در وهله اول اگر اميدی به اصلاح دشمن از جانب خودش باشد، بايد آنرا مقدم كرد و اگر اميدی به آن نباشد، بايد خود به اصلاح امور بپردازيم و با گفتگو و مذاكره به منازعات خاتمه دهيم. اگر اين طريق هم كارساز نشد و او از دشمنی خود دست برنداشت، با وی قطع رابطه كنيم و اگر آنهم فايده ای نبخشيد و دشمن همچنان به دسيسه ها و توطئه های خود ادامه داده و به دخالتهای سياسی يا نظامی و تحركات مرزی پرداخت، با شش شرط تصميم به سركوبی آن بگيريم: اول آنكه شرارت، ذاتی او باشد و با هيچ طريقی نتوان وی را اصلاح كرد؛ دوم آنكه بعد از تدبير و تأمل فراوان و به كارگيری روشهای ياد شده، راهی جز برخورد مستقيم و قهرآميز نيابيم؛ سوم آنكه علم به اينكه اگر پيروز شد، به آنها ستم نمیكند و در حد مقابله به مثل اكتفا میكند، داشته باشيم؛ چهارم آنكه چون هدف از جنگ، اشاعه خيرات و دفع شرور است، بايد دو امر از سوی دشمن بر ما محرز شود: 1) او خود به ارتكاب شرور و رذايل و از بين بردن فضايل و خيرات اظهار كند و 2) در عمل هم اقدام كرده باشد؛ پنجم آنكه در قلع و قمع و سركوبی او نبايد اقدام به اعمالی كنيم كه قبيح تلقی شده و از رذايل هستند، مانند خيانت كردن و عهدشكنی كه اين امور از مروّت و انسانيت خارج است و ششم آنكه بدانيم كه با سركوبی دشمن نتايج نامطلوب و مذمومی، چه در امور دنيوی و چه اخروی، مثل تقويت بیدينی و رواج شرارتها ندارد:
«دفع ضرر اعدا را سه مرتبه بود: اول اصلاح ايشان فی انفسهم اگر ميسّر باشد و الاّ اصلاح ذاتالبين و دوم احتراز از مخالطت ايشان به بُعد جوار يا سفری دور كه اختيار كند و سيّم قهر و قمع و اين آخرِ همه تدبيرها باشد و با وجود شش شرط بر آن اقدام توان نمود: اول آنكه دشمن شرير بود به ذات خويش و اصلاح او به هيچ طريقی صورت نبندد و دوم آنكه به هيچ وجه از وجوه جز قهر خويشتن را از تعرّض او خلاصی نبيند و سيّم آنكه داند كه اگر ظفر او را بُوَد، زيادت ازين كه اين كس ارتكاب خواهد كرد، استعمال كند و چهارم آنكه اظهار قصد و سعی در ازالت خيرات از او مشاهده كرده باشد و پنجم آنكه در قهر او به رذيلتی، مانند خيانت و غدر موسوم نشود و ششم آنكه آنرا عاقبتی مذموم چه در دنيا و چه در آخرت متوقّع نبود».(1)
با رعايت موارد ياد شده و ضرورت جنگ، اگر در سركوبی دشمن بتوان از طريق دشمن ديگری به مقصود رسيد، بهتر از آن است كه خودْ با او درگير شويم، زيرا اولاً: فرصتها را غنيمت شمردهايم و ثانياً: لازمه دورانديشی و تدبر و تعقل در اين طريق است، چرا كه از عوارض بسيار سنگين آن دوری میجوييم. اگر ناگزير از اقدام به جنگ شديم بايد جز نيت خير و رواج دين در پی چيز ديگری نبوده و از تفوق و تغلّب بر ديگران دوری جوييم. بهعبارت ديگر، هدف كشورگشايی و فتوحات و غلبه بر ديگران نداشته باشيم، زيرا چيزی جز رواج شرور و مفاسد و ايجاد هرج و مرج به ارمغان نمیآورد.
بعد از جنگ بايد خود را استوار و محكم گرداند و نسبت به دشمن سوء ظن حمله به خود را داشته باشيم و بر حمله و جنگ اقدام نكنيم، مگر آنكه به پيروزی بر او مطمئن باشيم. لشكری را كه در آن اختلاف وجود دارد؛ يعنی همگان در آن به مبارزه اعتقاد ندارند، نبايد به جنگ دعوت كرد. محقق طوسی برای يك لشكر و سپاه مفيد چهار شرط بيان میكنند:
«اول آنكه با يكديگر متفق باشند؛ دوم آنكه با پادشاهان يكدل (باشند) سوم آنكه جز به فرمان پادشاه كار نكنند (و) چهارم آنكه مردان كار باشند و آداب سلاح آموخته و هركس كه در و اين چهار شرط نبود، لشكر را نشايد و اگر به ميان لشكر درآيد لشكر را به زيان برد».(2)
صفات فرماندهی
برای آنكه يك سپاه ويژگیهای ياد شده را داشته باشد، بايد از نيروهای شجاع و افراد كارآزموده و ماهر در كاربرد سلاحهای جنگی استفاده كند و فرماندهِ لايقی در رأس لشكرش باشد تا به دقيقترين و مدبّرانه ترين تدابير و سياستهای جنگی دست يابد. محقق طوسی صفاتی را برمیشمارد كه يك فرمانده سپاه و لشكر بايد آنها را داشته باشد كه عبارتاند از:
1) شجاعت: يكی از اجناس فضايل، شجاعت است. برای افراد سپاهی، بايد كسی را برگزيد كه شجاع باشد و شجاعت، به آن است كه قوه غضبيه خود را عاقلانه به كار گيرد تا نه بترسد و نه جسورانه و بیباكانه وارد كارزار شود و طريق شناخت شجاعت او، شهرتی است كه وی در ميان افراد شجاع كسب كرده است.
2) تدبيرگری: فرماندهِ لشكر بايد از فكر صحيح و تدبير سليم برخوردار باشد تا بتواند از قوه دفاعی خود و ابزارهای آن در طريق صحيح و كارآمد استفاده كرده و به مقصود برسد و او را موصل به مطلوب باشد همچنين بتواند انواع توطئه ها، حيله ها و دسيسه ها را عليه دشمن به كار گيرد.
3) تجربه: فرماندهِ لشكر بايد علاوه بر برخورداری از علوم و تدابير نظامی به كاربردهای فنون و تاكتيكهای نظامی به اندازه كافی آشنا باشد تا با تكرار آنها تجربه كافی را كسب كند.
«اول آنكه شجاع و قوی دل باشد و بدان صفت شهرتی تمام يافته و صيتی شايع اكتساب كرده و دوّم آنكه به رأی صايب و تدبير تمام متحلّی باشد و انواع حيل و خدايع استعمال تواند كرد و سيّم آنكه ممارست حروب كرده باشد و صاحب تجارب شده».(3)
زمان كاربرد سلاح جنگی
مادامیكه بتوان با تدابير درست سياسی - نظامی و به كارگيری حيله های متعدد، در ميان دشمن تفرقه ايجاد كرد و از درون آنرا از هم پاشيد، نبايد دست به سلاح برد، زيرا اقتضای حكمت و دورانديشی چنين است. خواجه طوسی از قول اردشير بابك چنين بيان میكند:
«استعمال عصا نبايد كرد آنجا كه تازيانه كفايت بُوَد و استعمال شمشير نبايد كرد آنجا كه دبّوس به كار توان داشت، و بايد كه آخر همه تدبيرها محاربت بُوَد كه آخرالدّواء الكیّ».(4)
يعنی مادامیكه بتوان از تازيانه برای تنبيه استفاده كرد، نبايد به عصا تمسك جُست و آنجا كه بتوان چماق را به كار برد، نبايد از شمشير استفاده كرد و بايد جنگ، آخرين مرحله درمان بلا و دفع دشمن باشد. اگر بتوان در دور كردن خطر دشمن از انواع حيله ها، ترفندها و نامه نگاریهایِ به دروغ استفاده كرد، بايد كه از جنگ و درگيری مستقيم دوری جُست. اما عهدشكنی و خيانت كردن به هيچوجه و در هيچ شرايطی جايز نيست. بايد به آثار و پیآمدهای جنگ نيز توجه كرد؛ هم به آثار اقتصادی آن، نظير سود و ضرر تُجّار كه آنان نقش خاصی در اقتصاد يك كشور دارند و هم به از بين رفتن ابزار و آلات جنگی و تلفات انسانی توجه كافی داشت.
مكان و موقعيت جنگی
در انتخاب ميدان جنگ بايد به دو امر توجه داشت(5): يكی رعايت حفاظت، حتی آنجا كه دارای موقعيت و موانع طبيعی مناسب باشد؛ برای مثال در جايیكه اطراف آن كوه باشد و دشمن نتواند بر آنجا تسلط يابد، بايد به ايجاد موانع مصنوعی پرداخت تا تسلط دشمن را ناممكن يا بسيار مشكل كند. به نظر محقق طوسی يكی از اموری كه موجب موفقيت پادشاهان در امور كشورداری است و از آداب و رسوم آنان محسوب میشود، تدبير نيكو نسبت به جنگ و مردان جنگی و انتخاب جای مناسب برای حرب میباشد.(6)
نكته ديگری كه بايد در انتخاب ميدان اجتماع لشكر در نظر داشت، استفاده از خندق و حصار و ايجاد خط دفاعی است كه بايد آن دو را فقط در وقت اضطرار به كار برد، زيرا ممكن است چنين موانعی عليه خود استفاده شود و يا دستيابی دشمن بر آنها، موجب سلطه يافتن دشمن بر خود شود.
اخلاق جنگی
اگر در جنگ، افرادی برجستگی خاصی از خود در به كارگيری فنون و ادوات جنگی و شجاعت نشان دادند، بايد آنها را مورد تشويقهای مادی و معنوی قرار داد؛ برای مثال به ايشان عطا و بخشش كرد و يا در ميان سپاهيان به عنوان فردی شجاع و ممتاز معرفی شده و از آنها قدردانی و تشكر شود تا هم تشويقی برای بروز بيشتر استعداد بوده، هم تكرار اينگونه شجاعتها و لياقتها از ايشان توقع باشد و هم ديگران در به كارگيری از توانمندیهايشان تشويق شوند.
خواجه طوسی از جمله موارد خرج خاصه پادشاه را از اموال خود، عطايا و بخششهايی میداند كه سلطان را به نوعی خدمت میكنند(7) و روشن است كه افرادی كه در جنگ و دفاع از مرز و بوم و حكومت از خود شجاعت نشان میدهند، برای سلطان و دولتی كه در آن زمان قدرتش بيشتر قدرت نظامی است، بسيار بااهميت است؛ از اينرو، پادشاهان موفق، در حكومتداری چنين میكردند.
خواجه در نصايح خود به «اباقاخان» پسر هولاكو، به دلجويی كاردانان و اميران لشكر و التفات و مهربانی كردن به افراد صاحب منصب و لزوم تهيه تداركات لشكر برای دلخوشی آنها(8) سفارش میكند. همچنين به وی میگويد كه افراد شايسته را بر رأس لشكر بگمارد، زيرا با وجود افراد شايسته بر مسند امور است كه پادشاهی قرار میگيرد و اموال بسياری به دست می آيد. بايد دارای ثبات رأی و نظر بود تا تزلزلی در دل سپاهيان راه نيابد و در عين حال از بیباكی و تهور و از ترس و بزدلی نيز پرهيز كرد تا تدابير نظامی حكيمانه هميشه جاری و سيره سران نظامی شود. دشمن را نبايد خوار و كوچك پنداشت، زيرا از دورانديشی به دور است. هميشه بايد نيروها را با ساز و برگهايشان برای مقابله با دشمن آماده كرد تا نيروهای لشكر آنرا خوار تلقی نكنند. چه بسا دشمن فی الواقع قوی بوده و حمله خود را آغاز و ضربه ناخواسته را وارد كند.
آداب بعد از جنگ
زمان پيروزی بعد از جنگ، مهمتر از زمان جنگ و قبل از آن است، زيرا دشمنی كه زخم خورده، همواره به دنبال انتقامگيری است؛ از اينرو، در دفع حمله های احتمالی دشمن بعد از بازسازی خود و خنثی كردن توطئه های خطرناك او بايد تدبير كرد.
رفتار با اسرای جنگی
اگر در حين جنگ عدهای از سپاه دشمن به اسارت درآمدند، علاوه بر اينكه وجدان بشری اقتضا دارد كه آنان به قتل نرسند، منافع زيادی را برای كشور پيروز ممكن میسازد؛ نظير استفاده از توانايیهای بدنی و فكری و مهارتهای آنان و همچنين مبادله آنان در ازای اخذ مال و يا امتيازات سياسی، فرهنگی و نظامی:
«و تا ممكن بُوَد كه كسی را زنده اسير توان گرفت، نكشد، چه در اَسْر منافع بسيار بود، مانند سَبْی كردن و رهينه داشتن و مال فدا كردن و منّت نهادن».(9)
همينطور نبايد با اُسرا با عداوت و تعصب برخورد كرد، زيرا بعد از پيروزی بر آنان، در حكم بندگان و رعيتاند و بايد با آنان خوش رفتاری كرد. خواجه طوسی از قول حكما نقل میكند كه به ارسطو خبر دادند اسكندر بعد از پيروزی بر دشمن دست از كشتار برنداشته و همه را از دم تيغ گذرانده است، وی به حالتی عتابآميز به او نوشت:
«اگر پيش از ظَفَر معذور میبودی در قتل دشمنان خويش، بعد از ظَفَر چه عذر داری در قتل زير دستان خويش؟»(10)
از طرفی، شأن ملوك اقتضا دارد كه بر زيردستان، بندگان و رعايا عفو داشته باشد، زيرا عفو از ملوك شايستهتر است و اگر عفوی بعد از قدرت و غلبه يافتن صورت گيرد، قابل تحسين و ستايش است و از عفو قبل از قدرت شايسته تر میباشد. شاعر نيز چنين گفته است:
سَاَكْرِمُ نَفْسیِ الصَّفْحَ عَنْ كُلِّ مُذْنِبٍ
وَ اِنْ كَثُرَتْ مِنْهُ عَلَیَّ الْجَرائِمُ
وَ مَاالنَّاسُ الاّ واحِدٌ مِنْ ثلثة
شَريفٌ و مَشْرُوفٌ وَ مِثْلٌ مُقاومٌ
فَاَمَّا الَّذی فَوْقی فَاَعْرِفُ قَدْرَهُ
وَاَتْبَعُ فيهِ الْحَقَّ والْحَقُّ لازِمٌ
وَاَمَّا الَّذی دُونی فَاِنْ قالَ صُنْتَ عَنْ
اِجابَتِهِ عِرْضی وَ اِنْ لامَ لائِمٌ
وَاَمَّا الَّذی مِثْلی فَاِنْ زَلَّ اَوْ هَفا
تَفَضَّلْتُ اِنَّ الْفَضْلَ بِالْحَقِّ حاكِمٌ(11)
سياست دفاعی(12)
اگر در جنگ بهجای حالت تهاجمی، حالت تدافعی بگيريم و جنگ را دشمن آغاز كند، و با داشتن تدابير و ابزارهای دفاعی لازم، بتوانيم مقاومت كنيم بايد با استفاده از انواع كمينها و شبيخونها دشمن را پشيمان كرد و به سرِ جای خودش نشاند، زيرا اكثر جنگهايی كه در خود شهر اتفاق افتاده، به شكست منجر شده است. اما اگر توان مقاومت نباشد، بايد با ايجاد خندق و قلعه ها و هر مانع ديگری كه باعث عدم نفوذ دشمن شود، به تدبير پرداخت و نيز اگر زمينه صلح فراهم باشد بايد در طلب آن از بذل مال و صور گوناگون حيله ها دريغ نكرد.
نتيجه گيری
در پايان نتيجه میگيريم كه آنچه يك دولتِ كارآمد در خط و مشیهای سياسی، طرح و برنامه های كوتاه و بلند مدت و سياستگذاریهای خُرد و كلان خود نياز دارد تا علاوه بر كارآمدی، دولتی پويا و با ثبات و با قوام بوده و هم ملتی را رهبری كند كه در بستر جامعه سياسی خود به انواع كمالات نظری و عملی دست يافتهاند، اتخاذ سياست فاضله (امامت) است كه كارويژه آن «شيوع خيرات عامه» میباشد كه با جاری ساختن آنها در جامعه، زمينه تخلق افراد به انواع كمالات نظری و عملی فراهم میشود.
استحقاق يك دولت در رهبری جامعه، امت و جامعه جهانی در رفتن بهسوی كمالات و نيل به سعادات است و به منزله طبيبی میباشد كه هم توانايی علاج عالم را دارد اگر عالم به انواع امراض، ناهنجاریها، گرفتاریهاو بحرانها مبتلا باشد و هم میتواند به عالم سلامتی ببخشد، اگر در مسائل فرهنگی، سياسی اجتماعی، اقتصادی و پيكره كلی جامعه صحت داشته باشد. دولتی میتواند چنين باشد كه سياستگذاریهای اساسی و نظری خود را براساس حكمت انجام دهد، زيرا قوام جوامع به وجود قدرت فائقه دولت و سلطان بوده و قوام وی به سياست و تدابير سياسی است و قوام سياست به حكمت میباشد و سياستهای عملی وی براساس نظم سيره عملی و عدالت و احسان به زيردستان و فرمانبران خود باشد و بدين منظور قوانين عدالتآور را در ميان اصناف مردم جاری كرده و بر احوال و افعال و تعيين شأن و جايگاه آنها و احسانِ به زيردستان بپردازد و در رفتارهای خود با ديگران؛ چه با آنان كه بر وی تأثير میگذارند و چه آنان كه وی بر آنان تأثير میگذارد، اعم از اصناف مردم، مشاوران و معاونان، زنان و فرزندان خود، تمامی افراد حقيقی و حقوقی، نهادها، ارگانها و مؤسسات فرهنگی، سياسی و اقتصادی، مدبرانه و حكيمانه عمل كند تا هم جامعه به ثبات برسد و از قوت و قوام لازم برخوردار شود و هم دشمنان نيّت سوء و تجاوز به خود راه ندهند.
خاتمه
محقق طوسی شناخت را ادراك حقايق اشيا میداند كه مدرك آن نفس ناطقه انسانی است و كمال چنين شناختی در اظهار آن در عمل و نظر به ادراك حقايق و تخلق به ملكات نفسانی و فضايل میباشد. چنين معرفتی در شخص حكيم الهی و امام جمع شده و ديگران به ميزان استعدادهايشان از آن دو بهره مند میشوند. در نظريه معرفت شناسی سياسی وی حس و قوای آن مبدأ اول ادراكات در علوم كلی و جزئی و از جمله سياست و پديده های سياسی میباشد و اگرچه ادراكات آن مفيد حكم كلی نيست، هيچ معرفتی بدون آن كسب نمیشود و عقل به عنوان مدرك كليات اعم از قوانين نظری و عملی و سياسی و غيرسياسی میباشد. وحی نيز از ديگر منابع شناخت است كه معارف فراتر از حس و عقل را به دست میدهد. همچنين دل از ديگر منابع شناخت محسوب میشود كه اهلش از فيوضات الهی برخوردار میشوند.
هر يك از منابع ياد شده ابزارهای خاص خود را دارند؛ برای مثال استقراء، تجربه و تمثيل در معارف «تجربی» به كار گرفته میشوند و قياس و استدلال در معرفت «عقلی» و نقل، استناد و استشهاد در معرفت «وحیای» و تزكيه نفس در معرفت «اشراقی» به كار میروند؛ بنابراين، خواجه طوسی قائل به معرفتهای مختلف حسی، عقلی، وحیای و اشراقی است كه هر كدام حوزه خاص خود را دارد.
خواجه طوسی حكمت الهی خود را بر اساس «دريافتهای عقلی و وحیای» بنيان نهاد و فلسفه سياسی را براساس اعتقاد به بنيادهای نظری پیريزی كرد كه هر يك پايهای از پايه های حكمت عملی و مدنی وی را تشكيل میدهند. وی قائل به وجود رابطهای مستقيم بين «هست و نيست»ها و «بايد و نبايد»ها بوده و معتقد است كه آنچه از طريق عقل عملی به عنوان مجموعه ارزشها و «حسن و قبح»های عقلی عملی و مدنی و سياسی رسيده، در ارتباط با معارفی است كه حكيم الهی از طريق قوه عاقله و منبع وحی دريافت كرده است. وجود چنين بنيادهايی است كه حكيم الهی (امام) را وا میدارد كه برای رساندن انسان به كمالات خود و ارزشهای انسانی در جامعه سياسی گام بردارد.
وی با اصل پذيرش واقعيتی برای جهان هستی، خداوند را مبدأالمبادی موجودات و علتالعلل پديده های سياسی و غير سياسی میداند و لازمه آن قابليت قانونمندی پديده های عالم، از جمله پديده های سياسی است. و قائل است كه جعل قوانين تشريعی برای «انسانِ مختار» بوده و هست، و انسان با اختيار موجب میشود كه پديده های انسانی هم، اختياری شوند؛ مثل عدالت، حكومت، جنگ، صلح و... .
وجود پيامبران و امامان معصوم(ع) به عنوان حلقه های اتصال عالم بالا به پايين، دريافت وحی و فرامين الهی و تشريع و تقنين جامعه بشری و انسانی، بنياد ديگری است كه وی فلسفه سياسی خود را بر آن نهاده است.
بنياد ديگر فلسفه سياسی خواجه طوسی، اصل عدالت است كه يكی از اصول محوری در سياست، قانونمندی و قانونمداری میباشد و حاصل آن تعادلی است كه جامعه مدنی را در بر میگيرد و سياست را به علت غايی خود؛ يعنی نيل به سعادت ابدی كه غايت الغايات (معاد) است، میرساند.
اصل ديگر، اصل لطف است كه براساس آن عالم بالا (معقولات) با عالم پايين(محسوسات) اتصال معنوی میيابد و شيوه آن چنين است كه اين حلقه اتصالی از بالا به نبی و امام میرسد و در محور نبوت و امامت، الطاف خداوند به بشر جاری و ساری میشود. چنين بشری با داشتن نفس حيوانی و انسانی، دو جهت مادی و معنوی، زمينی و آسمانی و در نهايت، شيطانی و الهی پيدا میكند و با برخورداری از چنين ماهيتی، استعدادهای كمالی میيابد كه در ابتدا بهصورت قوه و استعدادند، اما با رشد، تربيت و سياست از قوه به فعل در میآيند و انسان واقعيتدار و هدفمند به اعتبار هدفش غايتی را برای خود منظور كرده است؛ چنين انسانی در رسيدن به غايتش نياز به زندگی جمعی دارد تا با همكاری و همياری به رفع نيازهای طبيعی و ضروری بپردازد و با رفع آنها زمينه های بروز استعدادهای كمالی خود را فراهم سازد؛ بنابراين، انسان «مدنی بالطبع» است. لازمه چنين زيستی «تمدن» است كه از تعاون، همكاری، همياری و تشكيل نهادهای لازم به دست می آيد و جا و مكانی را كه چنين معاونتهايی صورت میگيرد، «مدينه» میگويند.
افراد چنين اجتماعی گرايشها، بينشها و دواعی گوناگونی دارند كه آنان را به سوی تجاوز به حقوق ديگران تحريك میكند و در صورت عدم وجود اهرمهای تعديل كننده، تعاون و اجتماع آنان مملو از ظلم و فساد شده و در معرض خطر نابودی قرار میگيرد. راه پيشگيری از تجاوزها و ظلم و فسادها از طرفی و ادامه تعاون ميان افراد، گروه ها و طوايف مختلف اجتماع از طرف ديگر تدبيری است كه بايد صورت گيرد تا هركس و هر گروه و طايفهای در جايی كه استحقاق آن را دارد، قرار گيرد. چنين تدبيری كه به جامعه نظم و امنيت بخشيده و آن را برای رشد و توسعه بهمنظور تعالی انسان آماده میكند، در انديشه سياسی خواجه طوسی «سياست» ناميده میشود و وجه روآوری به چنين تدبيری و ضرورت آن، خودِ انسان است؛ بنابراين، نه تنها كه انسان مدنی بالطبع است، روآوری به سياست نيز از طبع او برمیخيزد و بالطبع «سياسی» میباشد و چنين سياستی بايد در بستر اجتماع در جهت دادن به گرايشها و بينشها و رسيدن به معارف و مصالح عالیِ وی صورت گيرد و به تعديل كشاندن قوای شهويه و غضبيه و تحريكات آنها، تحصيل معارف حقه و پی بردن به حقايق عالم هستی به قدر وسع بشری بيانجامد و او را در زمين خليفه خدا گرداند. پس مدنی بالطبع بودن انسان، انسان را به زندگی جمعی میكشاند و زندگی جمعی بدون تدبير و سياست محقق نمیشود و طبق اينكه چه اموری انسان را به زندگی جمعی و مدنی میكشاند، سياست آن نيز به همان منشأ میشود؛ بنابراين، اگر وجه گرايش طبعی انسان را به زندگی جمعی، رفع نيازهای اوليه و ضروری بدانيم، گرايش به سياست امور نيز از همين جا منشأ میشود.
محرك افعال و رفتارهای انسان در اين مرحله از حيات جمعی، غرايز و اميال آنها است كه بايد با سياست به تنظيم و تعديل تحريكات آنها پرداخت تا مانع ايجاد تعارض و تضاد منافع ميان افراد اجتماع سياسی شود و از تعدی و تجاوز به حقوق يكديگر و مفاسد حاصل از آن پيشگيری كند و در عين حال بايد به ايجاد ارتباطات بيشتر و وابستگیها و حتی همبستگیهای متقابل و مستمر و مستحكم پرداخت. از طرفی رفع نيازهای اوليه، استمرار ارتباطات، وابستگیها و همبستگیها، نيازهای فراطبيعی و معنوی و رشد استعدادهای انسانی را به وجود میآورد و به تناسب چنين رشد و تحولی چنين نيازهايی خود، نيازهای اوليه ديگری در اين سطح از زندگی جمعی بشری محسوب میشود كه تدبير و سياست ديگری را میطلبد. نيازهای اين سطح از حيات جمعی برای رشد گرايشهای معنوی غيرطبيعی و ماورايی، اعم از الهی يا شيطانی كه در حقيقت و ماهيت انسان به طور قوه و استعداد نهاده شده، میباشد و با سياست (الهی يا شيطانی) در حيات جمعی به فعليت میرسد.
رسيدن به چنين سياستی، روابطِ افراد و گروه ها را پيچيده تر كرده و وابستگی افراد را زيادتر كرده و نهادها، سازمانها و مؤسسات برای تأمين نيازها، پيچيدهتر و عميقتر شده و در نتيجه، سياست چنين اجتماعی عميقتر، دقيقتر و پيچيدهتر میشود و بايد از استنباطات عقل عملی برای تنظيم قوانين كلی كمك گرفت تا حركت عمومی جامعه را بهسوی حكمت عملی جهت داده و اجرای آنها به رشد استعدادهای كمالی مجبول در انسان بيانجامد؛ چه آن دسته از استعدادهايی كه ماهيت بينشی و نگرشی دارند و دنبال كسب و كشف حقايق پديده های عالم هستی و معارف حقيقیاند و چه استعدادهايی كه ماهيت گرايشی و ارزشی دارند و به دنبال كسب فضايل معنوی و كمالی هستند.
چنين سياستی بايد با تعيين هدف و غايت برای خود كه اجرای عدالت براساس حكمت عملی است، با طراحیها، برنامهريزیها و سياستگذاریهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به تأسيس نهادها، سازمانها و مؤسسات و روابط ساختاری و سازماندهی آنها پرداخته و چنين جامعهای را ساماندهی كند تا محل بروز و ظهور كمالات و فضايل انسانی شود و جامعه را از روآوری به ناهنجاریهای روحی، همچون حرص، طمع، شهوترانی، دنياگريزی، زهدطلبی، تنپروری، تجاوزطلبی، ظلم و ستيز، جُبْن، استظلام، نفاق، فتنه انگيزی و غيره بازداشته و زمينه های روآوری به ارزشهايی، همچون خيرخواهی، نوع خواهی، غيرخواهی، تعاون، محبت، صداقت و ... را فراهم كند و رويكرد تمام سياستهای خود را امور ياد شده قرار دهد و راهكارهای عملی را برای تحقق آنها در جامعه فراهم سازد.
آخرين مرحلهای كه سياست طی میكند، آن است كه سائس و حاكم علاوه بر برخورداری از قوه عاقله قوی در تدبير امور براساس حكمت، با اتصال به منبع وحی بتواند به تكميل استنباطات عقل عملی و تأييد ادراكات عقل نظری پرداخته تا بدينوسيله با به خدمتِ عقلِ نظری درآمدنِ ادراكاتِ عقل عملی و ايجاد شوق به ادراك معارف عالی و حقايق هستی، تمام سياستها را در رويكردها، رهيافتها، راهبردها و راهكارها و خط مشی و رفتارها و روابط سياسی را بهسوی تجلی و تحقق تمامیارزشهای انسانی و الهی جهت دهد و حركت عمومی جامعه به سمت بروز تمام استعدادهای كمالی و معنوی رفته و آنان كه توانايی شأن خليفةاللهی را دارند، به چنين درجهای از معرفت برسند. در نتيجه، افعال انسان در جهت انتظام بخشی به افكار و اعمالش در تحصيل مصالح زندگی دنيوی و اخروی آنطور پيش میرود كه هم شريعت اقتضا میكند و هم به حكمت می انجامد.
سياست سه لايه پيدا میكند كه لايه اول آن سياست حيوانی و يا طبيعی است و لايه دوم و سوم آن تعقلی و الهی میباشد كه در هر لايه موضوع، شأن، هدف و غايت سياست و قانون حاكم بر آن متفاوت میشود. البته سياست به اعتبار ماهيت تدبيری خود و جهتی كه با آن اعتبار میيابد، ممكن است سياست فاضله شده و هدف و غايت خود را رواج فضايل و ملكات قرار دهد و ممكن است جهتِ سياست منفی شده و هدف و غايتش رواج رذايل و منكرات باشد كه در اين صورت، سياست آن غير فاضله شده و بسته به نوع و منشأ آنكه معارف موهومی و يا تركيبی از معارف موهومی و حقيقی است و اغراض متعددی كه از آن معارف حاصل میشود، سياستهای مختلف جاهله، فاسقه و ضالّه شكل میگيرد و با چنين سياستهايی نظامهای متعدد سياسی در شكلهای خود پيدا میشود كه هر يك صورت و سيرتی خاص دارند و مردم در آن به همان سويی میروند كه در آن نظامها، سياست آنرا هدف خود قرار داده است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 . همان.
2 . همان، رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن».
3 . همان، اخلاق ناصری، ص 312.
4 . همان.
5 . همان.
6 . همان، رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن».
7 . همان.
8 . همان، رساله نصيحتنامه.
9 . همان، ص 313.
10 . همان.
11 . «همواره سعی میكنم كه از خطاكاران درگذرم، گرچه جنايتهای آنها نسبت به من زياد باشد. مردم سه دسته اند: 1) بالاتر از من؛ 2) پايينتر از من و 3) همانند من. و اما كسی كه از من بالاتر است، بايد قدر و منزلت او را بشناسم و از حقّ، در مورد او اطاعت كنم كه «حقّ» هميشه بايد اطاعت شود. و اما كسی كه پايينتر از من است و چيزی به من گفت، بايد برای حفظ آبروی خود از برخورد با او پرهيز كنم، اگرچه مورد سرزنش ملامت كنندگان قرار گيرم. و اما كسی كه مانند من است، اگر خطا و لغزشی از او سرزد به او تفضّل میكنم، زيرا فضل و احسان براساس حق، حاكميت دارد».(محمود ورّاق، بهجة المجالس، ص 604).
12 . همان، ص 313 - 314.