه در برابر سخنان عباس بن عباده گفتند: ما با وجود مصايب مالى و جانى، حاضريم با او بيعت كنيم، از آن حضرت مىپرسند:
فما لنا بذلك يا رسول اللّه ان نحن وفينا؟ قال: الجنة. قالوا: ابسط يدك فبسط يده فبايعوه.[48]
اى رسول خدا! براى ما اگر به اين پيمان وفا كنيم، چيست؟ فرمود: بهشت. آنان گفتند: دستت را بگشا. پس دستش را گشود و آنان با اوبيعت كردند.
پاداش بهشت، تنها در امور اخروى و مربوط به خداوند معنا و مفهوم دارد. پس اين بيعت آنان و مفاد آن، يعنى دفاع از رسول خدا(ص) امر دينى و الهى بوده است كه آنان بهشت را در برابر وفاى به آن، استحقاق داشته اند.
از جمله شواهد بر اين مطلب، انتخاب دوازده نفر نقيب از ميان حاضران است كه پيامبر اكرم (ص) آنان را كفيل و سرپرست اقوام خويش معرفى مىكند؛[49] همان طور كه حواريون حضرت عيسى(ع) كفيل و سرپرست اقوام خويش بودند. تشبيه نقباى انتخاب شده، به حواريون حضرت عيسى(ع) نيز حكايت از اين دارد كه پيامبر اكرم(ع) در اين بيعت، به شأنىاز شؤون رسالت خويش مشغول بوده است نه به امرى كه به انتخاب مردم بستگى داشته باشد.
يكى ديگر از دلايل بر اين كه بيعت مردم مدينه با پيامبر اكرم(ص) تنها اظهار اطاعت از آن حضرت بود، نه انتخاب حاكم براى خويش، سخن سعدبن معاذ، پيش از آغاز جنگ بدر است. پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه مىخواست اين جنگ را آغاز كند، براى دانستن ميزان اطاعت يارانش، از مهاجران و انصار خواست كه نظر خويش را در اين باره بيان كنند. سعدبن معاذ به نمايندگى از سوى انصار سخن گفت و با تفسير بيعت مسلمانان مدينه در بيعت عقبه دوم، پيامبر اكرم(ص) را از حمايت انصار، مطمئن ساخت. او بيعت عقبه دوم را اينگونه تفسير كرد:
فقد آمنّا بك و صدّقناك و شهدنا انّ ماجئت به هو الحقّ و اعطيناك على ذلك عهودنا و مواثيقنا على السمع و الطاعة، امض يا رسول اللّه لما اردت...[50].
پس همانا ما به تو ايمان آورديم و تو را تصديق كرديم و شهادت داديم كه آن چه آوردهاى، حق است و عهد و ميثاق خويش را در اين باره با شما بستيم كه سخن شما را بشنويم و اطاعت كنيم، يا رسول اللّه! آن چه را تصميم گرفتهاى، انجام ده.
اين سخن، از اين رو تفسير بيعت عقبه دوم به حساب مىآيد كه در اين بيعت، مسلمانان مدينه تنها زمانى متعهد به دفاع از آن حضرت شده بودند كه آن حضرت به ميان آنان بيايد و در بيعت نيز ذكر شده بود كه ما تو را همانند زنان و فرزندانمان محفوظ مىداريم. پيامبر اكرم(ص) اين احتمال را به حساب آورد كه حمايت انصار، تنها به هنگام دفاع اختصاص داشته باشد و آنان نخواهند به جنگى هجومى اقدام كنند و اين سخن سعدبن معاذ، بيعت آنان را به اطاعت و فرمان بردارى در همه امور،، به واسطه ايمان و تصديق آن حضرت تفسير كرد و بدين ترتيب، مضمون بيعت عقبه را نيز كاملاً مشخص ساخت.
اما تعهدى كه رسول خدا(ص) در هنگام پيمان عقبه به انصار داد و خود را از آنان و آنان را از خويش دانست، هر چند مىتوان آن را بر اين حمل كرد كه آن حضرت خود را در برابر انتخاب براى حاكميت بر آن مردم، متعهد مىداند كه مانند فردى از خود آنان در خدمتشان باشد، اما با توجه به قراين قبل و بعد، معانى ديگرى نيز براى اين سخن مىتوان بيان كرد. همان طور كه گفتيم، اين گفت گو بين آن حضرت و ابوهيثم صورت گرفت. ابو هيثم نگرانى خويش را از قطع شدن پيمان آنان با يهود و سپس خارج شدن پيامبر اكرم(ص) از ميان آنان و تنها ماندنشان در برابر يهود ابراز داشت و رسول خدا(ص) با اين سخن خويش، اين نگرانى را برطرف كرد.
آن حضرت، در حقيقت، با بيان اين كه من با هر كس شما در صلح باشيد، در صلح هستم و با هر كس در جنگ باشيد مىجنگم، به آنان خاطرنشان كرد كه به صرف اسلام و ايمان به آن حضرت، نيازى به قطع پيمان با يهود ندارند. البته با بيان اين كه خود را از آنان مىداند و آنان را از خود، به آنان اطمينان داد كه هيچ گاه آنان را ترك نمىكند و اگر روزى پيمانهاى آنان با يهود گسسته شود، بازهم در كنارشان خواهد بود و خون و مالشان و اموالشان را خون و مال خويش مىداند. البته اگر اين جمله، به معناى يكى شدن رسول خدا(ص) با مسلمانان مدينه نيز باشد، تلازمى با انتخابى بودن حكومت ايشان ندارد و منافاتى نيز با انتساب حكومت آن حضرت، به رسالتش ندارد؛ زيرا اين جمله، تنها تعهدى در برابر بيعت آنان به حساب مىآيد و اين تعهد را مىتوان در برابر اعلام حمايت و اطاعت از آن حضرت دانست و اطاعت از ايشان را مربوط به رسالت او. بدين ترتيب، صرف تعهد دادن آن حضرت به اين كه همواره در ميان انصار باشد و آنان را ترك نكند، دليل بر انتخابى بودن حكومت ايشان نمىشود و بايد دليل بر اين مطلب را در جاى ديگر جست و جو كرد و ما دلايل نشأت گرفتن حكومت آن حضرت از رسالتش را بيان كرديم.
هجرت به مدينه
هجرت پيامبر اكرم(ص) هر چند پس از بيعت مسلمانان مدينه و اطمينان آن حضرت از حمايت آنان انجام گرفت، ولى خود داراى ويژگىهاى ديگرى است كه نشان مىدهد حكومت آن حضرت درمدينه، تنها به خواست آنان شكل نگرفت، بلكه خواست آنان موانع تشكيل حكومت را برطرف ساخت. در اين هجرت، دو ويژگى وجود دارد كه هيچ يك به خواست مردم مدينه تحقق نيافت، بلكه منوط به اذن خداوند و تصميم آن حضرت بود. پس از بيعت عقبه دوم و آگاه شدن قريش از آن، سختگيرى و آزارشان بر مسلمانان مكه بيشتر شد. آنان به رسول خدا(ص) شكايت كردند و آن حضرت با اذن خداوند، به آنان اجازه هجرت به مدينه را داد و هر كس كه مىتوانست خود را پيش از آن حضرت به مدينه رساند؛ اما خود آن حضرت، در مكه باقى ماند تا اين كه قريش تصميم به كشتن آن حضرت گرفتند. در اين زمان، جبرئيل ايشان را از قصد قريش باخبر ساخت و اجازه خروج از مكه را به آن حضرت ابلاغ كرد.[51]
مهاجرت مسلمانان مكه به مدينه و هجرت آن حضرت پس از اذن خداوند، حكايت از آن دارد كه ايشان اين امور و مقدمات تشكيل حكومت در مدينه را با توجه به رسالت خود و ايمان مسلمانان مدينه به آن حضرت انجام داده است و حكومت آن حضرت، امرى الهى است. اگر مسلمانان مدينه، در بيعت خويش به دنبال تشكيل حكومتى محلى براى خود بودند و بدين علت، با آن حضرت بيعت كردند، هجرت مسلمانان مكه به شهر و ديار آنان جز با توافقى اصولى بين آنان و پيامبر اكرم(ص) امكان نداشت ؛ زيرا آنان مىخواستند به خانه و كاشانه مردم مدينه بيايند و در امور زندگانى، با آنان شريك شوند؛ اما در هنگام بيعت مردم مدينه، به اين مسأله اصلاً اشارهاى نشده است و پيامبر اكرم(ص) با اذن خداوند آنان را به مدينه گسيل داشت و مسلمانان مدينه نيز هيچ مخالفتى با اين كار نكردند.
از سوى ديگر، پيامبر اكرم(ص) با اين كه بيعت عقبه دوم تمام شده بود و مردم مدينه، حمايت خويش را از آن حضرت اعلام كرده بودند، بدون اذن خداوند از مكه خارج نشد. حال آن كه اگر حكومت ايشان در مدينه، امرى خارج از رسالتش بود و بيعت مردم مدينه با آن حضرت، تنها براى تشكيل حكومتى مردمى و مربوط به امور شخصى خود آنان بود، دليلى نداشت كه آن حضرت در مكه بماند و مدت زمانى ديگر، آزار و اذيت قريش را تحمل كند.
پيامبر اكرم(ص) در مدينه
اولين اقدامات پيامبر اكرم(ص) پس از ورود به مدينه، آخرين مرحله از مقدمات تشكيل حكومت نبوى در مدينه است و تحقيق درباره آنها روشن كننده نگرش آن حضرت و مردممسلمان مدينه به حكومتى است كه در مدينه تشكيل گرديد. پيامبر اكرم(ص) در همان ماههاى آغازين ورود به مدينه، در جهت برقرارى يك حكومت استوار و منسجم ،سه اقدام مهم انجام داد: ساختن مسجد، برقرارى رابطه اخوت بين مهاجرين و انصار و ترسيم سياست داخلى و خارجى در ضمن نوشتهاى از سوى آن حضرت.
هر يك از سه اقدام فوق به گونهاى نشان دهنده الهى بودن حكومت آن حضرت است. مسجد به عنوان محل عبادت و مكانى كه ارتباط ويژهاى با خداوند دارد، اولين اقدام رسول خدا(ص) پس از ورود به مدينه است و حتى آن حضرت در بين راه مكه و مدينه نيز دو مسجد ديگر تأسيس كرده بود كه يكى از آنها مسجد قبا است. پيامبر اكرم (ص) منزل و مأواى خويش را نيز در كنار مسجد ساخت و بدين ترتيب، اين مسجد، هم محل عبادت و برگزارى نماز جماعت شد و هم محل انجام امور اجتماعى سياسى. اين اقدام آن حضرت، روشن مىكند كه در حكومت ايشان همه چيز الهى است و مسجد، كه مكان عبادت است محل اجتماع مردم براى جنگ و انجام ديگر امور نيز هست؛ زيرا هيچ يك از اقدامات و اعمال آن حضرت، از وظيفهاى كه خداوند بر دوش ايشان گذاشته است، خارج نيست. از جمله مسائلى كه بر الهى بودن كار پيامبر اكرم(ص) در مدينه شهادت مىدهد، انتخاب زمين مسجد و محل اقامت آن حضرت است كه پس از ورود آن حضرت به مدينه، هر يك از قبايل مىخواست كه پيامبر اكرم(ص) نزد آنان اقامت كند؛ ولى در برابر اصرار آنان آن حضرت مىفرمود: شتر من مأموريت الهى دارد، آن را رها كنيد، هر جا فرود آمد، همان جا اقامت مىكنم.[52] بدين ترتيب، حتى زمين مسجد و محل زندگانى آن حضرت در مدينه، بدون مشورت مردم و از طريق وحى مشخص گرديد.
شعارى كه مسلمانان در هنگام بناى مسجد مىدادند نيز حكايت از الهى بودن حكومت آن حضرت دارد. مهاجران و انصار در حال كمك براى ساخت مسجد مىگفتند:
لا عيش الاّ عيش الآخرة
اللهم ارحم الانصار و المهاجره[53]
زندگانى و خوشى به جز در آخرت يافت نمىشود
خدايا انصار و مهاجران را رحمت كن
اين سخن، نگرش الهى آنان به مسجد و محل انجام امور اجتماعى و سياسى را نشان مىدهد كه در هنگام ساخت محلى براى انجام امور عبادى و سياسى خويش، كه به زندگى دنيوى آنان مربوط است، به فكر زندگى اخروى هستند و در جهت آن، گام بر مىدارند.
دومين اقدام رسول خدا(ص) برقرارى رابطه برادرى بين انصار و مهاجران است. محققان آثار اجتماعى، سياسى، اقتصادى و علمى اين اقدام را به تفصيل بررسى كردهاند[54] و ما در اين جا نمىخواهيم به تشريح آن بپردازيم. تنها يك نكته در اين رابطه برادرى، مورد توجه است كه حاكى از نفوذ الهى رسول خدا(ص) در ميان آن مردم دارد و آنان اين كار را امرى الهى تلقى كردند كه به راحتى آن را پذيرفتند.
يكى از آثار اين برادرى، ارث بردن از يكديگر بوده است؛ يعنى هر يك از دو نفرى كه پيامبر اكرم(ص) بين آنان برادرى برقرار كرد، از ديگرى ارث مىبرد. آن گاه اين حكم، با آيه شريفه (اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض) نقض گرديد.[55]
سومين اقدام پيامبر اكرم(ص) پيمان نامهاى است كه براى روشن شدن روابط بين قبايل داخل مدينه، اعم از مسلمان و غير مسلمان و نيز ارتباط آنان با مشركان خارج از مدينه نگاشت. آن حضرت، اين پيمان نامه را اين گونه آغاز كرد:
بسم اللّه الرحمن الرحيم.
هذا كتاب من محمّد النبى (رسول الله) بين المؤمنين و المسلمين من قريش و (اهل) يثرب و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم...[56].
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. اين نوشته و پيمان نامهاى است از سوى محمد پيامبر (رسول خدا) در بين مؤمنان و مسلمانان قبيله قريش و (مردم) يثرب و كسانى كه پيرو مسلمانان شوند و به آنان ملحق گردند و با ايشان در راه خدا جهاد كنند.
اين پيمان نامه، همان گونه كه در آغاز آن تصريح شده است، از سوى پيامبر اكرم(ص) صادر و بين مسلمانان، بلكه همه كسانى كه در مدينه و اطراف آن زندگى مىكردهاند، اجرا شده است. پس اولاً آن حضرت با توجه به اين كه رسول خداوند و پيامبر امت است، اين پيمان نامه را نوشته است و در آن، اشارهاى به اين كه آن حضرت، به عنوان حاكم مدينه ياحاكم منتخب مردم، اين كار را انجام داده، نشده است. ثانياً پيمانى است كه بين مسلمانان اعم از قريش و اهل يثرب و تابعين آنها منعقد شده است و اختصاصى به اهل مدينه ندارد؛ يعنى در اولين پيمان نامه رسمى در مدينه، همه مردم، حتى غير مسلمانان مىدانستند كه آن حضرت باتوجه به رسالت و نبوتش اين پيماننامه را نگاشته و مردم را به اجراى آن دعوت كرده است و در اين زمينه، ابهام و شكى برايشان نبوده است و بر اين اساس، آن حضرت اين پيمان نامه را نوشت و مردم را متعهد به اجراى آن كرده است.
بدين ترتيب، بررسى مقدماتى كه منجر به تشكيل حكومت پيامبر اكرم(ص) در مدينه گرديد، نشان مىدهد كه هيچ سخن ياعملى از سوى آن حضرت يا مسلمانان مدينه وجود ندارد كه بيانگر اين باشد كه مردم مدينه، به قصد انتخاب حاكم به سوى آن حضرت آمده و ايشان رابراى حكومت خويش برگزيده باشند تا به برنامهريزى و اصلاح امورشان بپردازد و بدين منظور با آن حضرت بيعت كرده يا پيمانى بسته باشند، بلكه در سراسر ملاقاتهايى كه با آن حضرت داشتهاند و نيز رفتار و كارهايى كه آن حضرت، در حين ملاقاتها و پس از ورود به مدينه انجام داده است، دلايل و شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مىدهد آنان با پذيرش اسلام و اعتقاد به نبوت و رسالت آن حضرت، تبعيت و اطاعت خويش را از ايشان اعلام كردهاند و بر اين اساس بوده است كه حكومت مدينه شكل گرفته و قبايل پراكنده، به صورت اجتماعى متمركز، برگرد وجود آن حضرت، در آمدند و امت اسلامى را پديد آوردند.
در پايان اين مباحث، بخشى از خطبه اولين نماز جمعه پيامبر اكرم(ص) كه در مسجدى در ميان قبيله بنى سالم بن عوف، در مدينه ايراد فرموده است، را مىآوريم. آن حضرت در اين خطبه، اطاعت از خداوند و رسولش را موجب رشد و نجات، و نافرمانى از آن دو را مايه گمراهى و ضلالت معرفى و به مبارزه خويش با كافران اشاره مىكند:
الحمدللّه احمده و استعينه و استغفره و استهديه و اؤمن به ولا اكفره واعادى من يكفره واشهد ان لااله الاّاللّه وحده لا شريك له و انّ محمد عبده و رسوله... من يطع اللّه و رسوله فقد رشد و من يعصهما فقد غوى و فرّط وضل ضلالاً بعيدا...[57].
3. نقش رسالت و وحى در حكومت پيامبر اكرم(ص)
در بحثهاى پيشين، مقدمات و زمينههاى تشكيل حكومت پيامبر اكرم(ص) را بررسى كرده و نتيجه گرفتيم كه هر چند گرايش و ميل مردم مدينه به سوى آن حضرت، تأثير مستقيمى در شكل گرفتن حكومت نبوى داشت، ولى اين گرايش به سوى اسلام و قبول رسالت آن حضرت بود كه در اين امر مؤثر بود، نه خواست و تمايل آنان به انتخاب حاكم براى جامعه خويش. پيامبر اكرم(ص) نيز به دنبال افراد و مكانى مىگشت كه رسالتش را با حمايت آنان به سرانجام برساند. اينك مىخواهيم با مرورى كوتاه بر حكومت آن حضرت، نقش وحى و رسالت را در اداره حكومت نبوى و گسترش آن بررسى كنيم.
رسالت محور حكومت پيامبر اكرم(ص)
با اندكى جست و جو در سيره پيامبر اكرم(ص) به يك محور اساسى در حكومت نبوى پى مىبريم. اين محور اساسى، حكومت آن حضرت، با عنوان «رسول خدا» است. انصار از همان آغاز حضور در نزد آن حضرت، در بيعت عقبه اول و نيز ديگر مسلمانان، ايشان را اين گونه خطاب مىكردند و از خطاب كردن با نام، خوددارى مىكردند. قرآن كريم نيز مسلمانان را از صدا زدن آن حضرت، مانند ديگران منع كرده و اين كار را موجب از بين رفتن اعمال نيك دانسته است:
(يا ايّها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون).[58]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! صداى خودتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد و او را آن گونهكهيكديگر را صدا مىزنيد، صدا نكنيد؛ زيرا اين كار، موجب مىشود كه ناآگاهانه اعمالتاننابود شود.
هم چنين در همه نامهها و پيمان نامههايى كه از سوى آن حضرت صادر شده است، عنوان «رسول خدا» يا «نبى» به كار رفته است و در هيچ كدام اسم ايشان به تنهايى يا لقبى مانند حاكم، كه به گونهاى ايشان را به صورت يك حاكم در يك حكومت معمولى، مانند ديگر حكومتها جلوه دهد، بر نمىخوريم.[59]
تنها در پيمان صلح حديبيه، پس از آن كه حضرت على(ع) عنوان «رسول خدا» را نوشت، به علت انكار مقام رسالت آن حضرت، توسط مشركان مكه، خود آن حضرت اين عنوان را پاك كرد و به جاى آن، نام «محمد» را قرار داد؛ اما در اين مورد نيز لقبى مانند «حاكم» يا شبيه آن، به كار نرفت. اين مطلب، حتى در نامه هاى آن حضرت به كارگزاران حكومت نيز مراعات شده است و به هيچ وجه، در آنها عنوانى غير از عنوان «رسول خدا» يا عنوانى غير از آن چه كه نشان دهنده رسالت و نبوت ايشان است، وجود ندارد.[60]
چنين مطلبى نشان دهنده نگرش پيامبر اكرم(ص) و مردم و حتى حاكمان ديگر كشورها به حكومت نبوى است و نشان مىدهد كه آنان اين حكومت را الهى و برخاسته از رسالت و نبوت آن حضرت مىدانستهاند كه همواره براى آن حضرت، لقب «رسول خدا» يا لقبى شبيه به آن، كه بر نبوت و رسالت او دلالت داشته، به كار مىبردهاند و هيچ موردى حتى در نامه هاى سران كشورهاى ديگر به آن حضرت وجود ندارد كه آنان تلقى ديگرى غير از رسالت، درباره ايشان داشته باشند و آن حضرت را با عنوانى غير از عناوينى بخوانند كه نشان دهنده رسالت ايشاناست.
البته غير از اين، نامه هاى پيامبر اكرم(ص) به پادشاهان و حاكمان جزيرة العرب و خارج از آن، كه آنان را به سوى اسلام دعوت مىكرد، همگى داراى مضمونى واحد از اين جهت هستند كه آن حضرت، با دعوت آنان به اسلام و پذيرش رسالت خود آنان را به پذيرش حكومت خويش نيز فرا مىخوانده است ؛ يعنى آن حضرت، از اين پادشاهان و حاكمان مىخواسته است كه با پذيرش اسلام، به حكومت الهى و برخاسته از اراده خداوند، كه به دست ايشان تشكيل شده است، گردن نهند. بعضى از اين نامهها، صريحتر از بقيه، اين معنا را بيان كرده است. پيامبر اكرم(ص) در نامهاى به حاكمان عمان مىنويسد:
... فأنى ادعو كما بدعايه الاسلام اسلما تسلما انّى رسول اللّه الى الناس كافة لانذر من كان حيا و يحقّ القول على الكافرين و انّكما ان اقررتما بالاسلام وليتكما و ان ابيتما ان تقرّا بالاسلام فانّ ملككما زائل عنكما و خيلى تحلّ بساحتكما و تظهر نبوتى على ملككما.[61]
...همانا من شما دو نفر را به اسلام دعوت مىكنم. مسلمان شويد تا سالم بمانيد. همانا من فرستاده خداوند به سوى همه مردم هستم تا هر كس را كه (قلبش) زنده است، بترسانم و حجّت بر كافران تمام شود. پس اگر شما به اسلام اقرار كنيد، شما را به حكومت مىگمارم و اگر از اقرار به اسلام سرباز زنيد، پس حكومت شما از بين مىرود و لشكر من به مقر حكومت شما مىرسد و نبوت من بر حكومت شما غالب مىشود.
در نامه ديگرى به اسقف و اهالى نجران، پيامبر اكرم(ص) آنان را به سوى اسلام، كه همان ولايت الهى است، فرا مىخواند و آنان را براى سالم ماندن، به يكى از دو كار دعوت مىكند:يامسلمان شوند و يا جزيه بپردازند. در غير اين صورت، بايد منتظر جنگ و لشكريان اسلام باشند:
من محمّد النبى رسول اللّه الى اسقف نجران و اهل نجران: اسلم فانى احمد اليكم اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب امّا بعد فانى ادعوكم الى عبادة اللّه من عبادة العباد و ادعوكم الى ولاية اللّه من ولاية العباد و ان ابيتم فالجزيه فان ابيتم آذنتكم بحرب. والسلام.[62]
از محمد، پيامبر و فرستاده خدا به اسقف و مردم نجران، شما سالم هستيد؛ زيرا من براى شما خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ستايش مىكنم. اما بعد، همانا شما را از بندگى بندگان، به بندگى خداوند و از ولايت بندگان، به ولايت خداوند دعوت مىكنم و اگر نمىخواهيد، بايد جزيه بدهيد واگر از جزيه پرداختن نيز امتناع كنيد، شما را از جنگ با خبر مىسازم. والسلام.
همان گونه كه در اين نامه مشاهده مىكنيم، آن حضرت با دعوت مسيحيان به اسلام، نخست از آنان مىخواهد كه با پذيرش اسلام و ولايت خداوند، خود را در ذيل حاكميت او در آورند؛ ولى اگر اسلام رانپذيرند، باز رها نيستند كه خارج از حاكميت او زندگى كنند، بلكه بايد با پرداخت جزيه، خويش را مطيع آن حضرت سازند و گرنه، آخرين مرحله تحقق مىيابد و لشكريان آن حضرت، براى تحت حاكميت گرفتن آنان خواهند آمد. پرداخت جزيه، تنها در مورد اهل كتاب بوده است و گرنه، مشركان همان طور كه در نامه اول مشاهده كرديم تنها به اسلام ياجنگ و كشته شدن فراخوانده مىشوند.
نقش وحى در امور حكومتى پيامبر اكرم(ص)
امور جنگى
پيامبر اكرم(ص) و مسلمانان، از همان آغاز حضور آن حضرت در مدينه، تا آخرين لحظههاى عمر آن حضرت، با مسأله جنگ و جهاد روبه رو بودهاند. زمانى كه هجرت به مدينه مسلّم شد، جهاد به عنوان يك وظيفه شرعى، با آيه شريفه (و قاتلو هم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كلّه للّه)[63] واجب گرديد[64] و در همان اولين ماههاى حضور رسول خدا(ص) درمدينه، عملياتهاى نظامى بر ضد اهداف اقتصادى قريش آغاز گشت[65] كه اين امر، جنگ بدر را در پى داشت. نه تنها خود اين جنگها همگى امورى دينى و براى گسترش دين اسلام در دورترين نقاط دنيا بود و آيات قرآن كريم و تلقى جهاد فى سبيل اللّه و شهادت، كه مسلمانان درباره اين جنگها داشتند و نيز نامههاى پيامبر اكرم(ص) كه به سران كشورها و حاكمان مختلف نوشته شده است و نمونهاى از آن را قبلاً از نظر گذرانديم، دليل قطعى بر آن به حساب مىآمد، بلكه در تاريخ، نكته هايى ثبت شده است كه نشان مىدهد وحى، حتى در جزئىترين امور جنگها نيز دخالت داشته است.
در جنگ بدر، هنگامى كه لشكر مسلمانان در مكانى نزديك چاههاى بدر متوقف شد و لشكريان در جاى خود ساكن گرديدند، حباب بن منذر به پيامبر اكرم(ص) گفت: آيا خداوند تو را دراين جايگاه ساكن كرده است يا اين كه نقشه جنگى است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: بلكه نقشه جنگى است.[66] در جنگ احد نيز پس از اين كه برخلاف نظر آن حضرت، مسلمانان خواستند از مدينه خارج شوند و پيامبر اكرم(ص) زره خويش را پوشيد، مسلمانان پشيمان شدند و با خود گفتند:
نشير على رسول اللّه و الوحى ياتيه.[67]
ما به فرستاده خدا راه و چاه نشان مىدهيم، در حالى كه وحى بر او نازل مىشود.
اين، دو نمونه از موارد بسيارى است كه مسلمانان باتوجه به اين كه وحى بر پيامبر اكرم(ص) نازل مىشده يا نخست از آن حضرت مىپرسيدند كه آيا در موردى كه مىخواهند اظهار نظر كنند، وحى نازل گرديده يانه و يا اين كه پس از اظهار نظر، با توجه به اين كه بر آن حضرت وحى نازل مىشده، از اين كه نظر خويش را بر او تحميل كردهاند، پشيمان شدهاند. بدين ترتيب، وحى الهى تنها ويژه احكام كلى نبوده است و در جزئيات امور حكومتى پيامبر اكرم(ص) و البته در موارد خاص، وحى نازل مىشده است، به گونهاى كه مسلمانان حتى درباره چگونگى جنگ و محل و جايگاهى كه لشكريان اسلام بايد توقف كنند، اين احتمال را لحاظ مىكردند كه ممكن است انتخاب پيامبر اكرم(ص) برمبناى وحى باشد. البته موارد بسيارى نيز هست كه بدون نزول وحى و براساس مشورت، كارها را انجام مىدادهاند؛ از جمله، درباره جايگاه لشكر، در جنگ بدر، پيامبر اكرم (ص) نظر حباب بن منذر را پذيرفت و براساس آن عمل كرد.
امور اقتصادى
امور اقتصادى حكومت نبوى در مدينه، بر اساس وحى و دستورهاى الهى انجام مىگرفت. زكات، خمس، فىء، جزيه و ديگر منابع مالى، كه در اختيار پيامبر اكرم(ص) قرار مىگرفت و بدين وسيله، امور مالى حكومت اسلامى، اداره مىشد، همه به وسيله وحى در قرآن كريم مشخص و معيّن گرديده است و آن حضرت نيز بر همين اساس، افرادى را براى جمع آورى زكات و ديگر منابع مالى به اطراف مىفرستاد[68] و يا به امرا و حاكمانى كه براى مناطق مختلف مىفرستاد، اجازه جمع آورى اين اموال را مىداد.
آن حضرت در نامهاى به واليان حكومت خويش، در كنار سفارش امور معنوى و رفتار نيك با مردم و تعليم احكام دينى به آنان، جمع آورى زكات و ديگر حقوق مالى را نيز به آنان سفارش مىكرد:
وان تاخذ من الناس ما عليهم فى اموالهم من الصدقه...[69].
در نامه ديگرى، كه هنگام واگذارى ولايت يمن به معاذبن جبل براى او نوشت، از مردم مىخواهد كه از او اطاعت كنند و از او مىخواهد كه هر كس از غير مسلمانان، حاضر به پرداخت جزيه شود، با او كارى نداشته باشد و مبلغ جزيه را يك دينار يا قيمت آن معلوم مىكند. هم چنين از او مىخواهد خمس اموالى را كه هنگام جهاد به دست مىآورد، براى مواردى كه خداوند معيّن كرده است، كنار بگذارد. آن گاه به مسأله فىء مىپردازد وعلت تشريع خمس و فيىء را بيان مىكند:
...وما افاء اللّه على رسوله ممن لم يقاتلوكم و اقرَّ بالجزية فاجعلوه فيئاللّه مع الخمس يوضع حيث امره اللّه تعالى لئلا يكون ما افاءاللّه عليكم دولة بين الاغنياء منكم.[70]
...و آن چه را خداوند رسولش را بر آن مسلط ساخته است، از اموال كسانى كه با شما نجنگيدهاند و به جزيه اقرار كردهاند، براى خداوند فيىء قرار دهيد تا همراه خمس در جايى مصرف شود كه خداوند دستور داده است تا اين كه اموالى كه خداوند شما را بر آن مسلط ساخته است، تنها موجب توانمندى ثروتمندان نشود.
بدين ترتيب، وحى در حكومت پيامبر اكرم(ص) نقش كليدى داشته است و همه اركان اين حكومت، بر اساس وحى و فرمان او به عنوان رسول خدا به وجود آمده است. مردم يثرب، كه بعداً انصار لقب گرفتند، با ايمان به اسلام وپذيرش رسالت آن حضرت، زمينه را براى هجرت ايشان به مدينه، به فرمان خداوند فراهم آوردند. مقر همه فعاليتهاى اجتماعى جامعه اسلامى نوبنياد درمدينه، مسجد، يعنى خانه خدا بود و حتى پيامبر اكرم(ص) نيز در جوار آن منزل گزيده بود. امور حكومتى، اعم از جهاد و گسترش قلمرو حكومت اسلامى و يا امور مالى، همگى احكام و دستورهاى شرعى بودند كه ابعادى از آنها مستقيماً از طريق وحى به مردم ابلاغ مىشد و جهاتى نيز توسط آن حضرت، به عنوان فرستاده خداوند تبيين مىگرديد. وابستگى امور حكومتى پيامبر اكرم(ص) به وحى، به اندازهاى زياد بود كه هرگاه مردم حتى در امور جزئى نيز مىخواستند اظهار نظر كنند و پيشنهادى ارائه دهند، اين نكته و احتمال را مراعات مىكردند كه ممكن است آن كار، بر اساس وحى الهى معيّن شده باشد كه دراين صورت، آنان حق هيچ تغيير و تبديلى نداشتند.
بدين ترتيب، حكومت پيامبر اكرم(ص) جلوهاى از حاكميت خداوند برروى زمين بود كه به واسطه پيامبر اكرم(ص) كه رسول الهى بود، اعمال مىشد و مردم به عنوان ايمان آورندگان به اسلام و پذيرندگان ولايت خداوند و رسولش، باپذيرش حكومت تشريعى خداوند، برگرد رسول خدا، به عنوان نماينده خداوند جمع شدند و جامعه اسلامى و امت را به وجود آوردند و با اطاعت از آن حضرت، زمينه گسترش حكومت خداوند بر زمين را فراهم كردند.
پرسش و پاسخ درباره نبودن تشكيلات دولتى درحكومت پيامبر اكرم(ص)
از ايراداتى كه على عبدالرازق براى نفى تشكيل حكومت نبوى مطرح كرده است، خالى بودن زمان پيامبر اكرم(ص) از بسيارى از مظاهر و اركان حكومت است كه هم اكنون و در گذشته، در حكومتها رواج داشته است و تشكيلاتى كه فاقد اين اركان حكومتى باشد، نمىتوانسته به رفع و فتق امور مردم بپردازد. پس آن حضرت حكومتى تشكيل نداده و اگر سلطهاى بر مردم داشته، سلطهاى معنوى، ناشى از ايمان به رسالتش بوده و امور دنيوى مردم به خود آنان واگذار شده بوده است.
البته او پس از مطرح كردن اين اشكال، پاسخ هايى را نقل و سپس آنها را رد مىكند و در اين ميان، بهترين پاسخ را اين مىداند كه در زمان پيامبر اكرم(ص) نيز تشكيلات گسترده حكومتى بوده است؛ ولى مورخان آن را براى ما نقل نكردهاند. وى اين پاسخ را نيز خالى از اشكال نمىداند؛ زيرا اگر چنين تشكيلاتى در زمان آن حضرت وجود داشت، مانند جزئيات كارهاى خلفاى ديگر، بايد براى ما نقل مىشد و چون چنين امورى در كار نبوده است، مورخان آنها را نقل نكردهاند. از سوى ديگر، آنان براى ما نقل كردهاند كه آن حضرت در امور بسيار ساده و معمولى نيز دخالت مىكرده و داراى ديوان و محاسبات و... نبوده است.[71]
پيش از بررسى اين اشكال، خوب است نگاهى كوتاه به تناقضات سخن وى درباره پيامبر اكرم (ص) و تشكيلات اداره امور مردم در زمان آن حضرت بيندازيم. او گاه هر گونه حكومتى را از آن حضرت نفى مىكند و كار و وظيفه ايشان را تنها تبليغ مىداند[72] و وجود تشكيلات حكومتى را در زمان آن حضرت انكار مىكند. از سوى ديگر وقتى به بيان تفاوت بين سلطه حاصل از رسالت و سلطه حاصل از پادشاهى مىپردازد، آن را دنيوى و اخروى مىداند و اين را تنها دنيوى. ما در اين جا به نقل بعضى از جملات او مىپردازيم:
قد يتناول الرسول سياسة الامة مثل ما يتناول الملك و لكن للرسول وحده وظيفة لا شريك له فيها من وظيفته ايضا ان يتصل بالارواح التى فى الاجساد... له عمل ظاهرى فى سياسة العامهوله ايضا عمل خفى فى تدبير الصلة التى تجمع بين الشريك و الشريك...له سياسة الدنيا و الاخرة.[73]
رسول گاهى سياست امت را در دست مىگيرد؛ همچون پادشاه؛ اما رسول وظيفهاى مختص به خود دارد كه هيچ كس با او در آن شريك نيست. او همچنين وظيفه دارد كه با ارواح متعلق به بدنها، متحد گردد...رسول در تدبير جامعه به كارهاى دنيوى اقدام مىكند و هم چنين در اقدامى غيبى به ارتباطى مىپردازد كه بين دو شريك را جمع مىكند... براى او سياست دنيا و آخرت هست.
هر چند اين سخنان او صريح در اين است كه پيامبران و از جمله پيامبر اكرم(ص) وظيفه رسيدگى به امور دنيوى مردم را از جنبه رسالت خويش داشتهاند، ولى اين پرسش مطرح است كه شما اگر حكومت پيامبر اكرم(ص) را مردمى نيز بدانيد و آن را حاصل انتخاب و برگزيدن مسلمانان تلقى كنيد، ديگر جايى براى مطرح كردن خالى بودن تشكيلات آن حضرت از اركان حكومت و نفى تشكيل حكومت به وسيله آن حضرت، باقى نمىماند تا در نتيجه، وظيفه ايشان را تنها ترساندن معرفى كنيد. پس كسى كه پيامبر اكرم(ص) را داراى همه ابعاد امور حكومتى، كه هر حاكمى دارد، دانسته و مىگويد:
من اجل ذلك كان سلطان النبى بمقتضى رسالته سلطانا عاما و امره فى المسلمين مطاعا فلا شىء تمتد اليه يد الحاكم الاّ و قد شمله سلطان النبى و لا نوع مما يتصور من الرياسة و السلطان الاّ و هو داخل تحت ولاية النبى على المؤمنين.[74]
بدين رو، سلطنت پيامبر اكرم(ص) به مقتضاى رسالتش، سلطنتى عام بود و دستورهاى او در ميان مسلمانان، مطاع برود. پس سلطنت پيامبر شامل هر چيزى است كه حاكم بتواند انجام دهد و رياست و سلطنتى تصور نمىشود كه داخل ولايت پيامبر اكرم بر مؤمنان نباشد.
بايد راهى براى تشكيلات حكومتى آن حضرت بيابد، نه اينكه با استناد به عدم وجود آن،به نفى حكومت آن حضرت بپردازد. اما در پاسخ اشكال او اولا مىتوان به تقويت پاسخىپرداخت كه خود او آن را پسنديده است. از اين رو، ايراد او بر اين پاسخ را اين گونهپاسخ مىگوييم كه تفاوت اساسى بين حكومت پيامبر اكرم(ص) و حكومتهاى خلفاى بعد از آنحضرت، اين است كه پس از رحلت آن حضرت، نقل حديث و سخن گفتن دربارهاوضاع حكومت آن حضرت، تا مدتهاى طولانى ممنوع بود و همين امر موجب شد كهبسيارى از امور جزئى حكومت آن حضرت، فراموش شود يا نقل نگردد. ثانياً با مراجعه به مواردى كه تاريخ از حكومت پيامبر اكرم(ص) براى ما نقل كرده است، در مىيابيم كه ايشانحتى پيش از هجرت به مدينه، به ساماندهى امور مردم اهتمام داشته است. پيش ازاين، اشاره كرديم كه پس از پايان يافتن بيعت عقبه، آن حضرت دوازده نقيب براى خويشانتخاب كرد تا به انجام دادن امور اقوام خويش بپردازند و خود نيز مستقيماً سرپرستىامور اقوام خويش را بر عهده گرفت. پس از هجرت به مدينه نيز پيمان نامهاىمفصل براى اقوام مختلف، اعم از مسلمان و يهودى نوشت. همه اين امور، به ضميمهصدها مورد ديگر، كه تاريخ براى ما نقل كرده است مانند اين كه آن حضرت، هيچگاهمدينه را بدون جانشين ترك نمىكرد و كسانى را متولى امور زكات و صدقات كرده بود، و خود عبدالرازق نيز به اين موارد اعتراف دارد، شاهد بر اين است كه آن حضرت داراىتشكيلات دولتى متناسب با زمان خويش بوده است.
البته اين نكته را نبايد از نظر دورداشت كه حكومت پيامبر اكرم، پيچيدگى چندانى نداشته، آنطور كه حكومتهاى امروز جهان يا بعضى از حكومتها و امپراتورىهاى گذشته داشته است؛ اما اين مطلب، بههيچ رو بر نفى اصل حكومت در زمان آن حضرت دلالت نمىكند؛ زيرا جامعه آن روز درجزيرة العرب، جامعه اى قبيلهاى بود و پيش از پيامبر اكرم(ص) اصلاً حكومتى فراگير وجودنداشت. پيامبر اكرم نيز با استفاده از همين ويژگى آن جامعه، كارهاى خويش را باسپردن اختيارات به رؤساى قبايل انجام مىداد. در نامه آن حضرت به حاكمان عمانديديم كه آن حضرت به آنان فرمود: «اگر مسلمان شويد، من امور حكومتى مردم شما رابه خودتان واگذار مىكنم». اين بساطت حكومت، حتى در زمان ابوبكر، عمر، عثمان و حضرت على(ع) نيز مشهود است. اين خلفا هيچ كدام تشكيلاتى گسترده به عنوان خلافت مركزى نداشتند و تنها حاكمان رامنصوب مىكردند و امور مردم را به آنان مىسپردند و خود، مراقب رفتار آنان بودند تا تخلفى از ايشان سرنزند.
4. چگونگى حكومت پيامبر اكرم(ص) در رابطه با جانشينى ايشان
حكومت اسلامى، كه در مدينه به دست پيامبر اكرم(ص) تشكيل شد، فصل تازهاى را درباره امور حكومتى و تشكيل دولت برروى مردم شبه جزيره عربستان گشود. آنان كه با گرايش به اسلام و در سايه حكومت پيامبر اكرم(ص) امت واحدى را به وجود آورده بودند و امورشان نظم ويژهاى يافته بود، يقيناً پس از آن حضرت نيز نمىتوانستند بدون حاكم و حكومتى منسجم به زندگى اجتماعى خويش ادامه دهند و تاريخ اسلام نيز به اين امر گواه است كه حكومت در ميان مسلمانان، پس از پيامبر(ص) نخست به صورت خلافت و سپس پادشاهى و موروثى استمرار يافت.
مسأله حكومت پس از پيامبر اكرم(ص) از دو بعد قابل بررسى است: از لحاظ نظرى، با مراجعه به آيات و روايات و دلايل عقلى و نيز شواهد تاريخى مىتوان بررسى كرد كه حكومت پس از آن حضرت، چگونه مىبايست استمرار مىيافت و آيا آن چه در تاريخ تحقق يافته است، با دلايل مسأله سازگار است يا نه. از لحاظ تاريخى نيز مىتوان با بررسى چگونگى تشكيل نهاد خلافت و استمرار آن در طول زمان، به تحقيق درباره ماهيت خلافت پرداخت. بحث تفصيلى درباره اين دو مسأله، از موضوع اين نوشته خارج است. جهت اول بحث، تقريباًموضوع بخش عمدهاى از مباحث اين كتاب است و بيشتر مباحث جهت دوم نيز ربطىبه موضوع بحث ما ندارد؛ اما هر يك از اين دو بعد، به گونهاى مىتواند ما را در شناختماهيت الهى يا مردمى حكومت پيامبر اكرم(ص) يارى دهد. اينك آنها را از اين جهت بررسى مىكنيم.
واضح است كه هر دو نظريه الهى و مردمى بودن، هم چون حكومت پيامبر اكرم(ص)، درباره حكومت پس از آن حضرت نيز مطرح است. بدين ترتيب، رابطهاى دو طرفه بين اين دو حكومت، از اين جهت برقرار است ؛ يعنى پذيرش مردمى بودن حكومت آن حضرت، در چگونگى حكومت پس از ايشان تأثير گذار است و پذيرش الهى بودن حكومت پس از آنحضرت و شكلگيرى آن از طريق نصب حاكم توسط خداوند، در چگونگى حكومت رسول خدا(ص) مؤثر است. هرگاه ثابت شود كه پيامبر اكرم(ص) بر اساس انتخاب مردم، به تشكيل حكومت پرداخت و حكومت ايشان ربطى به مسأله نبوت در رسالتش نداشت، حكومت پس از آن حضرت نيز همين گونه خواهد بود؛ زيرا ديگر وجهى باقى نمىماند كه به واسطه آن بخواهيم به حكومتى الهى و منصوب از سوى خداوند، در استمرار حكومت نبوى قائل شويم؛ امّا اگر همان طور كه گفتيم حكومت آن حضرت، حكومتى الهى و برخاسته از رسالت و نبوت باشد درباره حكومت پس از آن حضرت، هر دو احتمال مردمى و الهى بودن وجود دارد و براى اثبات هر يك، نيازمند دليل هستيم.
اما در جهت عكس، اعتقاد به مردمى و غير الهى بودن حكومت، پس از پيامبر اكرم(ص) تأثيرى در ماهيت حكومت نبوى ندارد؛ زيرا اين احتمال وجود دارد كه حكومت آن حضرت، مربوط به رسالتش باشد و به نصب الهى محقق گرديده باشد؛ ولى هرگاه مبناى نصب را در حكومت پس از پيامبر اكرم(ص) بپذيريم، يعنى معتقد شويم كه حاكم جامعه اسلامى، در اين زمان بايد از سوى خداوند نصب گردد، در مىيابيم كه پيامبر اكرم(ص) نيز به واسطه نصب الهى، حاكم جامعه اسلامى شده بود؛ زيرا چگونه مىتوان تصور كرد كه خاستگاه و منشأ حكومت در زمان آن حضرت، اراده، خواست و انتخاب مردم باشد و خود آن حضرت و مردم نيز با چنين اعتقادى به تشكيل حكومت اقدام كردهاند، آن گاه رسول خدا(ص) به نصب حاكم پس از خويش اقدام كند و حكومت پس از او حكومتى الهى و منصوب از سوى خداوند باشد؟ چنين امرى اقتضا دارد كه فرع بر اصل فزونى داشته و آن حضرت حقوق مردم را مراعات نكرده باشد و امانتى را كه مردم در اختيار او گذاشتهاند، بدون اجازه در اختيار شخص ديگرى قرار داده باشد.
اما اين كه آيا آن حضرت، دست به چنين اقدامى زده و حاكم پس از خويش را نصب كرده است يا آن را به مردم واگذار كرده، مطلبى است كه در فصلهاى پيشين درباره آن سخن گفتيم و نتيجه گرفتيم كه نه تنها در غدير خم، بلكه در موارد بسيار ديگرى، آن حضرت خليفه و حاكم پس از خود را به مردم معرفى كرده و با نصب او به امامت و خلافت پس از خويش، از مردم خواسته است كه از او اطاعت كنند. البته اگر تنها اين مطلب نيز ثابت شود كه امامان معصوم(ع) غير از بيان مسائل دين و رهبرى امور عبادى مردم، رهبرى سياسى و اجتماعى آنان را نيز برعهده داشته اند و مردم موظف بودهاند در اين امور نيز از آنان اطاعت كنند، اين مطلب، به خودى خود، بر نصب آنان به حكومت دلالت دارد؛ زيرا هيچ دليلى جز نصب، چنين اقتضايى ندارد و ما در فصل آينده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت.
خلافت، جانشينى پيامبر(ص)
با نگرشى تاريخى به حكومت اسلامى پس از پيامبر اكرم(ص) مىبينيم كه حكومت در اين زمان، با زمان آن حضرت تفاوتى اساسى دارد. همان طور كه گذشت، حكومت رسول خدا از ايمان مردم به اسلام و رسالت آن حضرت نشأت گرفت؛ اما در حكومتهاى بعدى، امور انسانى مانند نفوذ قبيله يا فرد يا مردم، در تعيين حكومت نقش اساسى داشت و بر سر حكومت، منازعات بسيارى نيز رخ داد.اين امور موجب مىشود كه مسأله خلافت، به روايت تاريخى آن، امرى غير الهى باشد؛ يعنى نصب از سوى خداوند و پيامبرش، در تعيين حاكم نقشى نداشت؛ اما همين حكومت غير الهى نيز داراى ابعادى است كه مىتواند ماهيت حكومت رسول خدا(ص) را از نظر مردمى يا الهى بودن روشن كند.
حكومت اسلامى در طول قرنهاى متمادى پس از پيامبر اكرم(ص) چه در زمان خلفاى راشدين و چه در زمان حكومتهاى موروثى، با عنوان «خلافت» شناخته مىشود. با مراجعه به تاريخ اسلام، در مىيابيم كه هر چند اين واژه، در اواسط قرن اول هجرى، عنوانى براى حكومت گرديده است، اما در سالهاى آغازين استعمال آن، تنها بامفهوم لغوى خود، براى اشاره به جانشينى پيامبر اكرم(ص) به كار مىرفته است. ابوبكر در اولين خطبه خود براى توجيه حكومت خويش و براى انتخاب نامى براى آن، مىگويد: ما اكنون در خلافت نبوت هستيم.[75] مردم نيز تا آخر، ابوبكر را با عنوان خليفة رسول اللّه خطاب مىكردند[76] و خود او نيز در نامه هايش تنها از همين عنوان استفاده مىكرد.[77] عمر در آغاز خلافت، «خليفة خليفة رسول اللّه» خوانده مىشد تا اين كه خود او يا به پيشنهاد ديگران، به علت طولانى بودن اين لقب، «اميرالمؤمنين» ناميده شد.[78]
اكنون با توجه به اين كه خلافت همان طور كه در مقدمه كتاب گذشت به معناى جانشينى است و تلقى مردم و خلفاى صدر اسلام از حكومت پس از پيامبر اكرم(ص) اين بود كه اين حكومت، جانشين نبوت و حاكم در آن، جانشين رسول خدا است و در معناى كلمه جانشينى نهفته است كه فرد اصلى بايد داراى مقامى باشد كه به جانشين منتقل مىشود، پس روشن مىشود كه رسول خدا(ص) با عنوان رسالت، داراى مقام حكومت بوده است تا اين كه جانشين او نيز داراى چنين مقامى باشد. اگر رسول خدا به واسطه انتخاب مردم، مقام حكومت را به دست آورده بود و رسالت ايشان هيچ نقشى در اين زمينه نداشت، دليلى براى ناميدن حكومت پس از او به خلافت نبوت، و حاكم در اين حكومت، به خليفه رسول خدا وجود نداشت و خلفاى پس از او نمىتوانستند با استناد به اين كه آنان خليفه رسول خدا(ص) هستند،مردم را به اطاعت خويش فراخوانند. زمانى كه ابوبكر مىخواست جانشينى عمر را مسجّل كند، عمر به همراه غلام ابوبكر، كه نامه استخلاف او در دستش بود، به ميان مردم آمد و گفت:
ايها الناس اسمعوا و اطيعوا قول خليفة رسول اللّه...[79]
اى مردم! بشنويد و اطاعت كنيد كلام جانشين رسول خدا را....
و نبايد مردم سنت ابوبكر و عمر را هم چون سنت رسول خدا(ص) بدانند و از خلفاى پس از آنان و حتى از حضرت على(ع) تقاضا كنند كه طبق سنت اين دو نفر عمل كنند.[80]
نهادينه نبودن حكومت انتخابى در صدر اسلام
يكى ديگر از امورى كه نشان مىدهد حكومت پيامبر اكرم(ص) با تكيه بر انتخاب مردم تشكيل نشد و بنابراين، بازگشت به رسالت او دارد، اتفاقاتى است كه در انتخاب خلفاى پس از آن حضرت به وقوع پيوست. خلافت ابوبكر در سقيفه و در جمع بسيار محدودى از مهاجران و انصار، با آنچنان سرعت و تعجيلى شكل گرفت كه مجرى اصلى آن، يعنى عمر نيز آن را فلته و لغزش مىنامد و از خداوند مىخواهد كه مردم را از شر آن محفوظ نگاه دارد. پس از انتشار خبر بيعت با ابوبكر، اعتراضات بسيارى صورت گرفت كه بيشتر آنها از سوى كسانى بود كه به حق اهل بيت در اين زمينه ايمان داشتند؛ ولى هيچ يك از اين اعتراضات، چنين رويكردى ندارد كه شما حق مردم را غصب كردهايد و مىخواهيد به زور بر آنان حاكم شويد، بلكه قاطبه مردم، به راحتى تسليم اين بيعت تعجيلى شدند.
خلافت عمر، كه با نصب صريح ابوبكر شكل گرفت، از خلافت ابوبكر اين را كمتر داشت كه اگر در بيعت با ابوبكر، دست كم تعدادى حضور داشتند و در شكل دادن به آن مؤثر بودند، خلافت او تنها به دستور ابوبكر صورت گرفت و تنها اراده وخواست او آن را محقق ساخت. خلافت عثمان نيز اگر چه در ظاهر، بر عهده شوراى شش نفره بود، ولى در واقع، همه كار، به دست يك نفر صورت گرفت كه نظر او معيار تعيين خليفه بود. بدين ترتيب، آيا ما مىتوانيم معتقد باشيم كه در زمان رسول خدا(ص) وضعيت اجتماعى به گونهاى بود كه مردم، خود به انتخاب حاكم اقدام مىكردند، ولى در سال دهم هجرى، ابوبكر آن گونه به خلافت رسيد و در سال سيزدهم هجرى، يعنى دو سال و اندى پس از رحلت پيامبر اكرم، عمر با نصب صريح از سوى ابوبكر، بدون اين كه با مخالفتى از سوى مردم روبه رو شود؛ آيا اين امور نشانگر اين نيست كه مردم هيچ تصورى از اين كه خود، حاكم جامعه اسلامى را برگزيدند، نداشتند و حكومت ابوبكر را از اين جهت كه او خليفه رسول خدا بود، و حكومت عمر را از اين جهت كه منصوب خليفه رسول خدا بود، پذيرفتند و سالها بعد مطيع خليفهاى شدند كه تنها در شوراى شش نفره مطرح و نصب گرديده بود.
آنچه در جريان خلافت اتفاق افتاد، نشان مىدهد كه در سالهاى پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) انتخاب حاكم جامعه، توسط مردم، نه تنها نهادينه نشده بود، بلكه مردم تصورى نيز از آن در ذهن خويش نداشتند و اين امر حكايت از آن دارد كه در زمان تشكيل حكومت رسول خدا (ص) نيز چنين تصورى وجود نداشته است ؛ زيرا اگر مردم در اين زمان كه تا زمان خلافت، تنها يازده سال فاصله دارد، بر اساس انتخاب و رأى عمومى به انتخاب آن حضرت اقدام كرده بودند، بايد براى زمان پس از آن حضرت نيز همين امر را در ذهن داشته باشند و به همان صورت عمل كنند، بلكه از اين كه نصب خليفه، به عنوان جانشين رسول خدا(ص) به وسيله ابوبكر، به راحتى جاى خويش را در جامعه اسلامى باز كرد و بعداً نيز در طول قرنهاى متمادى حكومت موروثى در جامعه اسلامى برقرار بود، مىتوان دريافت كه مردم از حكومت رسول خدا(ص) تلقى نصب از سوى خداوند را داشتند و از اين لحاظ كه او رسول الهى بود، اطاعت از آن حضرت را لازم مىشمردند و حكومت آن حضرت تنها بر اساس ايمان به اسلام و رسالت ايشان شكل گرفت و توسعه يافت. پس از ايشان نيز حكمرانان جامعه اسلامى، با تمسك به اينكه آنان جانشين رسول خدا(ص) وحتى در بعضى موارد، جانشين خداوند هستند، بر مردم حكومت كردند.
پینوشت ها
[1]. حديد، آيه 25.
[2]. تفسير الميزان، ج19، ص171.
[3]. تاريخ طبرى، ج2، ص63.
[4]. الطبقات الكبرى، ج1، ص200.
[5]. نهجالبلاغه، خ26.
[6]. همان، خ104.
[7]. نهج البلاغه، خ192.
[8]. آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص62 به بعد.
[9]. حديد، آيه 25.
[10]. آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص73.
[11]. حديد، آيه 25.
[12]. بقره، آيه 265؛ شمس، آيه 9 و 10؛ ليل، آيه 17 و 18.
[13]. آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص64.
[14]. حشر، آيه 7.
[15]. توبه، آيه 103.
[16]. توبه، آيه 29.
[17]. الطبقات الكبرى، ج1، ص202.
[18]. تاريخ طبرى، ج2، ص325.
[19]. بحارالانوار، ج18، ص178، ح6.
[20]. تاريخ طبرى، ج2، ص350.
[21]. نهج البلاغه، خ169.
[22]. همان، نامه 36.
[23]. بحارالانوار، ج 15، ص200، ح 17.
[24]. تاريخ طبرى، ج 2، ص354.
[25]. فروع كافى، ج1، ص10، كتاب الجهاد، باب وجوه الجهاد، ح2.
[26]. هود، آيه 12.
[27]. بحارالانوار، ج32، ص299، ح260 و ص303، ح267.
[28]. همان، ج33، ص18، ح376.
[29]. الطبقات الكبرى، ج1، ص193.
[30]. بحار الانوار، ج52، ص181، ح4و ص194، ح26؛ ج58، ص145، ح3؛ ج6، ص303، ح1.
[31]. بحارالانوار، ج53، ص352، ح112.
[32]. همان، ج36، ص303 تا ص368، ج26، ص263.
[33]. حديد، آيه25.
[34]. بحارالانوار، ج36، ص301 و 368.
[35]. نساء، آيه 54.
[36]. بحار الانوار، ج33، ص256، ح529؛ كشف الغمه، ج1، ص434.
[37]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص343.
[38]. همان، ص690.
[39]. فتح، آيه 18.
[40]. تاريخ طبرى،ج 2، ص352.
[41]. همان، ص356.
[42]. همان، ص362.
[43]. همان.
[44]. همان.
[45]. همان، ص362.
[46]. همان، ص364.
[47]. همان، ص365.
[48]. همان، ص364.
[49]. همان، ص363.
[50]. همان، ص435.
[51]. الطبقات الكبرى، ج 1، ص226.
[52]. سيره ابن هشام، ج 2، ص140.
[53]. همان، ص142
[54]. ر.ك: دولة الرسول. ص177 به بعد.
[55]. الطبقات الكبرى، ج 1،ص 238.
[56]. سيره ابن هشام، ج 2، ص147.
[57]. تاريخ طبرى، ج 2، ص394.
[58]. حجرات، آيه 2.
[59]. ر.ك: مكاتيب الرسول. ج2؛ نامهها و پيمانهاى سياسى حضرت محمد(ص)، ترجمه سيد محمد حسينى.
[60]. ر.ك: مكاتيب الرسول، ج2، ص509 به بعد.
[61]. همان، ص361.
[62]. همان، ص489.
[63]. انفال، آيه 39.
[64]. تاريخ طبرى، ج 2، ص366 و 369.
[65]. همان، ص402 به بعد.
[66]. همان، ص440.
[67]. همان، ص503.
[68]. تاريخ طبرى، ج3، ص147.
[69]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص614.
[70]. همان، ص594.
[71]. الاسلام و اصول الحكم، ص 42، 45 و 57.
[72]. همان، ص67.
[73]. همان.
[74]. همان، ص68.
[75]. جمهرة خطب العرب الزاهرة، ج1، ص183.
[76]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص136.
[77]. همان، ص136، 137.
[78]. همان ص150؛ تاريخ طبرى، ج4، ص208.
[79]. تاريخ طبرى، ج3، ص429.
[80]. همان، ج3. ص475، ج4، ص233 و 410.