فصل دوم: دين و سياست
نسبت دين و دنيا (سياست)
اصولا در باب سياست اسلامى اين سؤال مطرح است كه آيا سياست با دين ارتباط دارد يا خير. در جواب اين سؤال، براى آن كه نگرشى دقيق و جامع به ابعاد مسئله داشته باشيم، نخست بايد تعريف دقيقى از دين ارائه كرد تا بتوان بر مبناى آن، قلمرو و ميزان دخالت دين در حوزهى سياست را مشخص نمود و به كمك آن، ضمن تبيين ارتباط دين و سياست، به نوع رابطه و تعامل بين اين دو بپردازيم.
تعريف دين:
علامه طباطبائى در كتاب «الميزان»، تعريفى از دين ارائه نموده است كه عبارت از آن روش مخصوصى در زندگى است كه صلاح دنيا را به طورى كه موافق كمال اخروى و حيات دائمى حقيقى باشد، تأمين نمايد. پس در شريعت بايد قانونهايى وجود داشته باشد كه روش زندگى را به اندازهى احتياج روشن سازد. «1»
نويسنده كتاب «حقوق و سياست در قرآن» بيان مىدارد:
«دين عبارت از مجموعه معارفى است كه از جانب خداوند بر پيامبر نازل گرديد» و مشتمل بر عقايد، احكام و اخلاق است». «2»
وى در ادامه مىنويسد:
«دين مجموعهى است از احكام، عقايد و ارزشهايى كه از سوى خداوند براى هدايت بشر و تأمين سعادت دنيا و آخرت بر پيامبر نازل گرديده است». «3»
بنابراين، دين روش مخصوصى در زندگى است كه صلاح دنيا را به طورى كه موافق كمال اخروى و حيات دائمى حقيقى باشد، تأمين مىنمايد. پس دين عامل اصلى و اوليهى وحدت، يگانگى، اجتماعى شدن و اجتماعى ماندن انسان است كه زادهى وحى مىباشد؛ علاوه بر آن كه آشنايى اندكى با زبان قرآن كافى است تا دريابيم كه اسلام از تبيين مسائل سياسى و اجتماعى فروگذار نكرده است و در حيطهى قوانين مدنى، جزائى، بينالمللى و نيز دربارهى عبادتها و اخلاق فردى، بسيار سخن گفته است و براى زندگى خانوادگى، ازدواج، تربيت فرزند، تجارت و معاملات نيز حكم و دستورالعمل دارد.
تعريف سياست:
همانطور كه گفته شد، سياست يعنى «اتخاذ تدابيرى جهت ادارهى جامعهى انسانى و هدايت آن به سوى تعالى».
اكنون با توجه به مفهوم دين و سياست، به خوبى مىتوان دريافت كه در اسلام رابطهى دين و سياست، يك رابطهى منطقى و ماهوى است و اين دو، لازم و ملزوم يكديگرند و جدايىناپذير مىباشند؛ زيرا اولا، احكام و مقررات دين، تمامى شؤون زندگى انسان را در بر مىگيرد و از آنجايى كه راهنمايى و هدايت انسان از جانب خداوند همه جانبه و فراگير است، سعادت واقعى آدمى نيز در به كارگرفتن كليهى احكام و دستورات الهى است؛ ثانيا، از نظر رابطه، رابطهى سياست اسلامى و دين، رابطهى جزء و كل است؛ يعنى دين داراى احكام و دستورهاى بسيارى است كه بخشى از آنها مربوط به مسائل و موضوعات سياسى است، مانند حج و نماز جمعه؛ ثالثا، پيامبران، يعنى آورندگان دين براى هدايت بشر، خود حكومت تشكيل داده و رهبرى سياسى امت را نيز بر عهده گرفتند و رابعا، در اتخاذ تدابيرى براى ادارهى جامعهى انسانى بايد بهترين روش را در نظر گرفت و نيز بايد اتخاذ اين تدابير مبتنى بر دين باشد تا روش زندگى را به انسان نشان دهد.
ضرورت دخالت دين در عرصه ى سياسى
قبل از توضيح ضرورت دخالت دين در عرصهى سياسى، ابتدا بايد به تشريح كاركردهاى دين در عرصهى فردى و اجتماعى بپردازيم تا از اين طريق ضرورت دخالت دين در عرصهى سياسى مشخص گردد.
الف) كاركردهاى فردى دين:
1) دين به زندگى انسان معنا و مفهوم مىبخشد، احساس درونى او را تقويت مىكند، به وى آرامش خاطر مىدهد و اضطراب از آينده را كاهش مىدهد.
2) دين به انسان فرصت مىدهد تا از حصارى محدود خارج شود و به نيرويى متعالى تر و باشكوه تر پناه ببرد.
3) دين به انسان «هويت» مىدهد؛ «4» يعنى دين به انسان شخصيت و بها مىدهد و او را در جامعه ارزشمند مىسازد.
ب) كاركردهاى اجتماعى دين:
1) دين هنجارها و ارزشهاى نخستين جامعه را مهم مىداند و پذيرش آنها را براى انسانها آسان مىكند.
2) دين سبب تقويت نظام اجتماعى شده و از نهادها و سازمانهاى اجتماعى كه در معرض تحولات قرار مىگيرند جانبدارى مىكند.
3) دين از طريق شركت افراد در مراسم مذهبى و احترام به مقدسات، موجبات همبستگى اجتماعى را فراهم مى آورد.
4) دين بر رفتار و كاركردهاى اجتماعى انسان ناظر است.
5) دين به صورت رفتارى جمعى، بر روابط اجتمايع تأثير دارد و در شكلگيرى اين روابط و نهادى شدن آنها بين گروههاى اجتماعى نيز مؤثر است. «5»
از مطالب بالا مىتوان به اين نتيجه رسيد كه مهمترين ضرورتهاى دخالت دين در سياست موارد زير است:
1) اسلام مكتبى جامع و كامل است كه با سوق دادن انسان به سوى كمال، تربيت بشر در ابعاد گوناگون سياسى- اجتماعى، اخلاقى و فردى را در نظر دارد. انسان زمانى به كمال خويشتن نايل مىشود كه به طور هماهنگ و در تمامى ابعاد، اعم از ابعاد سياسى- اجتماعى و معنوى، رشد كند. «6»
2) خلاصه نمىشود، بلكه شامل بعد سياسى- اجتماعى زندگى بشر نيز جامع بودن دين اسلام، مقتضى دخالت آن در سياست است. نگاهى اجمالى به احكام و قوانين اسلامى نشان مىدهد كه احكام اسلامى صرفا در امور عبادى و آداب فردى مىگردد.
3) سعادت و كمال انسان در دنيا، مقدمه ى كمال و سعادت وى در آخرت است. «7»
4) اجراى بسيارى از احكام اسلامى، وابسته به وجود حكومت دينى است.
به همين دليل، اجراى بسيارى از احكام اسلامى در صورتى امكانپذير است كه حكومتى دينى حاكم باشد. به عنوان مثال، احكامى مانند امر به معروف و نهى از منكر، جهاد، قضا و قوانين اقتصادى و مالى اسلامى، بدون وجود حكومتى دينى قابل اجرا نيست. بنابراين در صورتى كه حكومتى دينى وجود نداشته باشد، بسيارى از احكام دينى در عمل اجرا نخواهد شد.
5) همبستگى و رفع اختلافهاى قومى و نژادى زندگى اجتماعى و مدنى براى انسان، اصلى فطرى و ضرورى به شمار مىآيد. انسان مىتواند به دور از اختلاف و تشتت، نيازهاى مادى و معنوى خود را تأمين كند. اما سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه كدام عامل مىتواند موجب همبستگى شود؟ در جواب بايد گفت: براى حفظ آرامش و جلوگيرى از هرج و مرج، نيازمند عاملى قوى و فراتر از مرزهاى مادى هستيم كه منافع همه ى شهروندان را تأمين كند؛ يعنى استمداد از دين و راهنمايان دينى كه پيامبراند. «8»
6) تأمين آزادى اجتماعى توسط دين«9»
در توضيح يكى ديگر از ضرورتهاى دخالت دين در عرصهى اجتماع، مىتوان به اين نكته اشاره كرد كه همواره در طول تاريخ، اقليتى كه در جايگاه حاكم قرار داشتند، حقوق فطرى و آزادىهاى مردم جامعه را استثمار و خود را بر جان، مال و ناموس آنان مسلط مىكردند. قرآن كريم يكى از اهداف بعثت پيامبر (ص) را آزادى مردم از انواع يوغها و زنجيرهاى دورهى جاهليت وصف مىكند:
«و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم». «10»
او (پيامبر ص) احكام پر رنج و مشقتى را كه چون زنجير به گردن خود نهادهاند همه را برمىدارد.
جمعبندى
در اسلام رابطهى دين و سياست، يك رابطهى منطقى و ماهوى است و اين دو، لازم و ملزوم يكديگرند و جدايىناپذير مىباشند؛ زيرا دين تمامى شؤون زندگى انسان را در بر مىگيرد و هدف دين به سعادت رساندن انسانهاست. همينطور، دين داراى احكام و دستورهاى بسيارى است كه بخشى از آن مربوط به مسائل و موضوعات سياسى است.
بنابراين دين اسلام، تربيت بشر در ابعاد گوناگون، از جمله بعد سياسى- اجتماعى رادر نظر دارد و اجراى بسيارى از احكام اسلامى وابسته به وجود حكومتى دينى است. پس اولا، رابطهى دين و سياست يك رابطه ى لازم و ملزومى است؛ ثانيا، ضرورت دخالت دين در عرصهى سياسى، امرى اجتنابناپذير براى رفع اختلافهاى قومى و ايجاد وحدت و يكپارچگى در جامعه است.
پی نوشت ها
(1). طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه، ج 2، ص 187.
(2). مصباح، محمد تقى، حقوق و سياست در قرآن، قم: مؤسسه آموزش و پژوهشى امام خمينى (ره)، ص 20.
(3). مصباح، محمد تقى، نظريه سياسى اسلام. قم: مؤسسه آموزش و پژوهشى امام خمينى (ره)، ج 1، ص 36.
(4). عيوضى، محمد رحيم، درآمدى بر رويكرد جامعهشناختى دين در حوزه دينپژوهشى، قبسات، شماره 27، ص 132.
(5). جعفرى، محمد تقى، فلسفه و دين، مؤسسه فرهنگى انديشه معاصر، ص 82، به نقل از محمد رحيم عيوضى، همان، ص 133.
(6). مصباح يزدى، نظريه سياسى اسلام، پيشين، ص 30.
(7). معرفت، محمد هادى، ولايت فقيه، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى التمهيد، قم، 1377، صص 8- 9.
(8). طاهرى، حبيب اللّه، تحقيقى پيرامون ولايت فقيه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1377، ص 197.
(9). همان، ص 176.
(10). سوره اعراف، 157.