اولين بحث اين است كه ما از قرآن ثابت كرديم كه حفظ پيوستگی های داخلی و نفی وابستگی های خارجی برای يك جامعه مسلمان، متوقف است بر اينكه يك قدرت متمركزی در جامعه اسلامی وجود داشته باشد تا همه نشاطها و فعاليتها و همه جهت گيری ها و موضع گيری ها و قطب ها و جناحهای مختلف اين جامعه را او رهبری و اداره كند واسم آنرا ولی يعنی فرمانروا گذاشتيم يعنی آن كسی كه همه نيروها بايد از او الهام بگيرند. و همه كارها بايد به او برگردد وخلاصه او آن كسی است كه مديريت جامعه اسلامی، هم از جنبه فكری و هم از جنبه عملی با او بوده و نامش ولی است، اين شخص چه كسی می تواند باشد؟ آيا ما يك حرف خلاصه ای در اين باب داريم؟ كه اگر به ما گفتند: ما می خواهيم ولیّ را بشناسيم بتوانيم ارائه دهيم؟ البته جواب اين مطلب را در خلال مطالب گذشته گاهگاهی عرض كرده ام و شما هم می دانيد. و مطلب نا معلومی نيست، ولی می خواهيم از نظر اسلوب منطقی و تسلسل طبيعی مطلب اين را هم بررسی كرده باشيم. قرآن پاسخش در اينجا يك كلمه است، می گويد: آن كسی كه ولیّ واقعی جامعه است او خدا است. حاكم در جامعه اسلامی غير از خدای متعال شخص ديگری نيست اين مطلبی است كه توحيد هم همين را به ما می گفت و نبوت هم همين اصل را برای ما مسلم می كرد.
حالا می بينيد كه ولايت هم اين مطلب را به ما می گويد: اساساً هميشه بايد اصول يك مكتب و يك مسلك همينطور باشد كه هريك از اصل ها نتيجه ای بدهد كه اصل های ديگر آن نتيجه را می دهند و اين طور نباشد كه از يكی از اصول مكتب، ما يك استنتاجی كنيم كه ضد آن را از اصل های ديگر آن استنتاج می كنيم و متأسفانه در اسلامی كه در ذهن و دل بعضی از ساده دلان مسلمان امروز هست، از بعضی از اصولش چيزهائی استنتاج و استنباط می شود كه ضد آن را می توان از اصول ديگر آن استنباط كرد. بنابراين آن كسی كه در جامعه اسلامی حق امر و نهی و فرمان و حق اجرای اوامر و معين كردن خط مشی جامعه و خلاصه حق تحكم در همه خصوصيات زندگی انسانها را دارد خداست. وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِين«1» بنده آياتی كه تعبير ولی و اولياء داشت تدبر كردم وهمه را تقريباً يك مطالعه اجمالی كردم و ديدم اين تعبير كه خدا ولیّ جامعه اسلامی است و مؤمنين جز خدا ولیّ و ياوری ندارند و خدا حاكم همه امور بشر بايد باشد، مسأله ای است كه در قرآن جزو مسلمات است.
لازم است برای بعضی كه ممكن است در ذهنشان مطلب مخلوط بشود تذكر بدهم كه صحبت در سلطه تكوينی پروردگار نيست. آن به جای خود محفوظ و معلوم است. كه خدای تعالی گردش زمين و آسمان را به اراده قاهره خويش تنظيم میكند. صحبت بر سر اين است كه قوانين زندگی انسانها و روابط فردی و اجتماعی جامعه بشر هم بايد از خدا الهام بگيرد، يعنی حاكم و فرمانروای قانونی در جامعه الهی، اسلامی، قرآنی و در ظلّ نظام اسلامی و حكومت و نظام عِلوی فقط خداست.
حالا اين سئوال پيش میآيد كه حاكم خداست يعنی چه؟ خدای متعال كه با مردم روبرو نمیشود تا امر و نهی بكند و از طرفی انسانها هم احتياج دارند كه يك انسانی بر آنها حكومت بكند، يك انسانی لازم است كه سر رشته كار انسانها را بدست بگيرد. البته اينكه می گويم يك انسانی، روی يك آن تكيه ندارم و نمی خواهم رهبری دسته جمعی را نفی بكنم بلكه منظورم اين است كه انسانی لازم است كه سر رشته كار انسانها را بدست بگيرد. والا اگر چنانچه در ميان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد ولو آن قانون از طرف خدا باشد. ولی اميری، فرمانروائی، يا يك هيئتی نباشد كه حكومت كند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون درجامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است اما اين انسان چه كسی میتواند باشد؟ آن انسان يا انسانهائی كه قرار است بر بشر و جامعه بشری عملًا فرمانروائی بكنند، عملًا ولیّ جامعه باشند، عملًا ولايت جامعه را بعهده بگيرند اينها چه كسانی میتوانند باشند؟ پاسخهای گوناگون به اين سئوال داده اند.
پاسخ واقعيتهای تاريخی هم به اين سئوال گوناگون بوده است.
عده ای گفته اند: الْمُلْكُ لِمَنْ غَلَب«2» يعنی هر كه غالب شد، يعنی حكومت جنگل، يك عده ای گفته اند هركسی كه دارای تدبير بيشتری هست، عده ای گفته اند هركسی كه از طرف مردم مورد قبول باشد، يك عدهای گفته اند كه هركس كه از دودمان چنين و چنان باشد، يك عدهای سخنان ديگری گفته اند و منطق ها و سليقه های ديگری ابراز كرده اند.
پاسخ دين و مكتب به اين سئوال اين است كه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ«3» آن كسی كه عملًا درجامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم بدست میگيرد رسول اوست. لذا در جامعه وقتی كه پيغمبری آمد معنی ندارد كه با بودن پيغمبر حاكم ديگری بجز پيغمبر بر مردم حكومت بكند. پيغمبر يعنی همان كسی كه بايد زمام قدرت را در جامعه بدست بگيرد. حاكم باشد اما وقتی كه پيغمبر از دنيا رفت تكليف چيست؟ و وقتی كه پيغمبر خدا مثل همه انسانهای ديگر از دنيا رفت و جان به جان آفرين تسليم كرد آنجا چه كنيم؟ آيه قرآن پاسخ میدهد: وَ الَّذينَ آمَنُوا، مؤمنان ولیّ شما هستند. كدام مؤمن؟ هركه به مكتب و دين ايمان آورد او ولیّ و حاكم جامعه اسلامی است؟! اين كه لازم است كه به عدد همه نفوس مؤمن حاكم داشته باشيم. آيه قرآن می خواهد ضمن آنكه روی يك انسان معلوم مشخصی انگشت می گذارد و كسی را كه در نظر شارع و قانونگذار اسلام مشخص است بر مردم حكومت ميدهد، می خواهد علت انتخاب يا انتصاب او را هم بگويد و به اين وسيله معيار بدست بدهد. لذا می گويد: وَ الَّذينَ آمَنُوا آن كسانی كه ايمان آوردهاند، ايمان درست آوردند كه لازمه اطلاق آمنوا اين است كه ايمان آوردند، آن كسانی كه با عمل خود ايمانشان را امضاء كردند، پس الَّذينَ آمَنُوا شرط اول است كه واقعاً مؤمن باشد. شرايط ديگری هم دارد الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاهَ (آن مؤمنينی كه نماز را اقامه میكنند،) نه اينكه نماز میخوانند، نماز خواندن يك چيز است و نماز را به پاداشتن يك چيزی ديگر. اگر نماز خواندن منظور بود میتوانست بگويد: يصلّون كه تعبيری است هم كوتاهتر و هم موجزتر. اقامه صلاه دريك جامعه معنايش اين است كه روح نماز در جامعه زنده بشود، جامعه نماز خوان بشود و ميدانيد كه جامعه ی نماز خوان يعنی آن جامعه ای كه در تمام گوشه و كنارهايش ذكر خدا و ياد خدا بطور كامل موج میزند.
و میدانيد كه جامعه ای كه ذكر خدا و ياد خدا درآن موج بزند در اين جامعه هيچ فاجعه ای، هيچ جنايتی، هيچ خيانتی صورت نمیگيرد. هيچ لگدی به ارزش های انسان در اين جامعه زده نمیشود. آن جامعهای كه درآن ذكر خدا موج میزند و مردم متذكر خدا هستند، جهت گيری، جهت گيری خدايی است. و همه كار مردم برای خدا انجام میگيرد. علت زبونی ها، علت ظلمها، علت تن به ظلم دادن ها، علت تعدی هايی كه انجام میگيرد، همچنين علت تن به تعدی دادن هايی كه انجام میگيرد تماماً دوری از ياد خدا و ذكر خداست، آن جامعهای كه ذكر خدا را دارد حاكمش مثل علّی بن ابيطالب (عليهالسلام) است كه ظلم نمیكند و ظلم را میكوبد. محكومش مثل ابوذر غفاری است كه با اينكه كتك می خورد، با اينكه تبعيد می شود، با اينكه تهديد می شود، با اينكه غريب و بی كس ميماند اما زير بار ظلم نمیرود، از راه خدا با نميگردد، اين جامعهای است كه در آن ذكر خدا هست، اين جامعهای است كه درآن اقامه صلاه است مؤمنی كه درجامعه اقامه صلاه میكند يعنی جهت جامعه را بسوی خدا قرار میدهد و ذكر الهی را در جامعه رايج و مستقر میكند. الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاهَ به اينجا هم خاتمه پيدا نمیكند وَ يُؤْتُونَ الزَّكاهَ تقسيم عادلانه ثروت بكنند، و زكات بدهند اهل انفاق در راه خدا باشند و دنبالش میگويد: وَ هُمْ راكِعُون يعنی درحالی كه راكع هستند (زكات را بدهند) و اين اشاره به يك مورد و يك داستان خاص است. بعضی از مفسرين ديگر گفته اند كه: وَ هُمْ راكِعُون معنايش اين است كه اينها هميشه در حال ركوع باشند اين جا اشاره به قضيه خاصی نيست. اما عربی دانی اين احتمال را رد میكند هُمْ راكِعُون يعنی در حال ركوع زكات میدهند به احتمالی كه به ذهن من میآيد گمان میكنم زكات، مطلق انفاقات است، چون انگشتری كه اميرالمؤمنين در حال ركوع داد زكات اصطلاحی نبوده بلكه انفاقی بود كه در راه خدا كرد، و در اينجا به آن اطلاق زكات شده است: وَ يُؤْتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونَ يعنی يك انسان آنقدر دلبسته به مساوات باشد، بقدری علاقه مند به اتفاق باشد، بقدری برايش ديدن فقر و فقير درد آور باشد كه صبر نكند كه نمازش تمام شود به قدری در اين انسان جاذبه انفاق شديد است و بقدری اين آدم محو در راه انجام اين تكليف است كه امان ندارد كه صبر كند، مجال ندارد كه تحمل كند. فقيری ديده جلوهای ديده كه خدا آن جلوه را دوست نمیدارد او هم دوست نمیدارد اما چيزی هم ندارد جز انگشتر، ولی در همان حال نماز انگشتر را در میآورد و به سائل میدهد لذا اين اشاره به يك ماجرای مخصوص و مشخصی در تاريخ است كه آن را امير المؤمنين (عليه السلام) بوجود آورده است يعنی اين بزرگوار در حال نماز بوده كه فقيری آمد و اين بزرگوار انفاق كرده و آيه نازل شده است.
پس همان طوری كه ملاحظه میكنيد آيه دارد به طور اشارهای علیّ بن ابيطالب را به عنوان ولیّ امر معين میكند. ولی نه بصورت معين كردن زورگويان تاريخ كه وقتی معاويه مثلًا میخواست برای خودش جانشين معين بكند میگويد جانشين من پسر من است و او بايد بعد از من به اين مقام برسد. خدای متعال اين طوری برای پيغمبر جانشين معين نمیكند، اما چون ملاكهای حكومت كه ايمان كامل به خدا اقامه صلاه در جامعه و دلبستگی به انفاق و ايتاء زكات تا حد از خود بيخود شدن در علیّ بن ابيطالب (عليه السلام) وجود دارد، ضمن اينكه خليفه را معين و نصب میكند كه علیّ بن ابيطالب است، ملاك و فلسفه خلافت او را هم روشن میكند بنابراين در اسلام ولیّ امر آنكسی است كه فرستاده خداست، آن كسی است كه خود خدا معين میكند چون فرض اينست كه به حسب طبيعت خلقت و آفرينش هيچ انسانی حق تحكم بر انسانهای ديگر را ندارد. تنها كسی كه حق تحكم دارد خداست و چون خدا حق تحكم دارد خدا میتواند طبق مصلحت انسانها اين حق را به هركسی كه میخواهد بدهد و میدانيم كه كار خدا بيرون از مصلحت نيست، ديكتاتوری نيست، قلدری نيست زورگويی نيست، كار خدا طبق مصلحت انسانها است. و چون طبق مصلحت انسانهاست پس بنابراين او معين میكند و ما هم تسليم میشويم. او پيغمبر و امام را معين میكند و برا ی بعد از امام نيز صفاتی را معين میكند كه اينها بعد از ائمه هداه معصومين حاكم بر جامعه اسلامی هستند. پس ولی را خدا معين میكند، خودش ولیّ است، پيغمبرش ولیّ است. امامها ولی هستند، امامهای خاندان پيغمبر تعيين شده اند كه 12 نفرند و در رتبه بعد كسانی كه با يك معيارها و ملاكهای خاصی تطبيق بكنند و جور بيايد. آنها از برای حكومت و خلافت معين شده اند. البته اين يك آيه بود كه برای شما ذكر كردم. آياتی ديگر هم در قرآن هست كه بعضی از آنها را در اين گفتارها آورديم و بعضی از آن را هم بايد خودتان در قرآن جستجو كنيد و پيدا كنيد. آيات فراوانی در اين باره داريم.
آنچه كه در اسلام روی آن تكيه شده اين است كه زمام امر مردم دست آنكسانی نيفتد كه انسانها را به دوزخ میكشانند. و مگر تاريخ اين مطلب را بما نشان نداد؟ مگر نديديم كه با جامعه اسلامی اندكی بعد از صدر مشعشع اسلام چه كردند و چه شد؟ و چه بر سر اين جامعه آمد؟ آن جامعه ای كه در آن مردم قدر مردان نيك را ندانند، جامعهای كه مردم معيارهای نيكی را عوضی بگيرند و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند، چقدر بايد روی آن كار كرده باشند كه باينجا رسيده باشد؟! تبليغات زهرآگينی كه از طرف دستگاههای قدرت ظالمانه و جابرانه در ميان جامعه اسلامی انجام گرفت بقدری افق معلومات و بينش مردم را عوض كرد و آنها را به وضعی رساند كه گويی سياهی را سفيدی و سفيدی را سياهی میديدند. به يك چنين حالتی در آمده بودند لذا آدمی وقتی تاريخ قرنهای دوم و سوم را میخواند و فجايع دستگاه قدرت و خلافت را با آن بی اعتنائی و بی تفاوتی مردم مطالعه میكند، حسرت میخورد و تعجب میكند كه آيا اينها همان مردمی هستند كه در مقابل حوادث زمان عثمان صبر نكردند و از اطراف او را محاصره كردند و با آن وضع فجيع او را از خلافت خلع و عزل كردند؟! آيا اينها همانها هستند كه حالا در شب عروسی خليفه عباسی خرج گزافی را كه میتوانست يك جناح عظيمی از جامعه اسلامی را اداره كند، میبينند كه دارد خرج چه عياشيها و چه كارهائی میشود و دم بر نمی آورد؟! چگونه بيت المال مسلمين دارد صرف مسائل شخصی میشود و كاری بدرست و نادرستی آن ندارند؟! پولی است مال هزار نفر و حالا يكنفر آدم اين پول را فقط صرف خودش بكند، نمیگوئيم صرف عياشی خودش بكند بلكه صرف نماز و روزه خودش بكند، آيا اين كار جايز است؟! مردم میديدند كه در متن واقعيت جامعه اسلامی دارد اين كارها انجام میگيرد و در عين حال غافل و بی خبر بسر میبردند.. شايد به مناسبتی اين واقعه را گفته باشم كه جعفر برمكی وزير محبوب هارون الرشيد در سن 28 تا 30 سالگی در اوج محبوبيت داماد می شود. از آنجا كه هارون الرشيد علاقه ای وافری به جعفر برمكی دارد به جای نقل كه بر عروس و داماد می پاشند، در شب عروسی، مهمانان گرامی و عاليقدر ناگهان ديدند كه يك چيزهايی بر سر عروس و داماد پاشيده شد. ميهمانان ريختند و هر چند تا كه بدستشان رسيد برداشتند و بعد از برداشتن و دقت كردن متوجه شدند اينها قوطی های ظريفی بقدر يك بند انگشت است كه از طلای ناب درست كرده اند. بعد كه جعبه را باز ميكردی از داخل آن يك كاغذی در می آمد كه بسيار نازك بود، اين كاغذ را كه باز می كردی با كمال تعجب می ديدی كه اين يك ورقه بزرگی است كه آنقدر كوچك شده و روی آن نوشته شده است كه فرمان مالكيت فلان قسمت از كشور به شما داده شده است. خدا می داند كه در يك شب واحد، پانصدتا، هشتصدتا، هزارتا فرمان تيول در كاغذهای بسيار نازك توی قوطی های طلا بر سر يك عروس و داماد ريخته شد و كسانی آنر بر داشتند كه خليفه نمی دانست كه اين ها چه كسی هستند، مثلًا فرض كنيد املاك فلان دشت وسيع و فلان ناحيه بدست يك بچه می افتد يا بدست يك مست چاغو كش می افتاد، به دست يك انسان بی شخصيت يا يك بی عرضه می افتاد، اين ها را كه ديگر خليفه نمی دانست، او ريخته بود حالا در آن ناحيه ای كه اقطاعش دست اين شخص افتاده چقدر مردم پامال خواهند شد، چقدر ثروتها از بين خواهد رفت، چقدر حقوق ضايع و نابود و پايمال خواهد شد، برای آنها مهم نبود و به اينها فكر نمی كردند و آنوقت در همان حال كه اين بذل و بخششها و اسرافها انجام می گرفت يحيای علوی در كوههای طبرستان با ظلم و باستم می جنگيد و اين در حالی بود كه خودش و عيالش فقط يك پوشش داشتند كه وقت نماز شوهر می پوشيد و بعد به زن می داد تا او ستر بدن بكند و نماز بخواند، خاندان پيغمبر كه با ظلم می جنگيدند در يك چنين وضعی بسر می بردند و آن مردم آن وضع را می ديدند و بی تفاوت بودند، غرض من گله مندی از هارون نيست، هارون اگر اين كارها را نكند هارون نيست. طبقه هارون حكم می كند تا وقتی كه اين طبقه وجود دارد اين كارها انجام بشود. لذا از اوگله مندی نيست گله مندی از مردمی است كه آن حساسيت صدر اسلام را فراموش كرده بودند، آن هوشياری و درك را كه در صدر اسلام داشتند آن را از دست داده بودند و در مقابل اين وضع احساس تكليف نمیكردند. احساس مسئوليت نمیكردند، دردشان نمیآمد، چرا اينطور شده بودند؟ برای اينكه از بس تبليغات مضر و موذيانه و رذالت آميز شده بود، و روی مردم كاركرده بودند. اين دستهای تبليغی و دستگاههای تبليغی. در اقطار جامعهاسلامی و كشور اسلامی ساليانی دراز روی مغز مردم، روی روح مردم، روی روحيه مردم كار كرده بودند تا باينجا رسيده بود، پس شما میبينيد چقدر مهم است كه حاكم جامعه اسلامی چه كسی باشد و بايد آن كسی باشد كه خدا معين میكند.
آيه ديگر قرآن میگويد: أَطيعُوا اللَّه«4» (اطاعت كنيد خدا را) وَ أَطيعُوا الرَّسُول (از رسول اطاعت كنيد.). وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم (صاحبان فرمان از ميان خودتان را هم فرمان ببريد.)
اما صاحبان فرمان يعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خيال میكند كه صاحب فرمان يعنی هركسی كه میتواند فرمان بدهد و هر كس كه زورش برای فرمان دادن میچربد، او اولی الامر است. ما میگوئيم: نه، او اولی الامر نيست. اگر بنا باشد هركسی كه میتواند فرمان بدهد اولی الامر باشد و از طرف قرآن به رسميت شناخته شده باشد، پس در فلان كوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان میدهد، آنهم در آنجا همه كاره است، پس در آنجا او اولی الامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولی الامری كه شيعه بآن معتقد است آن اولی الامر است كه خدا منشور فرمان را بنام او كرده باشد، شيعه اين را ميخواهد. آن انسانی است كه اگرچه منكم است و جزو انسانها، اما ولايت را از خدا گرفته باشد كه صاحب ولايت كبری خداست.
حالا هارون الرشيد با آن وضعش با آن بخشش های بی حساب و اسرافش، با آن آدم كشی اش (كه همين جعفر برمكی و بسياری از خاندانش را در يك روز تارو مار كرد و كشت، قلع و قمع نمود و بسياری از مؤمنين مسلمين را از بين برد الی ماشاءالله كارهای ديگر كرد) آيا چنين كسی را میتوان اولی الامر دانست؟! مفتی زمان میگفت كه اين اولی الامر است و جنگ و نزاع با امام جعفر صادق (عليه السلام) به خاطر همين مسأله بود كه به امام میگفتند: شما چرا با اولی الامر زمانت در میافتی و اولی الامر زمان يعنی همين هارون كذايی.
پس منطق شيعه در اين مسئله بسيار منطق ظريف و دقيقی است. ضمن اينكه نصب خدا را از قرآن احساس و استنباط میكند معيار ها و ملاكها را هم به دست مردم میدهد كه مردم فريب نخورند. و نگويند علیّ بن ابی طالب روی سرِما، روی چشم ما و جانشين او هارون الرشيد هم همينطور. منصور عباسی میگفت كه امام حسن را به عنوان خليفه قبول داريم اما ايشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است پس حق خلافت ندارد و ما هم از آنهائی كه خلافت را به آنها فروخته بود خلافت را به زور گرفتيم. اين مال ماست. حرف آنها اين بود كه علی بن ابی طالب را برحسب ظاهر قبول میكردند و بعد منصور عباسی را هم به نام جانشين علی بن ابيطالب میپذيرفتند و هيچ منافاتی بين اين دو نمیديدند.
اما شيعه میگويد: اين حرف درست نيست و اگر تو حكومت علی را قبول داری بايد معيارهای خلافت و ولايت را هم قبول داشته باشی، بايد قبول داشته باشی كه علیّ بن ابی طالب بخاطر جمع بودن اين معيارها به عنوان ولی انتخاب شده پس اگر كسی در او اين معيارها نبود يا ضد اين معيارها در او بود اين آدم حق ندارد كه جانشين علیّ بن ابی طالب، خودش را معرفی كند، حق ندارد ولايت شيعه را و ولی امر بودن را، ادعا كند و كسی حق ندارد از او بپذيرد، اين اولين مطلبی است كه دراين زمينه در پيرامون مسئله ولايت پيش میآيد البته مطلب دوم را همين جا اشاره كرديم و آيهاش را هم نوشتيم.
اگر كسی اين سئوال را بكند كه به چه دليل میگوئيد ولايت امر در اختيار خدا و مال خداست؟ جواب اينست كهاين ناشی از يك فلسفله طبيعی است كه در جهان بينی اسلام مشخص و معين شدهاست. در جهان بينی اسلام همه چيز عالم از قدرت پروردگار ناشی میشود وَ لَهُ ما سَكَنَ فِی اللَّيْلِ وَ النَّهارن5» هر آنچه در روز و شب آرميده است از آن خداست. وقتی كه همه پديده های خلقت مال اوست و حكومت تكوينی بر همه چيز در اختيار اوست حكومت قانونی و تشريعی هم بايد در اختيار او باشد چارهای نيست. اين هم مطلب دوم تا برسيم به مطالب بعدی. حالا توجه كنيد به آيات بعدی كه مطرح میشود: اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها«6» (همانا خدا شما را فرمان میدهد كه امانتها را به اهلش برگردانيد) وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْل (و چون ميان مردم داوری و حكومت و قضاوت میكنيد بر طبق عدل و داد حكومت و قضاوت بكنيد.) إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ (همانا پروردگار به چه نيكو چيزی شما را پند میدهد و موعظه میكند) إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيرا (همانا پرودگار شنوا و بيناست.) پس آنچه كه بشما فرمان میدهد از روی شنوائی و آگاهی و دانش كامل است. چون شنوای نيازهای درونی شماست چون بينای سرنوشت شماست لذا آنچه را كه احتياج داريد به شما میدهد و میبخشايد.
اين آيه اول است كه درباره امانت صحبت میكند و ميگويد مانتها را به اهلش بدهيد و در حقيقت يك زمينه چينی برای آيه دوم است و بايد اين يادآوری را بكنم كه امانت فقط اين نيست كه من يك تومان دست شما دارم اين يك تومان را بدست من برگردانيد و مهمترين نشانه ها و نمونه های امانت اين است كه آنچه امانت خدا در ميان مردم است آن را انسان به جايش و به اهلش برساند. اطاعت انسان كه ميثاق و پيمان خدا با آدمیاست آن را در جايش مصرف كند و خرج كند، اطاعت از خدا بكند و از آنچه كه خدا فرموده كه اطاعت بشود، اطاعت كند. اين مهمترين مصداق امانت است.
در آيه بعد يعنی آيه 59 سوره نساء میفرمايد: أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا (ای كسانيكه ايمان آورده ايد) أَطيعُوا اللَّه (اطاعت كنيد از خدا) وَ أَطيعُوا الرَّسُول (و اطاعت كنيد از پيامبر خدا) و أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم (و اطاعت كنيد از صاحبان فرمان از ميان خودتان) يعنی آن كسانی كه در ميان شما صاحبان فرمان هستند.
ولیّ امر مسلمين مجری حكم خداست
اينجا تز اسلامی با بعضی از تزها و ايده ها ديگر وجه تمايز و محل افتراقش معلوم می شود. تز اسلامی نمی گويد روزی خواهد بود كه حكومت لازم نبشاد، و ايده اسلامی پيش بينی نمی كند آن روزی را كه در جامعه دولت و حكومت نباشد، درحالی كه بعضی از مكتبها پيش بينی می كنند آن روزی را كه جامعه، جامعه ايده آل و يكی از خصوصياتش از اين است كه ديگر دولت و حكومت در آن جامعه نيست ولی اسلام اين را پيش بينی نم كند. خوارج به بهانه حكومت الهی گفتند! علیّ بن ابيطالب بايد نباشد آنها می گفتند: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ حكومت مال خداست، ولی امير المؤمنين در جواب اين ميگويد: كَلِمَهُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ«7»
سخن، سخن درستی است و حاكم واقعی خداست، آن كسی كه مقررات را می گويد و سر رشته زندگی را بدست می گيرد واقعاً خداست اما آيا شما می گوئيد: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ«8» يا می گوئيد: لاامره الا لله قانون و حكومت مال خداست. اما مجری قانون كيست؟ آيا شما اين را هم می گوئيد كه غير خدا كسی نبايد مجری قانون باشد؟! لذا در جواب اين سخن می گويد: لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ«9» بالأخره انسانيت و جامعه بشری امير لازم دارد. حاكم و فرمانروا لازم دارد اين طبع انسانی است كه بايد زندگی اش با يك مجری قانون همراه باشد، بودن قانون كفايت نمی كند، بايد كسی باشد تا اينكه اين قانون را اجراء كند و بر اجرای دقيق و صحيح اين قانون نظارات كند وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم«10» همين است اما آيا مطلق اولی الأمر منظور نظر است و هر كه فرمان داد درست است؟! در حاليكه بسيار ديده شده كه در يك جا دو نفر بر ضد يكديگر فرمان ميرانند. در اينصورت آيا هر دو اولی الامر هستند؟! و يا بسيار ديده شده كه آدمی فرمانی داده است كه خلاف عقل است و عقل و خرد آن فرمانروائی را نفی می كند آيا بازهم اولی الامر است؟! اينجاست كه بين ما و طرز فكر تسنن يك اختلاف اساسی پيدا می شود ما می گوئيم: اولی الامر و صاحب فرمان، آن صاحب فرمانی است كه با معيارهای الهی تطبيق می كند. در حالی آنها يك چنين شرطی را عملًا شرط ندانسته و بر طبق آن عمل نكردند. فان تنازعتم فی شيئً (پس اگر در چيزی منازعه و اختلافی داشتيد)
فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُول (آنرا به خدا و رسول بر گردانيد) إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر (اگر شما مؤمن بخدا و روز واپسين هستيد) ذلِكَ خَيْرٌ (اين نيكوتر است) وَ أَحْسَنُ تَأْويلًا دارای عاقبت بهتری است. ببينيد مردم را متوجه می كند به عواقب نيك و فرمانروائی نيكان و عواقب سوء فرمانروائی بدان، آيه بعدی طعن به كسانی است كه از اين فرمان كلی سرمی پيچند. أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ«11» (آيا نمی نگری به آن كسانی كه می پندارند كه ايمان آورده اند به آنچه بر تو نازل شده است.) وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك و می پندارند كه به آئين پيشيان تو ايمان دارند، خودشان را مؤمن فرض می كنند در حاليكه كاری از آنها سر می زند كه منافی با ايمان به خداست. يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ می خواهند تحاكم به طاغوت كنند يعنی حل و فصل كار خود را به طاغوت مراجعه كنند، از طاغوت نظر بخواهند و فرمان بگيرند و بر طبق نظر او زندگی خود را براه ببرند، اين منافی با ايمان است. يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ می خواهند نزد طاغوت تحاكم كنند در حالی كه وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِه (در حالی كه به آنها فرمان داده شده است كه به طاغوت كفر بورزند) وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعيدا (و شيطان می خواهد كه آنان را گمراه كند گمراهی و سرگشتگی بسی دور) كه من احتمال می دهم اين شيطان همان خود طاغوت است و چيز ديگری نيست، اينها می خواهند سراغ طاغوت بروند غافل از اينكه اين شيطانی كه به عنوان طاغوت در قرآن شناخته می شود، آنها را از راه راست دور می كند و آنها از واديهای سرگردانی سر در خواهند آورد. شيطان آنها را آنچنان از جاده دور می اندازد كه برگشتنش كار يك ذرّه و دو ذرّه نيست. خيلی به دشواری می توانند براه راست و هدايت برگردند.
مطلب بعدی ولايت خداست و پذيرش آن هم از طرف مؤمنان ناشی از يك فلسفه است كه در جهان بينی اسلام مقرر گرديده. بنابراين يك امر طبيعی است. اينكه ما ميگوئيم بايد از خدا اطاعت كرد و ولیّ امر، خداست اين يك فلسفه طبيعی روشنی دارد. چون همه چيز مال خداست. كه آيه وَ لَهُ ما سَكَنَ فِی اللَّيْلِ وَ النَّهار«12» اين مطلب را درست روشن می كند.
خلاصه گفتار چهارم
در پيرامون ولايت (1)
ابعاد ولايت
مجری حكم خدا كيست؟
در پيرامون اصل ولايت--- با آن گستردگی و جامعيتی كه در قرآن به اين اصل داده شده است--- مسائل فراوانی مطرح می گردد كه گاه هر يك از آنها نيز می تواند خود مانند اصلی در شناخت جهت گيری های اسلامی بشمار آيد. در آيات زير برخی ازآنها را با تدبر و دقت می توان به دست آورد:
1--- ولی جامعه اسلامی--- يعنی آن قدرتی كه همه فعاليت ها و نشاط های فكری و عملی را رهبری و اداره می كند-- خدا است و هر آنكه خدا وی را--- بنام يا به نشان---- به ولايت بگمارد:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاهَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُون (ولی و رهبر و حاكم شما فقط خدا است و رسولش و مؤمنانی كه نماز را بپا می دارند و زكات را در حاليكه در ركوع اند ادا می كنند.)
مائده: 60
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها (همانا خدا به شما فرمان می دهد كه امانت ها را به اهلش ادا كنيد.)
وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْل (و چون ميان مردم حكم و قضاوت می كنيد، بر طبق عدالت كنيد.)
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِه (همانا كه خدا شما را به نيكو چيزی پند می دهد.)
إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيرا (بيقين، خدا شنوا و بينا است.)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّه (ای كسانيكه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد)
وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم (و پيامبر را و آن كسانی را كه در ميان شما (از سوی خدا و به تعيين او) صاحب فرمانند.)
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر (و هنگامی كه درچيزی منازعه كرديد- اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد- آن چيز را به خدا و پيامبر ارجاع كنيد.)
ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا (اين نيكوتر و نيكو عاقبت تر است (برای شما).)
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه (هر كس از رسول پيروی كند پس بتحقيق كه خدا را اطاعت كرده است.)
وَ مَنْ تَوَلَّی فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا (و هركس كه اعراض كند (از پيروی رسول) پس نفرستاديم تو را ايشان نگهبان.)
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ (آيا نمی نگری به كسانيكه می پندارند به آئين الهی تو و آئين های آسمانی پيش از تو ايمان آورده اند)
يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوت (با اينحال می خواهند برای حل و فصل امور خود به طاغوت مراجعه كنند.)
وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِه (در حاليكه (از طرف خدا) مأمور شده اند كه به طاغوت، كفر و انكار بنمايند.)
وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعيداً (و شيطان می خواهد كه آنان را بسی دور از راه راست كرده و گمگشته و گمراه سازد.)
2- ولايت خدا و پذيرش آن از طرف مؤمنان ناشی از يك فلسفه و زير بنای فكری است كه درجهان بينی اسلام مقرر گرديده و بنابراين، يك امر طبيعی است:
وَ لَهُ ما سَكَنَ فِی اللَّيْلِ وَ النَّهارِ (و از آن اوست هر آنچه در شب و روز آرميده است.)
وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليم (و او شنوای دانا است.)
قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا (بگو: آيا ولی و فرمانروائی بجز خدا برگزينم.)
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (كه پديد آورنده آسمانها و زمين است.)
وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَم (و اوست كه می خوراند و خورانيده نمی شود.)
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم (بگو من مأمور شده ام كه نخستين كسی باشم كه تسليم گرديده و اسلام آورده است.)
وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكين (و مبادا كه در شمار مشركان درآئی).
سوره انعام: آيه 13- 15
سئوالات گفتار چهارم
به سئوالات زير پاسخ دهيد:
1-- در اين سلسله گفتار ها ولايت به چه معنا مورد بحث قرار گرفته است؟
2-- حاكم مطلق خدا است، يعنی چه و چرا ولايت امر در اختيار خدا است؟ و حاكميت خدا چگونه تحقق پيدا می كند؟
3---- آيا بحسب طبيعت خلقت و آفرينش هيچ انسانی حق تحكم بر انسانهای ديگر دارد؟ و اگر جواب منفی است پس ولايت پيغمبر و ائمه و ولايت فقيه چگونه تبيين می شود؟
4--- جواب قرآن باين سئوال كه چه كسی و يا چه كسانی می توانند در جامعه ولايت داشته باشند چيست؟
5--- در آيه (أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم) چه كسانی مشمول اولی الامر ميشوند؟ و چرا؟
6--- مهمترين مصداق امانت در آيه 58 سروه نساء چيست؟
7--- بحث اين گفتار را به استناد آيات 60- 58 سوره نساء بيان كنيد.
8--- مجری حكم خدا در زمين كيست؟ و چرا؟
پینوشتها
(1) آل عمران، 68.
(2) الكافی، ج 8، ص: 208.
(3) مائده، 55.
(4) نساء، 59.
(5) انعام، 13.
(6) نساء، 58.
(7) نهج البلاغه، خطبه 40.
(8) إرشاد القلوب إلی الصواب، ج 2، ص: 357.
(9) نهج البلاغه، خطبه 40.
(10) نساء، 59.
(11) نساء، 60.
(12) انعام، 13.