ما و بشر نميتواند به تمام معنا آن عدالت اجتماعي و عدالت حقيقي را كه حضرت امير قدرت بر پياده كردنش داشت، نميتوانيم ماها و هيچ كس قدرت نداريم كه پياده كنيم؛ لكن اگر آن الگو پيدا شده بود و حالا هم ما بايد به يك مقدار كمي كه قدرت داريم تمسك كنيم. تمسك به مقام ولايت معنايش اين است، كه يكي از معاني اش اين است كه ماظل آن مقام ولايت باشيم، مقام ولايت كه مقام توليت امور بر مسلمين و مقام حكومت بر مسلمين است، اين است كه اگر چنانچه حكومت تشكيل شد، حكومت تمسكش به ولايت اميرالمؤمنين اين است كه آن عدالتي كه اميرالمؤمنين اجرا ميكرد، اين هم اندازه قدرت خودش اجرا كند. به مجرد اينكه ما بگویيم ما متمسك هستيم به اميرالمؤمنين، اين كافي نيست، اين تمسك نيست اصلش. وقتي كه حكومت الگو قرار داد اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) را در اجراي حكومتش، در اجراي چيزهايي كه بايد اجرا بكند، اگر او را الگو قرار داد، اين تمسك كرده است به ولايت اميرالمؤمنين. اگر چنانچه او الگو نباشد يا اينكه تخلفات حاصل بشود از آن الگوي بزرگ، هزار مرتبه هم روزي بگويد خدا ما را از متمسكين قرار داده است، جز يك كذبي چيزي نيست.
1. تبیین زیباییها و جاذبههای ولایت فقیه
اگر كسی میخواهد واقعاً نقش مردم؛ نقش عينی، عملی، حسّاس باشد و مسألة ولايت فقيه يك مسألة حقيقتاً مردمی و حكومت الهی توأم بشود با جنبة مردمی باشد، بايد... برای مردم تبيين كند، برای مردم بيان كند جاذبهها را، چيزهايی كه مردم را به شوق میآورد. همچنانی كه ما برای حج، مردم را تشويق میكنيم، ترغيب میكنيم، تبيین میكنيم، احكام حج را میگوييم، فلسفة حج را میگوييم. خيلی از غير معتقدين به حج را وادار به حج رفتن میكنيم؛ معتقد به حج میكنيم، در مسألة نماز، در مسألة زكات، در مسألة خمس، در جهاد، در همهی موضوعات، براي مردم تشريح میكنيم؛ تبیين میكنيم؛ مردم وادار میشوند، میروند جهاد میكنند؛ بذل نفس نفيس میكنند در راه خدا، خب! در اين قضية «ولايت فقيه» هم میخواهيد مردم نقش داشته باشند، بسماللَّه! اينجا، جای نقش مردم است! وارد بشوند در اين ميدان، زيبایيهای اين مسئله را از نظر عقل بشر و منطق بشری تبيين كنند برای مردم، مردم را در صحنه حاضر كنند تا اينكه حقيقتاً متكی باشد به مردم؛ همان «حضور الحاضر» و «وجود الناصر» تحقق پيدا بكند؛ تا بشود انقلاب اسلامی، كه پيروز شد؛ تا بشود جنگ تحميلی كه پيروز شد؛ تا بشود اين نوزده سالی كه ما گذرانديم كه بحمداللَّه در همة مراحل موفق بوديم... خب، «لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ». ديگر حالا هر كس هر چه میخواهد در اين زمينه كار بكند و هر مقداری كه فن و هنر و تلاش و توان دارد، بسم اللَّه! اين گوی و اين ميدان؛ حركت كند! وظيفة همه هم هست؛ البته خبرگان وظيفة مضاعف دارد.
2. اثبات علمی
وقتی ما تبليغ نكرديم، وقتی ما حقايق را بيان نكرديم، وقتی ما تبيين و دفاع درستی از معارف اسلامی ـ از خود توحيد، از حكومت الهی، از لزوم عبوديت انسان در مقابل خدا، از لزوم تسليم انسان در مقابل احكام خدا، كه پايههای اصلی است ـ نكرديم، تأثيری كه از اين عدم دفاع و عدم تبيين و عدم توجيه صحيح حاصل میشود، محدود به حد خاصی نيست؛ شامل همه است.
اگر «خبرگان» در اين زمينههای مربوط به ولايت فقيه حرف نزنند، تحقيق نكنند و كار نكنند، «ناخبرگان» اين كار را خواهند كرد. يعنی نمیشود ما بگوييم كه هيچكس در اين زمينه حرف نزند. بالاخره حرف حساب كه نبود، حرف ناحساب مطرح خواهد شد. بسيار بجاست كه در اين زمينه واقعاً عن تحقيق، با مطالعة كامل، افراد صاحب صلاحيت بنويسند؛ بگويند؛ تحقيق بكنند؛ تا واقعاً اين قضيه كه امروز مطرح است، برای مردم روشن بشود.
اين مسأله، مسألهای نيست كه دربارة اصل آن، ما دچار مشكلی باشيم و بخواهيم خودمان را جمع و جور كنيم تا مشروعيت آن را اثبات كنيم يا چه. نه! اين جزو واضحات اسلام است. اصل ولايت فقيه را هيچ كسی از فقهای اسلام از اول اسلام تا حالا منكر نشده است. در دايرة اين ولايت، بحث است كه البته خب روشن است. كسانی كه به مسألة حكومت فكر نمیكنند، كسانی كه با مسايل سياسی در جوامع بشری آشنايی ندارند، كسانی كه نمیدانند كه عمل به دين، متوقف بر حاكميت دين است. بدون حاكميت دين، عمل به دين به صورت كامل نه امكان دارد، نه اصلاً قابل تصور است. اينها توقع نيست كه دايرة ولايت فقيه را در اين وسعت بدانند. خب! اين يك مسألة سياسی است. يك مسألة به معنای بصيرت در امر سياسی است. اين نظر فقهی نيست. بنابراين حالا كسی كه اين بصيرت را دارد؛ كه فقهای ما كسانی بودند، از اين قبيل بودند، قبل از دورة ما و زمان ما كه شما میشناسيد آنها را و اسم آنها معروف است، نظرات آنها واضح است و امام بزرگوار در زمان ما و فقهای بزرگ زمان خود ما بر اين مسئله اتفاق نظر كردند. اين مسألهای نيست كه ما مشكلی دربارة اصل آن داشته باشيم. البته، دربارة فروعش، جزئياتش ـ عرض كنم كه ـ مسايلی كه در اين مجموعه متوجه میشود، حتماً بايد بحث بشود و اولی به بحث، خبرگان اين راه و اين رشته هستند، بايد بحث كنند.
مسألة حكومت و ادارة امور جامعه در اسلام، مسألة بسيار مهمی است و اگر منتخبان مردم و خبرگان امت دور هم جمع میشوند و دربارة اين مسئله و حواشی و لوازم آن بحث میكنند، هر دقيقة اين بحثها میتواند مهم و سرنوشتساز و موجب جلب ثواب الهی باشد؛ چون مسئله بسيار مهم است.
انواع شگردهای تبليغاتی را به كار میبرند؛ يكياش اين حرفی است كه حالا تو دهن بعضی آدمهای ناشی و خام انداختند كه «اين ولايت، اهانت به مردم است؛ زيرا كه ولايت معناش اين است كه مردم قاصرند!»... اين معنای واضح را، اين معنای مترقی را، اين فكر برجستهای را كه اگر چنانچه برای هركسی توضيح داده بشود، اين در مقابل او تصديق خواهد كرد و خضوع فكری پيدا خواهد كرد، اين را به اين شكل دارند دربارهاش بحث میكنند و از اين قبيل حرفهايی كه میزنند و ملاحظه میكنيد، اينها از همان شُعَب نفوذ دشمن در اذهان مردم است كه واضحات، اصول واضحهی مورد اعتقاد و ايمان مردم را مورد خدشه و مورد مناقشه قرار بدهند؛ اينها را در ذهن مردم تضعيف كنند. به نظر میرسد كه اين كاری كه مجلس محترم شما در سال گذشته يك سميناری تشكيل دادند و يك بحثهايی كردند و اينطور کارها، كارهای مهمی است. بحثهای علمی در زمينه ولايت فقيه، آن شقوق مختلف مسأله، در خود اين مجلس هم به نظر من در اين زمينه بحثها میشود كرد. نه فقط بحث علمی، حتّی بحثهای تا حدودی اجرايی در همين زمينهای كه برای استحكام فكری، عقيده مردم است.
3. تبعیت عملی
... در آية ديگری از قرآن «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، اولیالامر را هم اضافه كرده... میتوانست خدای متعال بگويد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» و ديگر چیزی به آن اضافه نكند. در آن صورت، لازمش اين میشد كه بعد از آنكه پيغمبر را قبول كردند، نسبت به آنچه كه نظر پيغمبر هست در زمان حيات پيغمبر شبهه و اشتباهی پيش نمیآيد و اگر شبههای پيش بيايد به خود پيغمبر مراجعه میكنند و قضيه حل میشود. اما آن زمانيكه پيغمبر حضور ندارد، نسبت به روية پيغمبر و شيوة پيغمبر قاعدتاً اختلاف نظر پيش میآيد. اينجا مرجع كيست؟ این آیه میفرماید: مرجع، «اولیالامر» است؛ ولی امر است، با آن شرايطی كه برای ولی امر وجود دارد.
... آن كسی میتواند مطمئن باشد كه اطاعت از پيغمبر میكند، كه از ولیامر اطاعت بكند. اگر كسی از ولیامری ـ كه شرایط با او منطبق است ـ اطاعت نكرد، از پيغمبر اطاعت نكرده؛ و اِلاّ نمیشود كسی بگويد: بنده مطيع پيغمبرم، اما به نظر من، پيغمبر آنجوری میگويد.
نه! ولیامر وجود دارد؛ بايد ببينيد كه ولیامر چه میگويد؛ هر چه ولی امر گفت، آن حرف پيغمبر است. پيغمبر را آن كسی اطاعت كرده كه از ولیامر اطاعت كرده باشد.
لذاست كه در زمان جمهوری اسلامی كه بحمدللّه نظام ولايت فقيه حاكم است و ولیامر ما يك دينشناس و يك عالمِ جانشين پيغمبر است، با شرایطی كه ما برای يك چنين جانشينی قائليم ـ از علم در حد اجتهاد، از عدالت كه عدالت خودش خيلی مفهوم والايی است و آگاهی به زمان و تدبير امر و قدرت ادارة مسايل كشور ـ يك چنين كسی وقتی در رأس امور قرار میگيرد، او میشود ولی امر و اطاعت او، اطاعت پيغمبر است. اگر چنانچه برخلاف امر او ـ و آنچه مقتضای ولايت امر اوست ـ كسی عمل بكند، از پيغمبر اطاعت نكرده است. اين هم از آن آيه «أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» استفاده میشود.
از خدا كمك بخواهيد، با مسائل سياسی، به صورت خدايی و صادقانه برخورد كنيد. آن مطالبات حقيقی انقلاب را شناسايی كنيد. ببينيد انقلاب از ما چی مطالبه میكند؛ كما اينكه اشتباه در شناخت مطالبات گوناگون، درخواستها، خواستها و شعارها اشكالات بزرگی بهوجود میآورد. من حالا به شما اين كلمه را عرض كنم. درخواستهای رهبری ـ كه يك خدمتگزار، يك طلبة ضعيف بيش نيستم ـ مطالبات و درخواستهايی كه به اقتضای مسئوليت خودم دارم، اين مطالبات بايد شناخته بشود؛ با مطالبات دستههای سياسی و گروههای سياسی و جناحهای سياسی نبايد مخلوط بشود. بايد ديد چه میخواهيم ما؟ دنبال چه هستيم؟ هدف چیست؟ اينها خيلی مهم است؛ اينها آن چيزهايی است كه میتواند شما جوانهای عزيز را ـ انشاءاللَّه ـ در صراط مستقيم الهی پيش ببرد.
ولایت در یک انسان به معنای وابستگی فکری و عملی هرچه بیشتر روز افزونتر با ولیّ است. ولیّ راپیدا کن! ولیّ خدا را بشناس! آن کسی که او ولیّ حقیقی جامعه اسلامی است، او را مشخص کن؛ بعد از آنکه مشخص کردی، شخصاً از لحاظ فکر، از لحاظ عمل، از لحاظ روحیات، از لحاظ راه و رسم و روش، خودت را به او متصل کن! مرتبط کن! به دنبالش حرکت بکن! به طوریکه تلاش تو، تلاش او، و جهاد تو، جهاد او، دوستی تو، دوستی او، دشمنی او، دشمنی تو، جبههبندیهای تو، جبههبندیهای او باشد؛ این است که آدمیکه دارای ولایت است، کسی که ولیّ را بشناسد، فکر ولیّ را بشناسد و با ولیّ، همفکر بشود، عمل ولیّ را بشناسد و با ولیّ همعمل بشود، دنبال او راه بیفتد، خودش را فکراً و عملاً «پیوسته با ولیّ» بخواند؛ چنین کسی دارای ولایت است. ولی ما ولایت را منحصر کردیم فقط بر اینکه در دلمان مهر علیّ بن ابیطالب است و قطرههای اشک هم برای امیرالمؤمنین میریزیم؛ ولی عمل ما ضد عمل علی و فکر و اندیشهمان ضدّ اندیشة علی است. ما از ولایت، برای خودمان یک افسانه، یک اسطوره و یک خرافهای درست کردهایم و دل خودمان را خوش کردیم که از جمله مَوالیّ حضرت علیّ بن ابیطالب (علیهالسلام) و دارای ولایت هستیم و خوشحالیم که تمام آنچه که برای مَوالی علیّ بن ابیطالب (علیهالسلام) هست برای ما نیز به طور مسلّم و قطعی هست. خدا میداند که این کار، خیلی جفا و ظلم به حقّ علیّ بن ابیطالب (علیهالسلام) است، خیلی ظلم به حق اسلام است؛ چون ولایت مال اسلام است. امام صادق (علیهالسلام) ولایت را با عمل میداند و میگوید: آن کسی که دارای عمل است، ولیّ ما اوست و آن کسی که دارای عمل نیست، عدوّ ما اوست، امام صادق (علیهالسلام) ولایت را اینطور معنی میکند. چون ولایت در فرهنگ امام صادق (علیهالسلام)، با ولایت در فرهنگ آن جاهل یا مغرضی که دارد به نام امام صادق (علیهالسلام) زندگی میکند، فرق دارد. ما باید عمیقاً معنی ولایت را بفهمیم، در غیر اینصورت عمری را به امید بهشت سپری میکنیم، در حالیکه در موقع جان دادن از بهشت خبری نیست. ولایت یک انسان، پیوستگی و وابستگی مطلق او است به ولیّ.
یک عدهای خیال میکنند، ولایت ائمه یعنی فقط ائمه را دوست بداریم و چقدر اشتباه میکنند، ولایت فقط دوست داشتن نیست. مگر در تمام عالم اسلام کسی پیدا میشود که ائمه معصومین و خاندان پیغمبر را دوست نداشته باشد ؟ پس همه ولایت دارند؟ مگر کسی هست که دشمن اینها باشد؟ مگر همان کسانی که در صدر اسلام با آنها جنگیدند، همه با آنها دشمن بودند؟ خیلی شان اینها را دوست میداشتند، اما برای خاطر دنیا حاضر بودند با آنها بجنگند، خیلی شان میدانستند اینها دارای چه مقامات و چه مراتبی هستند. وقتی خبر رحلت امام صادق (علیهالسلام) را به منصور دادند، بنا کرد به گریه کردن. فکر میکنید تظاهر میکرد؟ آیا پیش نوکران خودش میخواست تظاهر کند؟ پیش ربیع حاجب میخواست تظاهر کند؟ تظاهر نبود، واقعاً دلش سوخت، واقعاً حیفش آمد که امام صادق (علیهالسلام) بمیرد، اما چه کسی او را کشت؟ خود منصور، خودش دستور داد که امام صادق(علیهالسلام) بمیرد. اما چه کسی او را کشت؟ خود منصور! خودش دستور داد که امام صادق (علیهالسلام) را مسموم کنند، اما خبر رسید که کار از کار گذشتهاست، قلبش تکان خورد. پس منصور هم ولایت داشت؟! از همین قبیل است اشتباه آن کسانی که میگویند مأمون عباسی شیعه بود، شیعه یعنی چه؟ شیعه یعنی کسی که بداند حق با امام رضا(علیهالسلام) است؟ فقط همین؟ اگر چنین است پس مأمون عباسی، هارون الرشید، منصور، معاویه، یزید از همه شیعه تر بودند. آیا آن کسانی که با امیرالمؤمنین در افتادند به او محبت نداشتند؟ چرا، غالباً محبت داشتند. پس شیعه بودند؟ پس ولایت داشتند؟! نه! ولایت غیر از این حرفها است، ولایت بالاتر از اینهاست که اگر ولایت علی بن ابیطالب و ولایت ائمه را فهمیدیم که چیست، آنوقت حق داریم به خودمان برگردیم، ببینیم آیا ما دارای ولایت هستیم یا نه؟ آنوقت اگر دیدیم ولایت نداریم از خدا بخواهیم و بکوشیم که ولایت ائمه(علیهمالسلام) را به دست بیاوریم.
مسئلهای که بعد از این پیش میآید این است که من و شما آیا دارای ولایت هستیم یا نه؟ ممکن است من و شما دارای ولایت باشیم، اما آیا مجموعاً جامعة ما دارای ولایت هست یا نیست؟ ممکن است این سؤال پیش آید مگر این دو یکی نیستند و با هم فرق میکنند؟در جواب باید گفت : بله! اگر یک عضوی به خودیِ خود سالم باشد، سالم بودن یک عضو اولاً؛ نه به معنای سالم بودن همة بدن است و ثانیاً؛ یک عضو سالم اگر در یک بدن غیر سالم قرار گرفت، نمیتواند همة محسنات یک عضو سالم را دارا باشد.
اول ببینیم که یک انسان با ولایت چه جور آدمیاست تا بفهمیم آیا من و شما دارای ولایت هستیم یا نه؟ اگر چنانچه ثابت و روشن شد که من و شما دارای ولایت هستیم؛ بعد باید ببینیم که جامعه چگونه باید باشد تا دارای ولایت باشد؟ هیچ مانعی ندارد که یک انسان دارای ولایت، در یک جامعة بی ولایت باشد. البته منظورم از نظر خود ایده است که میگویم مانعی و اشکالی ندارد و گرنه خیلی هم اشکال دارد؛ حالا باید به این مسئله پرداخت که وقتی کسی خودش دارای ولایت بود، آیا دیگر مسئولیتش تمام شدهاست؟ و همینکه خود او دارای ولایت شد ولو اینکه در جامعة محروم و عاری از ولایت زندگی میکند، آیا این زندگی میتواند یک زندگی مطلوب باشد؟ و آیا اگر کسی خودش دارای ولایت بود اما در یک جامعه ای زندگی کرد که آن جامعه بی ولایت بود و او در مقابل بی ولایتی جامعه مسئولیت احساس نکرد، همین عدم احساس مسئولیت، ولایت خود او را هم مصدوم و خراب نمیکند؟ اینها یک چیزهایی است که شما مرد مسلمان و زن مسلمان، مخصوصاً جوان مسلمان باید رویش فکر کنید، ممکن است من آنقدر فرصت و مجال نداشته باشم که تک تک اینها را شرح دهم و اگر بخواهم تک تک اینها را طوری شرح بدهم که مطلب به خوبی و به روشنی بیان شود و آن را همه بفهمند لازم است که روی هر یک از اینها ساعتها بحث کرد که متأسفانه وقت من آنقدرها نیست. این است که من مطلب را به اختصار میگویم و دقت در آن و موشکافی در آن را به خود شما و اگذار میکنم.
حالا میپردازم به اینکه اولاً؛ یک انسان دارای ولایت چگونه انسانی است؟ ثانیاً؛ ما و جامعه و هیأت اجتماعی انسانهایی که یک جا جمع شدهایم چگونه باشیم تا دارای ولایت باشیم و در چه صورت دارای ولایت نخواهیم بود؟ در چه صورتی یک جامعه، یک جامعة ولیّ و متولّی و موالی، به صورتی که اسلام دستور داده [است] در میآید و در چه صورتی و درچه شرایطی از ولایتی که اسلام گفته محروم میماند.
مسئلة سوم اینکه آیا یک انسانی که دارای ولایت است تکلیف خودش با ولایت داشتن شخص خودش تمام شدهاست و دیگر تکلیف ندارد که جامعة دارای ولایت بسازد؟ و مسئلة چهارم اینکه اگر یک آدمیخودش دارای ولایت بود و در یک جامعة محروم از ولایت زندگی میکرد و احساس تکلیفی نمیکرد که جامعه را دارای ولایت بکند. آیا این احساس تکلیف نکردن، ولایت خود او را هم مخدوش نخواهد کرد؟ و همین که در فکر نیست که دیگران را هم دارای ولایت کند، همین به فکر نبودن، ولایت او را ضعیف و مخدوش نکردهاست؟ اینها مسائلی است که باید بحث کنیم.
وقتی که این بحث کامل شد خود شما این معنایِ مترقیِ عالیِ جالبِ خردپسندِ قرآنفرمودة حدیثگفتة ولایت را، با آن معنایی که آدمِ تنبلِ از کار بگریزِ راحت طلبِ سهل گرایِ سهولت طلب، پیش خودش تصور میکند مقایسه کنید تا ببینید تفاوت ره از کجا تا به کجاست. عدهای خیال میکنند که دارای ولایت بودن به این است که وقتی اسم اهل بیت میآید، کلمة (علیهالسلام) را بگوید. خیال میکنند که دارای ولایت بودن به این است که محبت اهل بیت در دل انسان باشد، البته محبت اهل بیت داشتن واجب و فرض است و نام آن بزرگواران را با عظمت بردن، به نام آنها مجلس به پا کردن و از عزا و شادی آنها درس گرفتن، عزای آنها را گفتن، شادی آنها را گفتن، گریستن بر بزرگواریهای آنها، بر شهامتهای آنها، بر مظلومیتهای آنها، همة اینها لازم است؛ اما همة اینها ولایت نیست، ولایت از این بالاتر است. آنکه در مجلس سیدالشهداء مینشیند و اشک میریزد، کار خوبی میکند، اما نباید اشک ریختن را برای دارا بودن ولایت کافی بداند، آن کسانیکه ذهنشان تحت اثر تلقینات و القائات مغرضانه یا جاهلانة بعضی از دستهای مزدور و مغرض واقع شدهاست، درست دقت کنند که بعد گفته نشود با گریستن بر سیدالشهداء کسی مخالف است، ما میگوییم که گریستن بر امام حسین(علیهالسلام) گاهی میتواند یک ملت را نجات بدهد، همچنانکه توابین رفتند سر قبر حسین بن علی نشستند و 24 ساعت یا 48 ساعت یا سه روز فقط گریه کردند و نتیجة آن گریهها این شد که پیمان مرگ و خون با هم بستند و گفتند عهد میکنیم که به میدان جنگ برویم و زنده بر نگردیم، این است گریه بر امام حسین، کسی با این مخالف نیست.
توصية من به شما مردم رفسنجان ـ چه كسانی كه اينجا هستيد و چه خيل عظيم مردم در آن شهر ـ اين است كه در همان خط درست اسلام و انقلاب و ولايت حركت كنيد. اولين شرط برای يك ملت مؤمن اين است كه اوليای امور خود را در حوزة كارشان صاحب اختيار بداند. وقتی مصلحت میدانند كه مأمور و مسئولی را جا به جا كنند، وقتی مردم آن مسئول بالا را میشناسند، بايد تسليم باشند. اين، يك دستور هميشگی است.
هميشه امام صريح و با زبان مردم حرف میزنند. آنجايی كه امام يك موضعگيری میكنند، آنجا شما چرا منتظر موضعگيری حزب میشويد. ما كه بارها گفتيم آنچه را كه امام میگويد، آن خط ماست. ما هم مقلّد اماميم، هم امام رهبر ماست؛ يعنی خط و ربطی كه امام ترسيم میكنند در اين جامعه، هم تكليف سياسی ماست، هم تكليف دينی ماست.
نظر امام را دقيق بدانيد. اين هم نمیشود گفت ـ كه من گاهی شنيدم از زبان بعضی از برادرها به گوش میخورَد ـ كه اگر امام جای ما بود، اينجوری فكر میكرد؛ اينها حرف مفت است! اين حرف را هر كس زد، به خودش برگردانيد اين حرف را؛ اين حرف معنی ندارد! «اگر امام جای ما بود»؛ «اگر امام میدانست، اينجوری نظر میداد»؛ اينها حرفهايی است كه قابل قبول نيست.
اگر باب تأويل در كلام امام باز شد، ديگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد؛ هر كسی خواهد گفت كه «بگذاريد من بروم پيش امام، شرح مطالب را بدهم، آن وقت ببينيم امام چی میگويد»، اينكه حرف نشد! امام است و رهبر انقلاب! و آن دست نيرومندی كه اين چرخ را از اول ـ بدون اينكه ما به ایشان مشورتی بدهيم؛ نظری بدهيم ـ گردانده؛ ما هم به مرور آمديم و در جريان امور قرار گرفتيم؛ پشت سر ایشان راه افتاديم. هنر ما اين است كه پشت سر امام راه افتاديم! هيچ هنری در خط دادن به امام و جهت دادن به امام، كسی نداشته [است]. بنابراين هر چه امام میگويد ـ اين را دقيق توجه بكنيد ـ ... امام را اصل بدانيد؛ آنی كه بايستی اتّباع بشود، نظرات حكيمانة امام است. امام واقعاً يك حكيم است و باید تسليم خطوط كلیای بود که ايشان ترسیم میکنند.
4. دفاع از نظام، اصل ولایت فقیه و شخص ولیّ فقیه
اكنون مدنيت بشری شاهد آن است كه كشوری با نظام ولايت فقيه ـ يعنی حاكميت دين و تقوا ـ اداره میشود. اين، برای بشريت كه انواع نظامهای بشری را آزموده و در هيچيك درمان دردهای اساسی خود را نيافته، آزمايشی مهم و تعيينكننده است. همة ما بايد به ياد داشته باشيم كه اگر اين نظام مقدس بتواند جسم و جان انسانهای تحت قدرت خود را به آرامش و آسايش برساند، فقر و جهل و بیايمانی و تبعيض و بیعدالتی را ريشهكن كند و در صحنة جهانی، با اين دردهای مزمن بشر به مبارزه برخيزد، بزرگترين خدمت را به تاريخ انسانيت عرضه كرده و راهی تازه به روی آنان گشودهاست. اين كار، مستلزم آن است كه از رهبر تا مسئولان طراز اول و تا آحاد مسئولان، هريك بر حسب مراتب مسئوليت خود، لحظهای از مجاهدت باز نايستند و هيچ تهديدی را مانع راه خود ندانند و به هيچ وسوسهای تسليم نشوند. اين حقيقت نيز اهميت كار خبرگان منتخب ملت را بيشتر هويدا میسازد و بار امانتی را كه بر دوش گرفتهاند، سنگينتر میكند.
خبرة جوانان اين مملكت و سيد فداكاران اين ملت، كسانی هستند كه در همه حال متوجه باشند كه اين امانت حاكميت اسلام كه امروز در دست آنهاست، امانتی از همة پيامبران و اوليا و امامان است. اين، آرزوی همة كسانی بود كه در دوران محروميت انسانها از حاكميت الهی، در غربت مردند و در شكنجهگاهها رنج كشيدند و آرزو كردند كه خدای متعال يك وقت به آنها فرج دهد. اين، آرزوی همه است و نتيجة قرنهاست. بايد با همة توان، قدرت، هوشياری و بيداری، از اين محافظت كرد.
اصل ولايت فقيه و پيوستن همة راههای اصلی نظام به مركز ولايت، نقطة درخشان نظام اسلامی، و تحقق آن، يادگار ارزنده و فراموش نشدنی حضرت امام خمينی(قدسسره) است. مردم ما در طول يازده سال اخير، وفاداری و اخلاص كامل خود را نسبت به اين اصل، در همة ميدانها نشان دادهاند و امام عظيمالشأن ما، خود بزرگترين مدافع و سرسختترين پشتيبان اين اصل و پذيرای جدی همة آثار و لوازم آن بود. اين اصل، همان ذخيرة پايان ناپذيری است كه بايد مشكلات نظام جمهوری اسلامی را در حساسترين لحظات و خطرناكترين گردنههای مسير پرخطر جمهوری اسلامی حل كند و گرههای ناگشودنی را بگشايد. دفاع غيورانة امام عزيز از مسألة ولايت و رهبری ـ كه بیگمان تصدی رهبری به وسيلة خود آن بزرگوار، كمترين تأثيری در آن نداشت ـ ناشی از درك و ايمان عميق به همين حقيقت بود و امروز اينجانب به پيروی از آن بزرگوار، با همة وجود و توان از اين اصل و لوازم آن دفاع خواهم كرد و به كمك الهی، به تكليف خود در همة موارد عمل خواهم كرد.
خدشه در التزام به ولايت فقيه و تبعيت از رهبری، خدشه در كلية نظام اسلامی است و اينجانب اين را از هيچ كس و هيچ دسته و گروهی تحمل نخواهم كرد. البته امروز بحمدالله و توفيقه، كلية آحاد و گروههای خط امام، ملتزم به ولايت فقيه و تبعيت از رهبری میباشند و اميد است كه زمينه برای رمی افراد و گروهها به عدم التزام به آن، هرگز فراهمنگردد.
ضديت با ولايت فقيه، يعنی ضديت با اصيلترين و ركينترين اصول و اركان نظام جمهوری اسلامی.
• نگویيد ما ولايت فقيه را قبول داريم، لكن با ولايت فقيه اسلام تباه ميشود. اين معنايش تكذيب ائمه است، تكذيب اسلام است و شما من حيث لايشعر اين حرف را ميزنيد.
من هم مثل يكی از شما، از نظام اسلامی، از رهبری اسلامی و از ولايت فقيه به عنوان ستون فقرات اين نظام، بايد دفاع كنم.
دشمن از نفوذ امام و شخصيت امام و نفوذ رهبری در هر زمانی به شدت صدمه خورده است؛ داغدار است. يكی از نقاطی كه دشمن میخواهد با آن مقابله كند، مسألة رهبری و نفوذ رهبری است.
... با يك چنين وضعيتی، دشمنیها هم زياد است. دشمن امروز هم مثل دشمن زمان اميرالمؤمنين نيست كه اگر بخواهد شايعه بپراكند مجبور باشد صد نفر را مأمور كند كه بيايند در بين مردم شايعه بيندازند، نه آقا يك راديو را راه میاندازد تو همة خانهها آن صدا شنيده میشود. امروز اينجوری است. خب! دريك چنين شرايطی اين نكتهای استكه بايد همه به آن توجه كنند. مسأله، مسألة رهبری است، مسألة شخصی نيست. بنده ممكن است خودم دست هر كسی از كسانی را كه لايق و شايسته هستند و هر انسان مؤمنی را ببوسم، اما مسألة رهبری مسألهای است كه مربوط به شخص من نيست، مربوط به دنيای اسلام است، مربوط به ملت اسلامی است. از حقوق رهبری بايد دفاع بشود. رهبری در اينجا بايد بتواند هم آن خط باريك صراط مستقيمِ از مو باريكتر را در داخل كشور حفظ كند، يعنی رعايت حيثيت انسانی، رعايت آزادی انسان، رعايت تقوی، سوق انسانها منالظلمات الی النور، اينها را بايد انجام بدهد و هم بايد در مقابل آن همه ايادی تبليغ كننده بايستد. اين به چه چيزی احتياج دارد كه بتواند اين كارها را انجام بدهد؟ به يك اعتبارِ غيرِ قابلِ خدشه كردن، اين است. اين را لازم دارد. بايد سخنش جوری باشد كه اگر گفت اين كار بشود، بشود؛ با ميل، با ايمان، با شوق، با محبت؛ نه با زور. اگر اين نبود، امام بزرگوار، در اين پانزده سال، در اين ده سال حيات مبارك خودش نمیتوانست آن جنگ را به آنجا برساند. ما هم نمیتوانستيم در اين پنج سال گذشته در مقابل اين مشكلات ايستادگی كنيم. اين را آقايان بدانند و البته میدانيد. اين لازم است.
البته، ما بايد بگرديم كسی را پيدا كنيم كه بتوان اين اعتبار را به او داد. اين اعتبار سنگينی است. دست همه كس نمیشود داد. بايد دست كسی داد كه خاطر جمع باشيم از اين ابزارِ به شدت حساس و بُرّا، در جای درست استفاده میكند، نه در جای غلط و نه به تبع اهواء نفسانی خود يا اهواء نفسانی ديگران. برای رضای خدا فقط مصرف میكند. اين را پيدا كنيم يك چنين كسی را، اين را بسپاريم به او، وقتی اين ابزار راسپرديم به او، التزام به شيئی، التزام به همة لوازم آن است. يكی از مهمترين لوازمش اين است كه عرض كرديم. يعنی هيچكس بايد در هيچ گوشهای از گوشههای اين مملكت و در هيچ منطقهای از مناطق ارادة انسانی ـ آنچه كه خارج از ارادة انسان است بحثی دربارهاش نيست ـ كاری نكند كه اين سرمايهای كه بايد يك روزی مصرف بشود برای نجات كشور، اين سرمايه، اندكی خدشه دار بشود؛ اين است. و وظيفة اين به عهدة شماست؛ شما آقايان خبرگان رهبری! يعنی قانوناً به دوش شماگذاشته نشده است، اما يكی از وظايف اخلاقی، يكی از وظايفی كه به دلالت اقتضا، هركسی بايد اين را بفهمد. بر دوش شما همين است. بايد در اين راه مبارزه كنيد، بايد برای اين كار سرمايهگذاری كنيد. بايد تلاش بشود برای اين كار؛ كما اينكه خود بنده هم تلاش میكنم. واِلّا شما خيال میكنيد بنده خوشم میآيد كه در يك جمعی يك حرفی بزنم، كه احياناً برمیگردد به يك حيثيت شخصی؟! نخير! برخلاف نفس است، اما واجب و لازم است و بايد گفته بشود و میگوييم به فضل پروردگار.
دشمن را بشناسيد؛ دشمن استكبار جهانی است؛ دشمن امريكاست؛ دشمن صهيونيستها هستند. برای مبارزة با انقلاب، انواع و اقسام روشها را دشمن تجربه كرده است. اين دفعه به خيال خود يك روش مؤثرتری را خواستند تجربه كنند و آن هدف گرفتن رهبري است. يقيناً بعد از مطالعة زياد و با اطلاع از اوضاع و احوال گوناگونی و البته خبرهای راست و دروغی، توانستهاند به اين نتيجه برسند كه بايد رهبری را هدف قرار داد؛ حالا چرا؟ برای خاطر اينكه میدانند، اگر در كشور، يك رهبری مقتدر وجود داشته باشد، همه توطئههای آنها نقش برآب خواهد شد. والّا اينها با شخص طرف نيستند؛ شخص برای اينها مهم نيست؛ هر كسی که باشد. كما اينكه همين كسانی كه امروز به اين زبان خشن حرف میزنند، اينجور ناجوانمردانه، سيل تهمت و افترا را روانه میكنند، همينها با امام مگر طرف نشدند؟ همينها با امام هم طرف شدند. دل امام را پر كردند از خون كه امام در آن نامه به آن اشاره كردند. با رهبری مخالفند، چون میدانند رهبری در جامعة اسلامی و ايران اسلامی گرهگشاست. رهبری يعنی آن نقطهای كه هر جايی كه دولت ـ هر دولتی ـ مشكلی داشته باشد، مشكلات لاعلاج دولت، به دست رهبری حل میشود. هر جايی كه تبليغات دشمن، كاری كند كه مردم را به دولتها بخواهد بدبين كند، اينجا نفس رهبري است كه حقيقت را برای مردم روشن میكند، توطئة دشمن را بر ملا میكند. مگر نديديد اين چند ساله دربارة دولتها، دولتمردان، مسئولان، چه میكردند و چگونه سعی میكردند تبليغات دروغ، ترقندهای گوناگونی را رایج كنند تا مردم را مأيوس كنند. آنجايی كه میخواهند مردم را مأيوس كنند، رهبری است كه به مردم اميد میدهد. آنجايی كه يك توطئة سياسی بينالمللی میخواهند برای ملت ايران بوجود بياورند، رهبري است كه قدم جلو میگذارد و تماميّت انقلاب را در مقابل توطئه قرار میدهد و مثل همين قضية اخيرِ اروپا كه ملاحظه كرديد، دشمن را وادار به عقب نشينی میكند. آنجايی كه میخواهند در بين جناحهای گوناگون مردم اختلاف ايجاد كنند، رهبری است كه میآيد دستها را در دست هم میگذارد؛ ماية الفت میشود؛ مانع از تفرقه شود. آنجايی كه میخواهند صندوقهای انتخابات را خلوت كنند، مردم را از حضور پای صندوقها و رأیدادن مأيوس كنند، رهبري است كه به مردم دلگرمی میدهد؛ میگويد: انتخابات وظيفه است؛ مردم اعتماد میكنند، وارد میشوند، حماسة عظيمی میآفرينند. آنجايی كه جايگاه ابراز نظر مردم در مسائل انقلاب است، مردم چشمشان به دهان رهبري است. در زمان امام راحل، اين را بارها تجربه كردند و تو دهنی خوردند، به لطف پروردگار بعد از رحلت امام راحل هم با كمك مردم، با محبت مردم، با همكاری مردم، دهها بار با همين كيفيت و همين شيوه، پيوند جوشيدة استوار ميان مردم و رهبری توانسته است، مشت محكم به دهان دشمن بزند. لذا بسيار طبيعی است كه با رهبری بد باشند، كينة عميق داشته باشند؛ جای تعجبی ندارند؛ البته رهبریِ «مقتدر». چرا؟! يك رهبریِ بیحالِ بیجانِ بیحضوری كه از جايی خبر ندارد، راحت میشود ذهنش را عوض كرد، راحت میشود او را به اشتباه انداخت، يك چنين رهبری ضعيفی باشد، نه! خيلی برايشان اهميت ندارد. اما اگر قرار شد رهبریِ مقتدری كه اسلام میگويد، مردم میخواهند، انقلاب طلب میكند، قانون اساسی حكم میكند، اگر اينجور رهبری لازم باشد، البته با آن مخالفند؛ حق دارند مخالف باشند؛ من تعجب نمیكنم از اينكه اينها رهبری را هدف قرار بدهند.
مرجع تقليد آگاه برای مردم، از هر نعمتی بالاترست. مرجع تقليد آگاه، مرجعی كه فريب نمیخورد، مرجعی كه تبليغات دشمن ذهن او را نمیسازد، مرجعی كه تحليل سياسی خود را از راديوی اسرائيل نمیگيرد، خيلی ارزش دارد. ديديد مراجع چطور ايستادند در مقابل اين زمزمهها و شايعههای دشمنساز، بعد هم حوزة قم، روحانيت قم، بعد هم شهرهای مهم كشور و شهرهای مختلف كشور، موضع خودشان را مشخص كردند؛ معلوم شد ملت ايران بيدار است. انصافاً، هم ملت، هم مسئولين، هم روحانيون موضع بسيار خوبی نشان دادند. من از يكايك آنها تشكر میكنم، نه به خاطر شخص. اينجا مسألة شخص نيست عزيزان من! من هم مثل يكی از شما از نظام اسلامی، از رهبری اسلامی، از ولايت فقيه به عنوان ستون فقرات اين نظام بايد دفاع كنم. وظيفة من است؛ تكليف شرعی است؛ مسئلة شخصی نيست؛ به خاطر مسئوليت سنگينی است كه من دارم.
مسئوليت رهبری، حفظ نظام و حفظ انقلاب است. ادارة كشور به عهدة اين آقايانِ مسئولين كشور است كه شماها باشيد. هر كدام در بخش خودتان اداره میكنيد كشور را، رهبری شغل اصلیاش اين است كه مراقب باشد اين بخشهای مختلف، آهنگِ ناساز با نظام و با اسلام و با انقلاب نزنند؛ هر جا چنين آهنگی بوجود بيايد، جای حضور رهبری است. رهبری يك شخص نيست، يك آدم، يك طلبه، يك علی خامنهای يا علی خامنهایهای فراوان ديگری كه هستند، رهبری يك عنوان است يك شخصيت است، يك حقيقت برگرفتة از ايمان و محبت و عشق و عاطفة مردم است، اين است رهبری. يك آبروست. صدها مثل علی خامنهای در راه، جانشان را میدهند؛ آبروشان را هم میدهند؛ اهميتی هم ندارد. بنده كه چيزی نيستم، امام بزرگوار ما هم كه امامت امت بود، امام به معنای حقيقی كلمه بود برای اين امت، امام دلهای ما بود، او هم همينجور بود؛ او حاضر بود آبرويش را بدهد برای حفظ نظام و حفظ رهبری نظام. و اين، حضور دارد، اين حضور را با اين حرفهايی كه میزنند، با اين كارهايی كه میكنند، نتوانستهاند و نخواهند توانست از بين ببرند.