فصل چهارم؛ نقش بيعت در عصر حضور و غيبت
مفهوم بيعت
بيعت به معناى تعهّد و پيمان است، كه بيعتكنندگان تعهّد مىدهند تا نسبت به كسى كه با او بيعت مىكنند وفادار باشند و اين بستگى دارد به آنچه از جانب بيعت شونده پيشنهاد مىشود.
ازاينرو بيعت در مواردى بكار مىرود كه از جانب مقام والايى در رابطه با امر مهمّى پيشنهاد مىشود كه به همراهى و يارى بيعتكنندگان نيازمند باشد، تا امكانات خود را در اختيار او بگذارند و در تحقّق يافتن آن امر مهم بكوشند.
در حقيقت، اين بيعتشونده است كه تعهّد مىگيرد، و بيعت كنندگان تعهّد مىدهند.
معنى ياد شده از موارد كاربرد اين واژه در قرآن بدست مى آيد:
«يا أيّها النبى إذا جاءك المؤمنات يبايعنك على أن لا يشركن باللّه شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتل أولادهنّ و لا يأتين ببهتان يفترينه بين أيديهنّ و أرجلهنّ و لا يعصينك فى معروف فبايعهنّ و استغفر لهنّ اللّه إنّ اللّه غفور رحيم» «1».
خداوند در اين آيه به پيامبر دستور مىدهد كه هرگاه زنان مؤمنه نزد تو آمدند و تعهّد نمودند تا كار خلافى مرتكب نشوند و از تو فرمان ببرند، تعهّد آنان را بپذير.
اين آيه پس از فتح مكه، درباره بيعت زنان، كه در روى كوه صفا انجام گرفت، نازل گرديد و به دنبال آن پيامبر اسلام بيعت آنان را درباره شرائط ياد شده در آيه پذيرفت و در واقع از آنان تعهد گرفت تا برخلاف شيوه اسلامى رفتار نكنند.
«انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه فوق أيديهم فمن نكث فإنّما ينكث على نفسه و من أوفى بما عاهد عليه اللّه فسيؤتيه أجرا عظيما» «2».
خداوند در اين آيه به پيامبر مىفرمايد كسانى كه با تو بيعت مىكنند، در واقع با خدا بيعت كردهاند. يعنى، پيمانى كه با تو بسته مىشود پيمان با خدا است. زيرا آن دست خدا است كه برتر از دستها قرار دارد و اين همان تعهّدى است كه مسلمانان، در مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و اله برگردن گرفته بودند تا وفادار باشند، و در رابطه با اسلام و نظام پايبند بوده و در هر جنگ و صلحى كه پيش آيد، پابرجا بمانند.
درباره بيعت عقبه ثانيه سال پيش از هجرت، عبادة بن صامت، كه يكى از دوازده نفرى است كه نمايندگى انصار را بر عهده داشتند، مىگويد:
«بايعنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله بيعة الحرب، على السمع و الطاعة، فى عسرنا و يسرنا. و منشطنا و مكرهنا، و أثرة علينا. و أن لا ننازع الأمر أهله. و أن نقول بالحق أينما كنا لا نخاف فى اللّه لومة لائم» «3».
پيمانى كه با پيامبر بستيم، پيمان جنگ بود، تا در همه حال شنوا و فرمانبردار باشيم و بيهوده عذرتراشى نكنيم. و او را بر خود مقدّم داريم.
و در أمر زعامت با او درگير نشويم. و همواره حقگو باشيم، و در پيشگاه خدا از چيزى باك نداشته باشيم.
و درباره بيعت رضوان كه در سايه درختى انجام گرفت و چنانچه گذشت در رابطه با آمادگى براى جنگ احتمالى با قريش بود و مورد ستايش پروردگار قرار گرفت، مىخوانيم:
«لقد رضى اللّه عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة، فعلم ما فى قلوبهم فأنزل السكينة عليهم و أثابهم فتحا قريبا» «4».
خداوند از مؤمنين خوشنود گرديد، كه با تو پيمان بستند تا استوار باشند
و از نيّت پاك آنان آگاهى دارد. لذا به آنان آرامشى بخشيد، و پيروزى نزديكى (فتح خيبر) برايشان فراهم ساخت.
بيعت از ريشه «بيع» «5»- به معناى فروش- گرفته شده، زيرا بيعتكننده بايع است و آنچه در توان دارد، در طبق اخلاص قرار داده، به بيعتشونده مىفروشد، بدينگونه كه تعهّد مىدهد و بر گردن مىگيرد كه تمامى امكانات خود را در راه تعهّدى كه داده بكار گيرد، و در پيشگاه بيعتشونده از هرگونه خدمت شايسته دريغ نورزد.
بيعت- همانگونه كه اشارت رفت- در مواردى بكار مىرود، كه از جانب بيعت شونده پيشنهاد مهمّى شده باشد در اين صورت، او از بيعت كنندگان تعهّد مىگيرد تا نسبت به آن پيشنهاد وفادار باشند و تمامى امكانات خود را در راه تحقّق آن مبذول دارند. لذا در حديث آمده:
«ألا تبايعونى على الإسلام؟» پيامبر، اسلام را بر قبايل عرب پيشنهاد مىفرمود و به آنان مىگفت، آيا تعهّد نمىدهيد كه نسبت به اسلام وفادار باشيد؟
از عرب درباره اسلام بيعت مىگرفت، تا آن را پذيرفته و در راه پيشرفت و تحكيم پايههاى آن بكوشند و از بذل هرگونه امكانات دريغ نورزند. و در احاديث بسيارى آمده است:
«نحن الذين بايعوا محمدا على الجهاد ما بقينا أبدا».
با پيامبر پيمان بستيم تا همواره در جهاد وفادار باشيم.
«بايعناه على الموت»
پيمان بستيم تا پاى جان وفادار باشيم.
«بايعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله على السمع و الطاعة».
با پيامبر پيمان بستم تا سخن نيوش و فرمانبردار باشم.
لذا بيعت در عهد رسالت چيزى جز پيمان وفادارى نبود، بيعتكنندگان به حكم وظيفه مىبايست تمامى امكانات خود را در اختيار پيامبر قرار دهند و تمامى توان خود را در راه اسلام ارزانى دارند. اينگونه پيمان در حقيقت پيمان با خدا است. ودر راه اسلام انجام گرفته است، تا اسلام حاكم باشد و گسترده و جهان شمول گردد.
ابن خلدون در اينباره گويد:
«إعلم أن البيعة هى العهد على الطاعة، كأنّ المبايع يعاهد أميره على أنّه يسلّم له النظر فى أمر نفسه و امور المسلمين، لا ينازعه فى شيئ من ذلك، و يطيعه فيما يكلّفه به من الأمر على المنشّط و المكره، و كانوا إذا بايعوا الأمير و عقدوا عهده، جعلوا أيديهم فى يده تأكيدا للعهد، فأشبه ذلك فعل البايع و المشترى قسمّى بيعة، مصدر باع، و صارت البيعة مصافحة بالأيدى. هذا مدلولها فى عرف اللغة و معهود الشرع. و هو المراد فى الحديث فى بيعة النبى صلّى اللّه عليه و اله ليلة العقبة و عند الشجرة و حيثما ورد هذا اللفظ» «6».
بيعت، پيمان بر فرمانبردارى است. مانند آن است كه بيعتكننده نسبت به أمير (سركرده) خود تعهّد مىدهد، تا مصلحتانديشى درباره خود و شؤون مسلمين را، به او واگذارد و با او درگير نشود و در آنچه فرمان مىدهد، فرمان ببرد، چه خوش آيند باشد يا ناخوشآيند. و موقع بيعت، دست خود را در دست امير مىگذاردند، مانند فروشنده و خريدار، ازاينرو اينگونه پيمان را بيعت ناميدند كه همانند معامله بيع انجام مىگيرد. همچنين مفهوم بيعت، در عرف لغت و شرع و نيز در مواردى كه با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله بيعت انجام گرفته همينگونه است.
راغب اصفهانى گويد:
«و بايع السلطان: إذا تضمّن بذل الطّاعة له بما رضخ له. و يقول لذلك: بيعة و مبايعة. و قوله- عز و جل- «فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به» «7» إشارة إلى بيعة الرضوان» «8».
با سلطان بيعت نمود، يعنى تعهّد كرد كه اطاعت خود را مبذول دارد و نسبت به فرامين او خاضع باشد.
لذا بيعت در آن عهد، براى تأكيد بر وفادارى، و فراهم ساختن امكانات بوده است. و همانگونه كه در امر رسالت دخالتى نداشته، در امر زعامت پيامبر نيز دخالتى نداشته است. زيرا پيامبر از جانب خداوند به هردو مقام منصوب گرديده بود و تأكيد پيامبر بر گرفتن بيعت، تنها براى تحكيم و تثبيت پايههاى حكومت خود و فراهم ساختن امكانات بوده است.
بيعتى را كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در روز غدير خم، از مسلمانان، درباره مقام ولايت كبراى مولا أمير مؤمنان عليه السّلام گرفت بر همين منوال بود، پس از آنكه بهطور صريح، على را براى خلافت و امامت پس از خود منصوب نمود، از مردم پيمان وفادارى گرفت، تا امكانات خود را- همانگونه كه در اختيار پيامبر قرار دادهاند در اختيار على عليه السّلام نيز قرار دهند و در تثبيت پايههاى حكومت وى بكوشند.
لذا حضرت فرمود:
«اللّهم وال من والاه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» «9».
خداوندا، در پرتو عنايت خود قرار ده، كسى را كه خود را در پرتو ولايت كبراى على قرار داده و يارى نما كسى را كه على را يارى كند و از عنايت خود محروم ساز كسى را كه على را رها كرده او را تنها گذارد و يارى نكند.
بيعت واجب الوفا است
بيعت، تعهّدى واجب الوفا است، زيرا شريعت اسلام، آن را از لوازم ايمان شمرده و نقض عهد را مايه فزونى كفر دانسته است.
بيعت از نظر عرف و شرع، تعهّدى است واجب الوفا كه شرافت و كرامت انسانيّت، التزام به آن ار ايجاب مىكند. اين خود يك تعهّد شرعى است كه لزوم آن در عرف، مسلّم بوده، و شرع آن را امضا و تنفيذ نموده و نقض عهد از ديدگاه عقل و شرع، گناه بهشمار مىرود.
قرآن، بر اين أمر به گونههاى مختلف تأكيد كرده است.
اولا، از آن با عنوان «بيع»- كه از عقود لازمه است- ياد كرده است:
«فستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به» «10».
ثانيا، اينگونه بيعت را بيعت با خدا دانسته كه پيمانى است ناگسستنى:
«إنّ الذين يبايعونك إنّما يبايعون اللّه، يد اللّه فوق أيديهم» «11».
و وفاى به اين عهد را- كه عمل به شريعت است- تجارتى دانسته كه هرگز كساد ندارد:
«إنّ الذين يتلون كتاب اللّه و أقاموا الصلاة و أنفقوا ممّا رزقناهم سرّا و علانية يرجون تجارة لن تبور» «12».
ثالثا، وفاى به اين عهد را از لوازم ايمان گرفته است:
«و من أوفى بما عاهد عليه اللّه» «13».
«و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا» «14».
رابعا، نكث بيعت (نقض پيمان) را گناه شمرده است:
«و من نكث فإنّما ينكث على نفسه» «15».
و از هرگونه عهد شكنى، با عنوان «نكث» ياد كرده كه مستوجب كفر و جواز قتال است.
«و إن نكثوا أيمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا أئمة الكفر إنّم لا أيمان لهم لعلّهم ينتهون. ألا تقاتلون قوما نكثوا أيمانهم ...» «16».
و اگر پيمان شكستند و بر دين طعنه وارد ساختند پس با سران كفر بجنگيد زيرا اينان را تعهّدى نيست باشد تا بس كنند. آيا نمىجنگيد با گروهى كه پيمان شكسته اند؟!
امام أمير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد:
«و أمّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب، و الإجابة حين أدعوكم و الطاعة حين آمركم» «17».
آنچه حقّ من بر شما است آن است به پيمان خود پايبند باشيد. و در حضور و پشتسر ناصحانه برخورد كنيد. و هرگاه شما را مىخوانيم إجابت كنيد، و آنچه دستور مىدهم فرمانبردار باشيد.
در روايات فراوان، بيعت را همچون طوقى دانسته است كه گردن بيعتكننده را فراگرفته، و بيعت انسان را گريبانگير و گردنگير آن مىداند. و نكث بيع يا نقض عهد و شكستن پيمان را از گناهان بزرگ مىشمارد.
ثقة الاسلام كلينى از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود:
«من فارق جماعة المسلمين و نكث صفقة الامام، الى اللّه- عز و جل- أجذم» «18».
صفقة: دست به دست دادن در هنگام بيعت است.
هركه از انبوه مسلمانان كناره گيرد. و بيعت خود را با امام نقض كند. روز قيامت در حالى محشور مىشود كه او را خوره گرفته است.
شيخ المحدثين، صدوق، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه پيامبر اكرم عليه السّلام فرمود:
«ثلاث موبقات: نكث الصفقة، و ترك السنّة، و فراق الجماعة» «19».
سه چيز موجب هلاكت است: نفض بيعت، ترك سنّت، جدا شدن از جماعت.
ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«و من مات و ليس فى رقبته بيعة لإمام، مات ميتة جاهلية. و لا يعذر الناس حتى يعرفوا إمامهم» «20».
هركه در گردن خود بيعت با امام وقت را نداشته باشد، همانند دوران جاهليّت خواهد مرد. و پذيرفته نيست عذر كسى تا امام خويش را بشناسد.
روايات در زمينه ضرورت بيعت و حرمت نقض عهد با امام وقت، از حدّ تواتر افزون است. ازاينرو، بيعت كه پيمان وفادارى نسبت به مقام ولىّ امر است، يك واجب تكليفى است، و شكستن آن از گناهان كبيره محسوب مىشود و كتاب و سنت و عقل و سيره عقلا ضرورت آن را ايجاب مىكند.
بنابراين نيازى نيست كه براى اثبات لزوم پايبندى به بيعت، به سراغ باب وكالت رفته و آن را يك وكالت لازم بگيريم و با تكلّف و دشوارى از بيعت چهرهاى تصويربرخى از بزرگان، بيعت را كه با انتخاب عمومى انجام مىگيرد، گونه اى وكالت دانسته و لزوم وفاى به آن را، از عموم «اوفوا بالعقود» «21» استفاده نموده است و چنىن مىنويسد:
«و الإنتخاب و إن أشبه الوكالة بوجه، بل هو قسم من الوكالة بالمعنى الأعمّ، أعنى إيكال الأمر إلى الغير أو تفويضه إليه ... و لكن إيكال الأمر إلى الغير، قد يكون بالاذن له فقط، و قد يكون بالاستنابة، بأن يكون النائب وجودا تنزيليّا للمنوب عنه، و كأنّ العمل عمل المنوب عنه، و قد يكون بأحداث الولاية و السلطة المستقلّة للغير مع قبوله.
و الأول ليس عقدا. و الثانى عقد جائز- على ما ادّعوه من الإجماع- و أمّا الثالث فلا دليل على جوازه (عدم لزومه) بل قوله تعالى: «أوفوا بالعقود» يقتضى لزومه، كيف و استيجار الغير للعمل ايضا نحو توكيل له مع لزومه قطعا ... و قد مرّ أن البيع و البيعة من باب واحد و المادّة واحدة، فحكمها حكمه، و البيع لازم قطعا ...» «22».
در اين عبارت انتخاب را نوعى وكالت، به مفهوم عام آن- كه مطلق واگذارى به ديگرى باشد- دانسته، زيرا وكالت بدين معنى بر سه گونه است:
1- صرف اذن تصرف در مال يا ملك اذندهنده. كه از عقود محسوب نمىشود.
2- نيابت گرفتن كه شخص نايب به جاى منوب عنه تصرّف مىكند. و اين از عقود جايزه است.
3- اعطاى ولايت و حقّ سلطه به ديگرى كه مستقلا و با صلاحديد خود عمل كند، البته با شرط پذيرفتن او، و اينگونه وكالت، دليلى بر جايز بودن (لازم نبودن) آن وجود ندارد، بلكه عموم آيه «أوفوا بالعقود» شامل آن مىگردد. همانگونه كه «استيجار» (كسى را به اجيرى گرفتن) نيز نوعى وكالت است و از عقود لازمه مىباشد. علاوه بر آنكه بيعت از ريشه بيع گرفته شده و بيع عقدى لازم بهشمار مىآيد.
آنگاه، براى آنكه اثبات نمايد كه پذيرفن مسؤوليّت در حقيقت پذيرفتن وكالت است، به نامهاى كه امام امير المؤمنين عليه السّلام به نمايندگان خود در جمعآورى ماليات نگاشته، اشاره مىكند:
«فإنّكم خزّان الرّعيّة، و وكالء الأمّة، و سفراء الأئمّة» «23» شما، خزانه داران مردم هستيد و از جانب امّت وكالت داريد و فرستادگان اميران مى باشيد.
در اين گفتار و نحوه استدلال، جاى مناقشه وجود دارد:
اولا، بردن مسأله بيعت و انتخاب را زير پرچم وكالت، ضرورتى ندارد، تا به ناچار و بدون هيچ دليلى، براى وكالت مفهومى عامّ فرض كرده و براى آن اقسام سهگانه تصور نمود. زيرا اذن در تصرف، از باب اباحه و رخصت در تصرّف مىباشد، و هيچگونه ارتباطى به باب وكالت ندارد.
ثانيا، تفسير كردن وكالت به مفهوم عام «مطلق واگذارى- تفويض» وجهى ندارد، زيرا اگر صاحب مقامى از مقام خود تنازل كرده، و آن را به ديگرى واگذار كند، به هيچ وجه مفهوم وكالت يا نيابت از آن استشمام نمىشود و هرگونه تفسير لغوى بايد مستند عرفى داشته باشد.
ثالثا، واژه «وكلاء» كه در نامه امام عليه السّلام بكار رفته بدين جهت است كه امام عليه السّلام به استناد حقّ ولايت، به ايشان دستور داده تا با عنوان «وكلاى امّت»، اموال مربوطه به بيت المال مسلمين را جمعآورى كنند و اين مسأله هيچگونه ارتباطى با مسأله بيعت و انتخاب ندارد، تا شاهد مسأله گردد.
و نيز مسأله «استيجار» ارتباطى به باب «وكالت» ندارد، استيجار از باب «استخدام» براى انجام كار و خدمت به مستأجر است.
مثلا اگر كسى را براى انجام كارهاى آبدارخانه در يك اداره دولتى يا شركت يا كارخانه أجير مىگيرند و استخدام مىنمايند، آيا عنوان نيابت يا وكالت از آن برداشت مىشود؟ درست است كه كارى به او تفويض (واگذار) شده، ولى همانگونه كه گفته شد، مطلق تفويض به معنى و مفهوم وكالت نيست.
خلاصه آن كه فرض نمودن مفهوم وكالت در يك افق عام و گسترده، سپس تفسير كردن آن به مطلق واگذارى، آنگاه چنين نتيجه گرفتن كه انتخاب گونهاى وكالت لازم است ... تمامى اينها تصوّراتى بيش نيست، و هيچگونه سند لغوى يا عرفى ندارد.
علاوه، ضرورتى هم چنين تصوّراتى را ايجاب نمىكند و براى اثبات لزوم بيعت و وجوب وفاى به عهد و حرمت نكث (شكستن پيمان)، نيازى به پذيرفتن اينگونه تكلّفات و پيمودن اين راه پر مشقّت نيست. زيرا كتاب و سنّت و سيره عقلا، براى دلالت و اثبات آن كافى است.
بيعت در عصر غيبت
بيعت در دوران حضور (عهد رسالت و حضور امامان معصوم) تنها نقش يك وظيفه و تكليف شرعى در رابطه با فراهم ساختن امكانات لازم براى اولياى امور را ايفا مىكرد. و مقام ولايت و زعامت سياسى پيامبر و امامان معصوم، از مقام نبوت و امامت آنان نشأت گرفته بود و بر مردم واجب بود تا امكانات لازم را براى آنان فراهم سازند، تا بتوانند با نيروى مردمى، مسؤوليّت اجراى عدالت را به بهترين شكل به انجام رسانند. و اگر مردم از اين وظيفه سرباز مىزدند، هيچگونه كاستى در مقام امامت و زعامت سياسى آنان وارد نمىساخت و در آن صورت مردم تمرّد كرده و از إطاعت اولى الأمر خويش تخلّف ورزيده بودند. ازاينرو شيعه همواره حاكمان وقت را غاصب دانسته، امامان معصوم را اولياى خويش مىدانسته اند.
بنابراين، در عهد حضور، بيعت، نفيا و اثباتا در امامت و زعامت نقشى نداشته و تنها در ايجاد توان و قدرت اجرايى براى زعيم قانونى و شرعى نقش داشته است.
ولى بيعت در عصر غيبت، دو نقش را ايفا مىكند:
يك: شناسائى واجدين شرائط لازم در سايه رهنمود عقل و شرع.
دو: انتخاب فرد اصلح و تعهد وفادارى نسبت به او و فراهم ساختن امكانات لازم براى ايجاد توان و قدرت اجرايى دولت حاكم.
لذا بيعت در عصر غيبت نقش به فعليّت رساندن صلاحيّت رهبرى را ايفا مىكند.
اوصاف ارائه شده از جنب شرع، صلاحيّت داشتن رهبر را ايجاب مىكند و مردم با شناسايى واجدين اوصاف و بيعت با فرد أصلح، اين صلاحيّت را به فعليّت مىرسانند. البته اين شناسايى و بيعت، امضاى شارع را به دنبال دارد كه مشروعيّت ولايت فقيه از همينجا نشأت گرفته و بهگونه حدّ ميانه انتصاب و انتخاب صورت مىگيرد.
در توضيح اين مطلب يادآور مىشويم كه تعيين ولىّ امر، از جانب شرع به دو گونه است:
1- تعيين بالتنصيص، كه شخص معيّنى بالخصوص، براى مقام رهبرى امّت معرفى گردد، چنانچه در عهد رسالت با آيه «النبىّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ابلاغ شد. و نيز مسأله خلافت كه در سخن پيامبر در غدير خم مطرح گرديد «فمن كنت مولاه فهذا علىّ مولاه».
2- تعيين بالتوصيف، به گونهاى كه شارع اوصافى را ارائه مىدهد تا هركه واجد آن شرائط باشد، شايستگى مقام ولايت را داشته باشد: «أنّ أحق الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر اللّه فيه». آنگاه تشخيص واجدين شرايط را به مردم واگذار مىكند، تا به وسيله خبرگان خود، فرد اصلح را شناسايى كرده با او بيعت كنند.
سپس طبق مقبوله عمر بن حنظله «فإنّى قد جعلته عليكم حاكما» و نيز توقيع شريف «فإنهم حجّتى عليكم».، اين شناسايى و بيعت (انتخاب) مورد امضاى شرع قرار مىگيرد.
بنابراين خصوصّيات رهبر در آغاز از سوى شرع ارائه مىشود و در پايان نيز مورد امضاى شارع قرار مىگيرد و بدين جهت مشروعيّت ولايت فقيه، كاملا از موضع شرع نشأت گرفته و نقش مردم در اين ميانه، نقش تشخيص موضوع و بيعت كه تعهّد به وفادارى است.
البته همين نقش، ولايت را- كه يك حكم وضعى است- منجّز و قطعى مىسازد و به فعليّت مىرساند و سهم مردم در تنجيز ولايت فقيه، سهم عمده است و به واقع اين مردم هستند كه در اينجا حكومت مورد پسند خود نقش اساسى را ايفا كرده اند.
و همين، معناى ميانه بين انتصاب و انتخاب را مىرساند. نه انتصاب مطلق است كه مردم در تعيين آن سهمى نداشته باشند و نه انتخاب مطلق است كه شرع در آن نقشى نداشته باشد. بلكه انتخابى است مردمى در سايه رهنمود شرع ومورد قبول شارع.
پی نوشت ها
(1). سوره ممتحنة 60: 12.
(2). سوره فتح 48: 10.
(3). سيره ابن هشام ج 2 ص 97.
(4). سوره فتح 48: 18.
(5). لذا در سوره توبه 9: 111 آمده: «فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به». (بشارت باد شما را بر اين معاملهاى كه انجام داديد) كه اشاره به بيعت رضوان است.
(6). مقدمه ابن خلدون باب 3 فصل 29 ص 209.
(7). سوره توبه 9: 111.
(8). مفردات راغب اصفهانى: ماده بيع.
(9). الغدير ج 1 ص 11.
(10). سوره توبه 9: 111.
(11). سوره فتح 48: 10.
(12). سوره فاطر 35: 30.
(13). سوره فتح 48: 10.
(14). سوره بقره 2: 177.
(15). سوره فتح 48: 10.
(16). سوره توبه 9: 12- 13.
(17). نهج البلاغة خطبه: 34.
(18). كافى شريف ج 1 ص 405. كتاب الحجة باب النصيحة لائمة المسلمين.
(19). خصال- ابواب الثلاثة حديث 13 ص 85 ج 1.
(20. بحار الانوار ج 27 ص 126 حديث 116.
(21). سوره مائده: 5: 1.
(22). دراسات فى ولاية الفقيه ج 1 ص 575- 576.
(23). نهج البلاغة نامه شماره 51.