زمینهها، ریشهها و عوامل فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی فرهنگ نابردباری و نارواداری در روابط اجتماعی کداماند؟
نابردباری و نارواداری در روابط اجتماعی، آن چیزی است که در کف جامعه رخ میدهد و طی آن گروهها و افکار مختلف، توان مراوده و درک نظرات یکدیگر را ندارند. علاوه بر تمام زوایا و ضعفهایی که میتوان در پیشرفت علوم جدید برای جامعه مدرن برشمرد، برخی اتفاقات مفید نیز رخداده است؛ لذا میتوان با احصاء نقاط قوت و ضعف، نقاط قوت آن را گرفت و از نقاط ضعف صرفنظر نمود.
در تاریخ فلسفه غرب سه دوره قابلتفکیک در حوزه فکری، اتفاق افتاده است. البته اکثر علاقهمندان به حوزه فکری از جامعه ما، غالباً بخش آخر از تاریخ تفکر غرب را به دلیل جاذبههای امکاناتی و تکنولوژی جدید موردتوجه قرار میدهند، درحالیکه اینگونه جاذبهها، جاذبههای فکری نیستند. بههرحال در اینجا سه دوره وجود دارد؛
یک دوره قبل از تاریخ یونان و پیش از میلاد مسیح است که در آن بیشتر مباحث شکاکیت و سوفسطایی Sophistication معروف بود. غالب اطلاعات تاریخ سوفسطایی گری که مسئله معرفتشناختی بوده و تطبیق بین ذهن و عین را بررسی میکرده، بهواسطه افلاطون به ما رسیده است.
دوره دوم که تقریباً از قرن یازدهم و دوازدهم تا دوره دکارت Descartes است، معروف به اپیستمولوژی Epistemology است که طی آن توجه ویژهای به معرفتشناسی شده است. این دوره غالباً برداشت ذهن از واقعیت و رابطه انسان با واقعیت را بررسی میکند که تفاوت آن با دوره قبل در تمرکز بیشتر بر بحث معرفتشناسی و ذهنشناسی است.
دوره سوم، بحث هرمنوتیک Hermeneutics یا تفسیر است که به معنای برقراری رابطه با واقعیت در حوزه معرفتشناختی و رسیدن به علم و چگونگی انتقال واقعی مطالب با تمام شاخصههای مورد ادراک خود فرد به مخاطب و میزان تأثیر آن است. البته اصل این بحث از حوزه هنر شروع میشود که در مورد تفسیر برداری هنر صحبت میکنند و بعد بهمرور زمان حتی به حوزه ماوراء ذهن و واقعیتهای عینی هم میرسد. این، حوزه پسینی تفکر غرب است و اندیشمندان روی این مسئله متمرکز شده و معتقدند که واقعیت در صورتی قابلانتقال به غیر است که تمام شرایطی که علم بهواسطه آن در شخص ایجادشده را، دقیقاً برای مخاطب هم ایجاد کند.
با رجوع به تاریخ اسلام نیز مشهود است قرآن کریم در خصوص مخالفین پیامبر اکرم (ص) یا کفار، میفرماید: اینها حرف پیامبر (ص) را نمیشنیدند یعنی گوششان بسته بود. «فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ» ، در گوششان پنبه بود. درواقع به این موضوع اشاره دارد که شرایطی برای پیامبر اکرم (ص) ایجادشده بود و ایشان از مسئله فهمی داشتند که مخاطبانشان بههیچوجه پیشفرضهای پیامبر اکرم (ص) را متوجه نمیشدند؛ لذا سخنان ایشان را میشنیدند ولی اصلاً نمیفهمیدند که چه میفرمایند.
بنابراین در فهم مسائل، بعضی از مسائل نوین میتوانند فهم متون ما را فنیتر کنند. این مسئله، زمینه درک شرایط علت نابردباریها و نارواداریها را سهلتر میکند. به دیگر سخن میتوان گفت ریشه اصلی نارواداریها، در عدم درک و فهم منظور انسانها و یا گروههای اجتماعی در جامعه، از کلام، حرکت و گرایش یکدیگر است که ابتدا با واکنشهای سطحی آغازشده و در ادامه به انگ زدنها رسیده و درنهایت به برخوردهای فیزیکی و حذفی هم میانجامد.
شاخصهای بارز فرهنگ نابردباری و نارواداری در جامعه امروز ایران چیست؟
بهترین حالت در جامعه زمانی رخ میدهد که آن فهم طرفین تفکر یا طرفین گرایش از یکدیگر در بین گروههای اجتماعی و حتی آحاد جامعه شکل بگیرد؛ چراکه یکی از شاخصهای کلیدی نارواداریها، احساس عدم فهم از طرف مقابل است. البته این حس گاهی در یک مسئله سطحی و جزئی که تأثیر خاصی روی زندگی مادی و معنوی ایشان ندارد، بروز میکند که در این صورت فرد شاید بهصورت سطحی هم از کنار آن بگذرد؛ اما اگر این امر بهجایی برسد که حس کند آن نظریه و یا گرایشی که طرف مقابل دارد و یا عملی که طرف مقابل به دنبال عملیاتی کردن آن است، در حوزه زندگی مادیاش میتواند تأثیرات نامطلوب را برجای گذارد، قطعاً مقابله در اینجا شکل دیگری خواهد گرفت و بسته به میزان تأثیر منفی آن ممکن است واکنش وی از حالت لفظی تا به برخوردهای فیزیکی هم برسد.
اما اگر این عدم فهم، در حوزه باورها وارد شود قضیه متفاوتتر خواهد شد؛ زیرا حساسیت افراد در حوزه باورها نسبت به حوزه فیزیکی و مادی بسیار بیشتر است، مخصوصاً به دلیل تکالیفی که این حوزه برای انسان ایجاد کرده و چارچوبها و راهبردهایی که برای او تعیین کرده که باید از این باورها اینگونه دفاع کند؛ زیرا در حوزه زندگی مادی فرد میتواند یک تأثیر عینی را از کارش ببیند. بهطور مثال، شخصی یک مسیری را خلاف رانندگی میکند و فردی یک تذکر و یا حتی برخورد فیزیکی با راننده میکند و وی مسیرش را درست میکند و فرد متوجه میشد که چه نتیجهای داد؛ اما در حوزه فکری و فرهنگی و باورها، بسیاری از این شاخصهها وجود ندارد و احتمال دارد که فرد در این قضیه دچار افراط شود؛ چراکه ممکن است همان برخورد اولیه او تأثیر خودش را گذاشته باشد ولی نتیجه آن عینیت ندارد که شاهد تأثیر آن باشد و بگوید که اینجا دیگر حد یقف برخورد من بود. از طرفی هم تکالیفی ازنظر روانی به او فشار میآورد و باید این کار را انجام دهد و بدین گونه در این بخش، برخورد شدیدتر میشود.
پس چون نمیتوان در حوزه فکری و فرهنگی مثل حوزه عینیت بیرونی، مدل نشان داد، بهناچار آن را به یک کمیتپذیری باید رسانید؛ لذا وقتی جامعه به شقهشقه تبدیل شود، یک خرده گروههایی در آن شکل میگیرند که هرکدام دورهم جمع میشوند و هرکدام هم نظرات خودشان رادارند. شکلگیری این گروههای متعدد فکری یکی از مهمترین شاخصها است. توجه داشته باشید که اصل شکلگیری گروه خیلی مذموم نیست، ولی رابطه این گروهها مهمترین شاخص را نشان میدهد که همان میزان تحمل ایشان است؛ یعنی آنها حرف یکدیگر را متوجه نمیشوند و وقتی متوجه نمیشوند تقابلها، تقابلهای نا بردبارانه میشود.
بنابراین وقتی تحملناپذیری پیش آمد و نتوانستند با یکدیگر بر اساس یک شاخص عقلانی رابطه ایجاد کنند، شاخص دوم بروز میکند که همان بحث انگ زدن به یکدیگر است، یعنی این گروه، آن گروه را خارج از دین میداند، مثلاً این هیئت، آن هیئت را قبول ندارد، اینیکی کار خودش را مطابق خواست دین میداند و کار طرف مقابل را 100 درصد مخالف تفکرات علمی دینی میداند.
شاخص سوم شکلگیری احساسات بیپایه و اساس و افسارگسیخته است. نباید فراموش کرد که تکثر در جامعه یک وضعیت اجتنابناپذیر است ولی رابطه این متکثرها با یکدیگر، با عقلانیت و بدون تشدید برخورد احساسی، یکی دیگر از شاخصها است.
آخرین شاخص شاید گریز از رابطه منطقی و با عقلانیت اجتماعی است. توجه داشته باشید که وقتی یک روابط اینچنینی شکل بگیرد میتوان گفت که آن شاخص لازم برای موضوع وجود دارد و جامعه به سمت نابردباری میل میکند. البته به دلیل عدم وجود مرز مشخص نمیتوان زمان تأثیر دقیق آن را تعیین نمود و نمیتوان شاخصی به دست آورد که در کجا و چطور تأثیر گذاشتهشده است. اینها شاخصهایی هستند که میتوانند اندازهگیری آن نابردباری و نارواداری را در جامعه به لحاظ اندیشهای به ما نشان دهند.
عوامل و موانع مؤثر در عدم تحقق سیاست جذب حداکثری و دفع حداقلی مقام معظم رهبری با عنایت به زمینه رواداری و بردباری در فرهنگ تعاملات اجتماعی چیست؟
میتوان گفت مهمترین عامل تحقق سیاست جذب حداکثری، توجه به مشترکات در جامعه است که بحث عقلانیت جامعه بشری نقطه اوج آن است. البته مقصود از عقلانیت، روشی کاربردی و بدون نسخ در طول تاریخ است؛ یعنی بتوان از بدیهیات و مقدمات بدیهی به یک نتیجه نظری رسید. در این خصوص تعبیری در قرآن کریم وجود دارد که میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِک الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ» . نکته دقیق این آیه این است که میگوید: بشارت بده به کسانی که به حرف گوش میکنند، میفهمند، درک میکنند، لمس میکنند و از حق و واقعیت تبعیت میکنند. البته مقصود از منطق و عقل انطباق داشتن موضوع با واقع است. خداوند این را مساوی با هدایت میداند و میفرماید: اینها همانهایی هستند که خداوند آنها را هدایت کرده است. وقتی این مسئله باعقل بالفطره انسانی سنجیده شود، هیچچیز غیرازاین مشاهده نمیشود. نکته حائز اهمیت این است که غالب افراد تصور میکنند تمام سخنانشان صدق محض بوده و مضاف بر آن دیگران را هم بهدرستی میفهمند. درصورتیکه شروع مشکل در مراودههای اجتماعی از همین نقطه است؛ چراکه فرد به دلیل اطمینان کامل از درستی عقیده خود و فهم ناصواب ازنظر یا عملکرد دیگران یقین میکند که آن فرد اشتباه کرده و با او برخورد میکند. در اینجا حتی ممکن است فرد در تأیید نظر خویش، به درک خود از منابع دینی نیز متوسل شده و فکر و وجدان خود را با اینیک جمله راضی کند که کانّه مرّ دین را عمل میکند. باید توجه داشت، این برخوردها هرچند لعابی از تقدس داشته باشند ولیکن ضررهایی دارد که منجر به از دست دادن نیروها و پشتوانههای مملکت خواهد شد.
لذا با توجه به آیه قرآن و با آن عقلانیت فطری بشری نتیجه گرفته میشود که آن عوامل و موانعی که به نابردباری در جامعه دامن میزنند، بحث عقلانیت و فهم درست است و این مسئله حتی حوزه راهبری فکری مثل دانشگاهها، حوزهها و حتی وضعیت حاکمیتی را هم در برمیگیرد؛ بنابراین مهمترین عامل نظام بخش به این مسئله، موازنه بین عقلانیت فکری یعنی از بدیهیات به نظریات رسیدن است، یعنی فرد اهل استدلال و منطق بوده و بهواسطه روایتهای ضعیف، نظری را بیان نکند. البته باید موازنه بین عقلانیت و احساسات وجود داشته باشد؛ چراکه برای پیشبرد امور جامعه نیازمند احساسات اجتماعی هم بوده و اصلاً نمیتوان احساسات را حذف کرد. حتی افراد در زندگی فیزیکی هم نیازمند احساسات هستند و با حذف آن بخشی از واقعیت وجود انسانی کنار گذاشته میشود؛ اما مسئله مهم این است که افسار تصمیمگیریهای فردی و اجتماعی را به دست احساسات دادن، بهمرورزمان به این نابردباریها دامن میزند. مضاف بر آن در بسیاری از اوقات پس گرفتن این جریان زمانی که احساسات شکل اجتماعی به خود گرفته و در دیگران دمیده میشود، کار آسانی نیست.
در این خصوص اشاره به نکتهای در تاریخ صدر اسلام خالی از لطف نیست. مبحث تکالیف بعد از بعثت پیامبر اکرم (ص)، بهمرورزمان مطرح شد. بهعنوان نمونه حکم روزه مسافر دریکی از غزواتی که در ماه مبارک رمضان رخداده بود، توسط رسولالله (ص) مطرح و خود ایشان اولین نفری بودند که بعد از عبور از حد ترخص، روزه خود را افطار نمودند؛ ولی عدهای از مسلمانان از فرمان پیامبر (ص) بهعنوان فرستاده خداوند تمکین نکردند و اینجا یکی از مصادیق بارز، باور مبتنی بر احساس اتفاق افتاد؛ چراکه این افراد سوار بر اسب چموش احساسات شده نتوانستند یک تحلیل ساده را انجام داده و بگویند: اگر تکلیفی از طرف خدا بر من واردشده است به دست ایشان بوده است. توجه داشته باشید که در اینجا اصلاً بحث درباره باور و دین و اخلاق نیست، بلکه یک محاسبه ساده عقلانی و فکری است؛ لذا شخص به این قضیه شک میکند و نمیتواند در آنجا یک تصمیم درستی بگیرد. پس ایجاد این موازنه تا حدی میتواند منجر به اصلاح جامعه شود. البته بایستی مراقب عقلانیت خشک بدون احساس هم بود؛ چراکه آدمی از هر مسیری خارج شود، ممکن است از طرف دیگر بیرون زند و لذا باید یک حالت موازنهای بین عقلانیت و احساس وجود داشته و برمدار عقل باشد؛ بنابراین به نظر میرسد مؤثرترین عاملی که بتوان بهواسطه آن نابردباری و نارواداری موجود در جامعه را کنترل کرد، آموزش اصولی این موازنه به مخاطب است.
پیامدهای عدم تحقق سیاست جذب حداکثری و دفع حداقلی (بهویژه پیامدهای امنیتی آن) در جامعه ایرانی کدماند؟
عدم موازنه عقل و احساس بهطور واقع میتواند خود را در کف خیابان نشان دهد؛ زیرا فردی با این ویژگی احساسی، مادامی قابلکنترل است که شخص مقبولی که بتواند او را مهار کند وجود داشته باشد. البته معمولاً یک وسواسی هم در بین این افراد در پذیرش افراد دیگر وجود دارد. پس یک نکته این است که قابلکنترل نیست و نکته دوم این است که وقتی در جامعه اتفاقات نامیمون ازنظر رشد احساسات محقق میشود، برای مهار آنها باید از شخصیتهای تأثیرگذار استفاده نمود و این استفاده از شخصیتهای تأثیرگذار، به معنای هزینه کردن شخصیتها است. این شخصیتها میتوانند از شخصیتهای مقبول فکری و فرهنگی جامعه تا به شخص اول دینی و سیاسی مملکت یا مقام معظم رهبری باشد که گاهی اوقات بهاجبار ازاینجا نیز هزینه شده است که متأسفانه این هزینهها کم هم اتفاق نیفتاده است. برای مثال عربستان یک حرکت خشنی انجام داد و شهید باقر النمر را با آن وضعیت گردن زد، فرصتی ایجادشده بود که بتوان آن ماهیت واقعی ایشان را به جهان نمایاند.
توجه کنید که در قاعده جامعه و مردمی که فطرتشان فطرت سالمی است و میتوانند واقعیت را درک کنند، آنها راهی به حقیقت ندارند و نمیدانند که حقیقت واقعی چیست. بهطور مثال در جامعه غرب تعداد زیادی از افراد مسلمان میشوند ولی بر طبق آمار درصد پایینی از ایشان شیعه میشوند و این هم به خاطر نفوذ وهابیت در غرب تا نفوذ دراویش نقشبندیه که از بین اهل سنت و حتی در غرب کشور ما تا شرق کشور ما و تا افغانستان و تا اروپا هستند. آنها در جامعه تکنولوژیکی صرف که اصلاً کسی ایشان را باور نداشته و اگر هم باورش داشته در حد سوءاستفاده بوده است، زندگی کردهاند و حال بهیکباره با گفتن شهادتین به او گفته شود که تو الآن دیگر در اوج انسانیت قرار گرفتی، در آنجا گریه میکند و یک حال احساسی هم به او دست میدهد.
این جامعه، آن عربستان و وهابیت واقعی را ندیده و نمیشناسد لذا در این بخش از قضیه است که حاکمیت شیعی ایران علاوه بر جامعه خود، بایستی در سایر جوامع نیز هزینه بدهند. ولیکن با این شکل و با این هزینه دادنها نمیتوان مسئله را حل کرد و میتواند در آینده برای ما به لحاظ اجتماعی و گسست داخلی، پیامدهایی داشته باشد. البته منظور از گسست داخلی در جامعه فکری است، گرچه در جامعه جغرافیایی هم میتواند این اتفاق بیافتد و اگر این گسست شکل بگیرد، آن زمان است که آن هجوم بیرونی میتواند ما را واقعاً از پا درآورد و لذا این خطرات میتواند خطرات جدی باشد.
نکته قابلتوجه این است که تشکیل یک نظام صرفاً لائیک مبتنی بر منافع مادی که هیچ کاری به معنویات، اعتقادات و اخلاق ندارد، متفاوت با نظامی مبتنی بر اعتقادات به معنای گرایشها ذهنی جامعه است. از طرفی نظام دینی لا محال اینطور شکل میگیرد که ضرر هرگونه گرایش ذهنی و فکری جامعه میتواند بهمراتب بیشتر از منافع مادی جامعه باشد و نباید فراموش کرد، نظامی که مبتنی بر اعتقاد مردم شد، اگر اعتقاد مردم عوض شود، دیگر ماهیتاً چنین نظامی وجود خارجی ندارد.
به دیگر سخن ازیکطرف ضرورت تشکیل چنین نظامی، درک میشود و به قول مقام معظم رهبری، این نظام، نظامی است که پاسخگوی نیازهای بشریت در امروز است و از طرفی هم به همان میزانی که هر چیزی میتواند فرصت باشد، اگر از این فرصتها بهرهبرداری نشود، همان فرصتها تبدیل به تهدید خواهد شد.
راهبردها و راهکارهای پیشنهادی برای مهار فرهنگ نابردباری و نارواداری در جهت نیل به وضعیت مطلوب در خصوص جذب حداکثری و دفع حداقلی چیست؟
مهمترین مسئله این است که بحث موازنه عقلانیت و احساس در جامعه، یک وظیفه عمومی است که مسئولیت اصلاح و آموزش آن، از رأس حاکمیت گرفته تا قاعده جامعه بر عهده همه است. به نظر میرسد که زمینههای شکلگیری عدم موازنه بین عقلانیت و احساس و مهارگسیختگی حوزه احساسات که باعث نابردباری میشود، با توجه به ریشهیابی سابقه تاریخی و دینی به حوزه سیاست حداکثر خواهی حاکمان وقت برمیگردد. بهعنوانمثال در زمان عثمانیها حاکمان به دلیل منافع سیاسی و حفظ قدرت، به دنبال بهانهای بودند که به هر نحوی دست شیعه را از عتبات خالی کنند و فردی به نام شیخ احمد احسائی کتابی مینویسد و اینها دو بار حمله میکنند درحالیکه با دقت در قاعده جامعه، مشاهده میشود شیعه و سنّی و حتی تفکرات مختلف در کنار یکدیگر یک زندگی تا حدودی مسالمتآمیزی داشتهاند.
بنابراین میتوان گفت که یک مثلثی شکل میگیرد که این مثلث بر نابردباری دامن میزند؛ یک ضلع این مثلث قدرت سخت در مقابل قدرت نرم است. نباید فراموش کرد که زیرساخت قدرت نرم، بردباری است؛ چراکه اساساً به دنبال تغییر اعتقاد و فکر است؛ اما قدرت سخت قبل از اینکه باور فرد را تغییر دهد، میخواهد رفتارش را تغییر دهد. تفاوت انقلاب اسلامی بهعنوان حاکمیت شیعی با قبل از انقلاب که حکومت شیعه وجود نداشت، در همین نگاه است، زیرا قبل از انقلاب، روش وعاظ نرم بود و درصدد هدایت افراد به هر قیمتی بودند و در این راستا باحوصله و بردباری بسیار زیادی و با برخوردی نرم و آرام تأثیرات زیادی میگذاشتند؛ اما بعدازاینکه قدرت به دست گرفته شد و انقلاب اسلامی پیروز شد، این قدرت سخت آرامآرام خودش را غلبه داد و گویی دیگر ایشان گفتمان با افراد در جهت برآورده کردن نیازهای ایشان را، تکلیف خود نمیدانستند؛ زیرا میتوانستند بگویند که اگر این کار را انجام ندهید، این هم مسیر قدرت سخت موجود در حکومت است. پس یکی از عوامل دامن زدن به نابردباری، قدرت سخت است.
دومین عامل مصلحتاندیشی است. به نظر میرسد که بحث مصلحتاندیشی با توجه به اصل مهم مصلحت در فقه شیعه، باید کمی دقیقتر شکافته شود؛ زیرا عدهای از روشنفکران، مصلحت مطروحه توسط امام (ره) در حوزه سیاست و مجمع تشخیص مصلحت را با مصالح مرسله اهل سنت مقایسه میکردند و اعتقاد بر نو بودن آن داشتند. درحالیکه مصلحت مطروحه در فقه شیعه بهعنوان رکن استنباط شرعی، با مصالح مرسله موجود بسیار متفاوت است. مضاف بر اینکه این مسئله جدید هم نیست و تاریخ آن تا شیخ مفید برمیگردد. با بررسی منابع استنباط حکم شرعی ازنظر شیعه یعنی قرآن کریم، سنت، اجماع و عقل به این نتیجه رسیده شده که این عقل، همان مصلحت است. البته منظور از عقل به معنای رفتار و تصمیم عقلا است که عین تصمیم شرع است نه آن گرایش عمومی جامعه که معتقد است افراد دارای مناصب حکومتی یا حوزوی، عقلا هستند.
درواقع عقلا کسانی هستند که در تصمیمات، گرایشها و راهبردهای انتخابی خویش، صرفاً مصالح جامعه را میبینند. اینجا دیگر اینطور نیست که چون فلان شخصیت حکومتی پشت این میز نشسته است؛ پس جزء عقلا محسوب میشود؛ بلکه شاید فرد حتی در بهترین منصب فکری هم قرارگرفته باشد ولی در تصمیمگیریها بر اساس مصلحت جامعه تصمیم نمیگیرد و منافع خود، خانواده، قوم و حزب خویش را در تصمیمگیریها دخیل میدارد؛ لذا اینها عقلا نیستند. نکته مهم دیگر این است که این تصمیمگیری باید برای خود وی ملکه باشد نه اینکه بخواهد به خودش فشار بیاورد که تصمیمی در جهت مصالح جامعه بگیرد؛ پس چنین گروهی وقتی یک حرکتی کردند و یا گرایشی پیدا کردند، عین منبع و حکم شرعی میشود و این، همان مصلحت است که ملاک استنباط حکم شرعی میشود و این با مصالح مرسله متفاوت است.
بهعنوان نمونه طبق فتوای حضرت امام (ره)، مخالفت با قوانین راهنمایی و رانندگی حرام است و ایشان این فتوا را بر اساس همان مصلحت و بنای عقلا فرمودند چراکه در صورت عدم رعایت قوانین، جامعه به هرجومرج کشیده میشود، پس مصلحت، بیّن و روشن و حکم شرع است.
اما مصلحت با مصلحتاندیشی متفاوت است. بهعبارتدیگر مصلحت با قیاس، استحسان، مصالح مرسله اهل سنت و مصلحتاندیشی متفاوت است؛ زیرا در مصلحتاندیشی، فرد بهعنوان کسی که از این مصلحت استفاده میکند در فکر وجود عواقب احتمالی در آینده در صورت انجام عمل است. در قرآن کریم هم آیاتی دراینباره وجود دارد که علیالظاهر خیلی هم خطرناک بوده است و خداوند در قرآن کریم، پیامبر (ص) را هم از این، منع کرده است. درآیات متعددی، خداوند میفرماید: «مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ» ، تو حکم خداوند را ابلاغ کن؛ و یا در آیهای دیگر میفرماید: «إِنَّک لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ» ، ای پیامبر (ص)! فکر نکنی که دوست داری همه مسلمان شوند و هدایت پیدا کنند. این، تو نیستی، این، کاری با تو ندارد. به تعبیری از جانب خدا - از عالی به دانی است - به پیامبر (ص) گفته میشود که ارتباطی پیدا نمیکند. «وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ» ، تو به فکر این نباش که به نحوی حرکت کنی، حرف بزنی و تلاش کنی که هر طوری که شده راهنمایی کنی. ریشه مصلحتاندیشی ازاینجا نشأت میگیرد که گاهی اوقات، مبلغ یا متفکر دینی آنچه را از واقعیات شرعی وظیفه دارد به جامعه ابلاغ کند را، به دلیل ترس مطرح نمیکند تا نکند بعضی منحرف شوند. این مصلحتاندیشی خطرناک است و یکی از ارکان نابردباری همین مصلحتاندیشی میشود که بهمرورزمان به مسخ شدن واقعیتهای دینی میانجامد.
سومین مورد هم بیاطلاعی از پیشینه تاریخی اتفاقات رقم خورده است. وقتی سخن از یک نظام دینی است باید توجه داشت که، در حوزه دین مخاطب بین مسیحیت و اسلام و اهل سنت و شیعه تفاوتی نمیگذارد، او در عینیت جامعهاش و با همان واقعیتی که روبهرو بوده، آن را تفکر دینی میداند و چهبسا که این مصلحتاندیشیها در طول تاریخ باعث به مسلخ رفتن واقعیتهای دینی بوده است؛ بنابراین وقتی این سه ضلع مثلث باهم تکمیل شوند، دست مردم از واقعیتهای دینی کوتاه میشود. نکته قابلتأمل این است که آن واقعیتهای دینی عین عقل بوده و آن عقلانیت فطری و بنای عقلا مطابق با این واقعیتهای دینی است؛ چون هم دین و هم عقلا بر اساس مصلحت جامعه نظر میدهند و هم عقل فطری انسان مصلحت انسان و جامعه انسانی را میبیند؛ بنابراین وقتی با عدم دسترسی به واقعیتهای دینی، روبرو میشوید، شما ناچار به خروج هستید و وقتی خارج شدید بهمرورزمان در گردابی گرفتار میشوید که بهیکباره موجب از دست رفتن همهچیز خواهد شد.
بهعبارتدیگر این سه عنصر باعث تشدید دامن زدن به احساسات و نابردباری و نارواداری در جامعه ما خصوصاً بعد از انقلاب شده است.
حال در این خصوص راهبردهایی به نظر میرسد که در وهله اول اینکه در تصمیمگیریها باید از اینها اجتناب کرد؛ یعنی باید باوجود قدرت سخت، به آن تکیه نکرد. بلکه با توجه به منابع غنی دینی، عقلی و حوزه فکری در اسلام، سعی شود که پاسخهای منطقی و علمی در جهت روشنگری، برای مباحث مطروحه بیان شود؛ زیرا با حذف فیزیکی آنها، تنها گمان میشود که دیگر خطری نیست و یک سرابی ایجاد میشود که فکر میکنند کسی دیگر تشکیک ایجاد نکرده و مسئلهای مطرح نمیکند و بنابراین دیگر به دنبال پاسخ آنهم نمیگردد.
البته مسئله پاسخگویی به شبهات که امروزه در رأس امور حوزه قرارگرفته است و با این دیدگاه که مسئله را حتماً شبهه دانسته و گفته شود که درست نیست، این روش، روش پاسخگویی نخواهد بود؛ چراکه وقتی نام شبهه روی مسئله گذاشته میشود، کانّه همه مباحثی که در آن وجود دارد اشتباه محض است و بعلاوه محقق دینی هم گمان میکند که هر آنچه را که میگوید، درست و مسیرش صحیح است. به دیگر سخن تصور میکند که باید ذهن جامعه را به نحوی متقاعد کند که ورای سخن و تفکر او، هیچ حرفی برای گفتن وجود نداشته باشد. باید توجه داشت که تا زمانی که یک محیط بسته را، بسته نگهداشتهاید، میتوانید اینگونه کارکنید. ولی اولاً چنین بسته نگهداشتنی با استراتژیهای فکری شیعه که منشأش قرآن کریم و سنت صحیح نبوی (ص) و ائمه اطهار (ع) هستند، سازگاری ندارد و ثانیاً نمیتوان دور جامعه دیوار کشید؛ یعنی نظام جمهوری اسلامی نیازمند استراتژی است که هم بتواند اخلاقیات و معنویات را حفظ کند و هم بتواند پا بهپای دنیا رشد و پیشرفت کند و این رشد و پیشرفت و حتی آن معنویت، با بسته بودن سازگار نیست. اگر اینطور بود که اصلاً توانهای گرایشی در انسان پیش نمیآمد، هنر این است که در عین اینکه آن توان، در جامعه وجود دارد، بتوان ازنظر فکری جامعه را به نحوی تربیت کرد که انتخابش، نظام حاکم باشد.
راهکارها:
- با توجه به قابلیت انتقال واقعیت به غیر، مشروط به ایجاد تمام شرایط ایجادشده در شخص بهواسطه آن علم، نخبگان و گروههای اجتماعی با درک و فهم عمیق کلام، حرکت و گرایش یکدیگر، نارواداری ها را در جامعه کاهش دهند.
- گروههای اجتماعی و سیاسی در جامعه نسبت به طرفین تفکر یا گرایش خویش به فهمی عمیق دست یابند.
- مسئولان دینی و فرهنگی از طریق روشنگری نسبت به حساسیتهای افراطی افراد در حوزه فرهنگی و باورها که موجب برخوردهای نا بردبارانه شدید در سطح جامعه میشود، تدبیری بیندیشند.
- نهادهای حوزوی با ارائه مدلی معقول که بیانگر حد یقف برخورد فرد در مواجهه با مخالفین حوزه فکری و فرهنگی وی باشد، مانع از افزایش فشارهای روانی در سطح جامعه و بهتبع آن شکلگیری خرده گروههای متعدد فکری مخالف باهم شوند.
- مسئولان فرهنگی و دینی با ارائه شاخصهای عقلانی در سطح جامعه زمینهساز افزایش تحملپذیری و کاهش انگ زدن به یکدیگر در اجتماع شوند.
- مسئولان با توجه به وضعیت اجتنابناپذیر تکثر در جامعه، بسترساز رابطه این متکثرها با یکدیگر، با عقلانیت و بدون تشدید برخورد احساسی، شوند.
- مسئولان در راستای تحقق سیاست جذب حداکثری به مشترکات در جامعه توجه ویژه داشته باشند.
- مسئولان در راستای اثبات صدق عقیده و تفکر خود و فهم ناصواب عملکرد از توسل به منابع دینی و لعابی از تقدس دادن به برخوردهای خویش پرهیز کنند؛ چراکه اینگونه اعمال باعث از دست دادن نیروها و پشتوانههای مملکت خواهد شد.
- حوزههای راهبری فکری ازجمله دانشگاه، حوزه و نظام حاکم با ایجاد شرایط در خصوص موازنه بین عقلانیت فکری و احساسات اجتماعی مانع از افزایش نابردباری در جامعه شوند.
- مسئولان فرهنگی و سیاسی با کنترل موازنه عقل و احساس در جامعه مانع از وقوع اتفاقات نامیمون حاصل از رشد احساسات افراطی و هزینه کرد شخصیتهای تأثیرگذار دینی، فکری، فرهنگی و سیاسی جامعه برای مهار آنها باشند.
- مسئولان نظام با بهرهبرداری درست از فرصت تشکیل نظام اسلامی در جهت پاسخگویی به نیازهای بشریت، مانع تبدیل همان فرصتها به تهدید شوند.
- حاکمیت شیعی ایران در راستای جذب حداکثری ملتهای غیرمسلمان دنیا و دعوت ایشان به تشیع باید در سایر جوامع نیز هزینه بدهند.
- .نظام نسبت به وقوع احتمالی گسست داخلی حاصل از حمایت از ملتهای مسلمان و غیرمسلمان دیگر در جامعه فکری کشور، لحاظ اجتماعی، تدبیری بیندیشد.
- .مسئولان سیاسی از بهرهگیری از قدرت سخت موجود در دست خویش در راستای تغییر اعتقاد و فکر مردم پرهیز کنند.
- هادهای دینی بدون تکیهبر قدرت سخت و با توجه به منابع غنی دینی و عقلی در اسلام، پاسخهای منطقی و علمی، برای مباحث مطروحه در سطح جامعه بیان کنند.
- مبلغین دینی، واقعیات شرعی را بدون مصلحتاندیشی و واهمه از بازخوردها به جامعه ابلاغ کنند، تا بهمرورزمان منجر به مسخ شدن واقعیتهای دینی نشوند.
- نهادهای دینی و حوزوی، در جهت پاسخگویی به شبهات، تغییر رویه داده و شبهه را مسئله پنداشته و از تصور اشتباه محض بودن همه مباحث موجود در آن و گمان صحیح مطلق بودن خویش، خودداری کنند.
- حاکمیت، مانع از بسته نگهداشتن محیط جامعه شود، چراکه این مسئله مخالف استراتژیهای فکری شیعه و نظام جمهوری اسلامی که همان رشد و پیشرفت جهانی همراه با حفظ اخلاقیات و معنویات است، میباشد.