حاشیهنشینی در ایران هرگز خودش را در ارتباط با متن تعریف نمیکند و در تعارض و تعامل با متن قرار نگرفته است بلکه دارای یک وضعیت نسبتاً رها و بیهویت است.
حاشیهنشینی بهمثابه هویت سیاسی - اجتماعی چه مؤلفههایی دارد؟
بهطورکلی حاشیهنشینی در ایران چون یک جمعیت پراکنده بدون ارتباط است، هویتی ندارد تا بتوان مؤلفههای آن را بهمثابه هویت سیاسی - اجتماعی بیان نمود؛ زیرا هویت متعلق به گروهی سازمانیافته است که توانایی تعریف از خود در ارتباط با دیگری را داشته باشد ولی حاشیهنشینی در ایران هرگز خودش را در ارتباط با متن تعریف نمیکند و در تعارض و تعامل با متن قرار نگرفته است. البته گاهی حاشیه و مرکز باهم در حالت تعامل و تعارض هستند و به همین دلیل حدومرز دارند و برای آنها یک مؤلفهها و مشخصاتی تعیین میگردد ولی حاشیهنشینی در ایران اصلاً چنین وضعیتی نداشته و درواقع دارای یک وضعیت نسبتاً رها و بیهویت است؛ لذا کنشهایش بیحساب بوده و گاهی خیلی رادیکال و گاهی اوقات منفعل میشود؛ بنابراین ازآنجاییکه حاشیهنشینی در ایران یک جنبه انگلی نسبت بهنظام اجتماعی و نظام شهری دارد بنابراین نمیتوان آن را بهعنوان هویت سیاسی - اجتماعی در نظر گرفت. بهطور مثال حاشیهنشینی در پاریس، در تقسیم شهری و بازار حاشیه در مقایسه با مرکز مسائل، ارتباطات و وضعیتی دارد که وقتی نیرو در شهر حرکت میکند، نشان میدهد که برای کدام منطقه شهر است اما در مورد تهران اینطور نیست و مناطق مرکزی تهران در حال اضمحلال بوده و امکان بازسازی شهری در آنجا ناممکن شده است. مضاف بر آن جوانان و مردمانش هم وضعیت مساعدی ندارند ولی مناطق حاشیهای به دلیل وسعت فضا و شرایط محیطی درحالتوسعه هستند. پس آن جمعیتی که به این معنا در حاشیه شهرها قرارگرفتهاند مهمتر و مؤثرتر از افرادی هستند که در مناطق مرکزی شهر قرار دارند.
به نظر شما بیهویتی، طردشدگی و احساس تبعیض و محرومیت چگونه موجب بحرانزایی میشود؟
باید دانست که بین پدیده حاشیهنشینی و پدیده تهیدستان تفاوت وجود دارد. تهیدستان در همه جای شهر بوده و با حاشیهنشینان متفاوت هستند. بهطور مثال پردیس و پرند، دو شهر حاشیهای تهران هستند که افراد ساکن در آنجا غالباً کسانی هستند که از تهران به حاشیه رفتهاند تا اینکه از جای دیگری به اینجا آمده باشند و بعد اصرار داشته باشند که به شهر برگردند. بهعبارتدیگر ایشان بیرون افتادههای از شهر هستند که درواقع داستان آنها متفاوت است؛ بنابراین مفهوم حاشیهنشینی در ایران مفهوم بسیار پیچیدهای است که احتیاج به بررسیهای فراوان همهجانبه دارد ولی بهطورکلی باید دانست که در زمینه بحرانزایی سیاسی، بیش از اینکه خود اینها نیروی اثرگذار و حادثهآفرین باشند، مرکزنشینان منشأ حادثه و آسیب هستند. بهعبارتدیگر ریشه اصلی غالب شورشهای سالهای اخیر، به کنش، تصمیم و سیاستهای نیروهای مرکزی برمیگردد تا اینکه به حاشیهنشینان و تهیدستان برگردد. به دیگر معنا مردمان حاشیهای بر اساس یک سری محاسبات، انسجام، هویت، تبعیض، تمایز و طی یک فرآیند خاصی، اعتراض انجام نمیدهند بلکه درواقع عمل ایشان بیشتر معطوف به کنشهای مرکزنشینان و انفعالی است که نهایتاً تبدیل به کنش اعتراضی به مرکز میشود؛ اما زمانی که عمل ایشان یک کنش ارادی بشود آن زمان خطرناک بوده و میتواند تبدیل به انقلاب شود؛ یعنی اگر تهیدستان یا حاشیهنشینانی بر اساس یک منطقی به نام نابرابری، فقر، فساد یا بیعدالتی، انسجام و هویتی پیداکرده و کنش انجام دهند و در اینجا انقلاب اتفاق خواهد افتاد. البته مورد دوم را نمیتوان در ایران به رسمیت شناخت؛ زیرا حاشیهنشینان در مناطق زندگی خویش، منافع و امکانات خاصی را داشته و آنها هم مناقشههای مربوط به خودشان را برای مصرف آن امکانات در آن منطقه دارند که به دلیل مرکزیت یافتن آن مناطق، مناسبات و گرفتاریهایی را خواهند داشت که دیگر کمتر اعتنایی به شهردارند. البته حاکمیت باید بداند که فقط درصورتیکه اینها هویت سیاسی - اجتماعی پیدا کنند، آن زمان نیروی مهمی برای انقلاب خواهند شد.
با توجه به روند کنونی جامعه ایران شما چه چشماندازی را برای وضعیت حاشیهنشینی متصور هستید؟
با توجه به رخدادهای کنونی، امکان چند سناریو وجود دارد. سناریوی اول این است که اینها به یک آگاهی تمامعیار در باب وضعیت خودشان در تعارض با مرکز برسند و آنجا است که ممکن است برای تصاحب شهرها، تبدیل به نیرویی شورشگر و انقلابی بشوند ولی آنچه از شواهد پیداست به دلیل عدم وجود چنین ایدئولوژی که بتواند ایشان را آگاه و منسجم کرده و سازماندهی کند تا با دادن ایده به ایشان و طرح مسائلی آنها را از نابرابری موجود مطلع کند، فعلاً این امکان وجود ندارد.
سناریوی دوم این است که در تمام نقاط کشور، حاشیهنشینان به دلایل متفاوت مختص خود ازجمله فقر، فساد، جاده، آب یا مدرسه و امثالهم و درواقع کنشها و اتفاقات متفرق با زمانهای متفرق، یک بازی مستقلی داشته باشند. لذا در سالهای اخیر بهجز ماجرای ۹۸ و ۹۶ که نسبتاً ملی و فراگیر بود، بقیه اتفاقات در شهرهای مختلف و زمانهای متفاوت پراکنده بود. هرچند این سناریوی دوم، سناریوی مهمتر و اساسیتری است ولی اینها هم آن انسجام و یکپارچگی را ایجاد نمیکند و یک اقدام جمعی نیست.
درنهایت سناریوی دیگر این است که بهجای اینکه مشکلات در حاشیه اتفاق بیفتد، به دلیل تعارض بین منافع طبقه متوسط و طبقه بالای جامعه، بحرانها و گرفتاری در مرکز شکل بگیرد و در درگیریهای ایجادشده در اینجا به حاشیهنشینها اشاعه پیدا کند، مانند آنچه در سال ۹۶ در مشهد اتفاق افتاد. پس سومین سناریو، سناریوی ممکنی است و فقط ممکن است در ایران اتفاق بیفتد؛ یعنی اتفاقات در مرکز، بهواسطه بازیهای نیروهای سیاسی رادیکالیسم چپ و راست یا اصولگرا و اصلاحطلب زمینهساز ایجاد تنشی مهم در مرکز شده و بعد نتوانند مدیریت کنند و به حاشیه کشیده و حاشیه را درگیر و برای عمل سیاسی، اجتماعی و ویرانگری فعال کنند. این سناریو، محتملترین سناریو است. پس سناریوی دوم و سوم محتمل هستند و سناریوی اول بسیار دور و به معنایی شاید بعید به نظر برسد.
هویت سیاسی - اجتماعی برآمده از حاشیهنشینی چه روندی را در آینده طی خواهد کرد؟
همانطور که بیان شد این بحث منتفی است؛ زیرا حاشیهنشینی در ایران هویت ندارد و فقط میتواند هویت آن برساختی باشد؛ یعنی هویتی از طریق بازیگران مرکزی به آن القاء و تحمیل شود که آنچه از شواهد پیداست، این امر در حال تحقق است؛ زیرا از سویی جناح اصولگرا با تأکید بر نابرابری، فساد و فقر موجود در جامعه، حاشیهها را تحریک و با نوعی برچسب روا یا ناروا علیه دولتمردان، بسترساز تبدیل آنها به یک نیروی حرکتی علیه مرکز میشوند که البته وقتی حرکت کنند دیگر اصولگرا و اصلاحطلب نشناخته و کل نظام را به مخاطره میاندازند. بهعبارتدیگر امروزه اصولگرایان همان استراتژی غلطی را در باب نابرابری دنبال میکنند که اصلاحطلبان در دو دهه گذشته در مورد حقوق شهروندی و دموکراسی خواهی برپا کرده بودند که موجب بازی دموکراسی خواهی جمعی از غیر دموکراتها و درنهایت درگیریها و شورشها شدند.
پیامدهای امنیتی، سیاسی شدن حاشیهنشینی در ایران چیست؟
توجه داشته باشید در بحث حاشیه، درصورتیکه از افراد در جهت کنش دعوت شود ولی توانایی مدیریت آن کنش وجود نداشته باشد تبدیل به مسئله امنیتی خواهد شد وگرنه بهخودیخود این حاشیهنشینی اصلاً پدیده خطرناکی در ایران نیست. بهعبارتدیگر اگر حاکمیت مرکزی بهواسطه تعارضاتی در نظام سیاسی راستها و چپها عمل کرده و حاشیه را فعال کند، سپس قدرت کنترل معقول آن را نداشته باشند، موضوع امنیتی شده و آنجا است که تخریب و آشوبگری استمرار پیدا میکند و حکومت و نیروهای امنیتی در آنجا گرفتار خواهند شد.
در این خصوص بهترین راهحل این است که بهصورت کاملاً هوشمند این سناریوهای حذف رقیب در ایران در بین اصلاحطلبان و اصولگرایان صورتبندی شود و با دعوت از نخبگان و نظام کارشناسی جامعه، سعی در حل این مناقشه انجام پذیرد. مضاف بر اینکه گاهی دیده میشود که برخی درباره مسائل بنیادی کشور در رسانه ملی از مردم عادی نظرخواهی میکنند که کار بسیار اشتباهی است و باید گفت که طراحان اینگونه سؤالات در رسانه فقط در سطح جامعه باعث فساد میشوند؛ زیرا این مسئله بسیار حساسی است که مربوط بهکل نظام میشود و اگر حکومت نتواند بر اساس انتظارات ایجادشده در جامعه، پاسخ مناسبی ارائه دهد، امکان کنش رادیکال به وجود میآید. باید دانست با عدم توانایی سازماندهی معقول آن، حکومت مجبور به سرکوب میشود که درنهایت مسئله امنیتی میگردد. توجه داشته باشید که اینیک شبکه پیوسته معیوبی است که سیستم و حکومت را گرفتار میکند.
چه راهکارها و راهبردهایی برای مهار حاشیهنشینی بهمثابه هویت سیاسی-اجتماعی (شهروند عاصی) و پیامدهای آن پیشنهاد میکنید؟
اساسیترین راهکار، درونحزبی و بین حزبی شدن معارضهها است؛ بنابراین اولین و مهمترین گام این است که کسانی که دغدغه سامان حیات اجتماعی و سیاسی ایران را دارند، مناقشه را ابتدا درون خودشان و بعد در بین خودشان داشته باشند و درنهایت برای جلب نظر، یکچیز ساده کلی را به جامعه ببرند و از آنها دعوت کنند.
راهکار بعدی هم این است که باید از کلیگویی، ابهام سازی و بعد هم ایدئولوژی سازی که بتواند توده را به شکل همشکل و همسان و یک نیروی متمرکز تبدیل کند، اجتناب کرد. مضاف بر اینکه باید از گروههای متفرق اجتماعی در عرصههای متفاوت دعوت به عمل آورد تا اینکه از یک توده کلی عامی دعوت کرد که اگر مجتمع شود، آن زمان انرژی آن خیلی حادثهساز خواهد شد.
فضای سیاسی جمهوری اسلامی ایران چگونه میتواند تهدید هویت سیاسی-اجتماعی حاشیهنشین را به فرصتی برای مشروعیت بخشی استفاده کند؟
مهمترین مبحث در این زمینه، در دستور کار قرار دادن نظریه توسعه باهدف کاهش نابرابری در مقابل نظریه برابر سازی با حذف توسعه است. به دیگر معنا، اساس جمهوری اسلامی باید تولید شغل، مهارت، ثروت و منابع باهدف کاهش نابرابری به معنای توسعه باشد، نه اینکه هدفش همسانسازی و برابری با حذف توسعه باشد و این در حالی است که امروزه در ایران این نظریه برابر سازی با حذف توسعه محقق شده است و باید نظام، تغییر رویه دهد؛ زیرا در این صورت است که هر گروه اجتماعی با هر ظرفیت و موقعیتی، در آن موقعیت، مهم و مؤثر شده و از آن تولید، ثروتی حاصل میگردد که نتیجه آن توسعه شده و ساخت جاده، خیابان، مدرسه، دانشگاه، مشاغل خانگی و امثالهم صورت پذیرفته و تمامی نیروهای اجتماعی و حتی حاشیهنشینان هم به کار مشغول میشوند؛ بنابراین اگر سیاستهای توسعهای بهگونهای دنبال شود که کاهش نابرابری انجام شود، توسعه اصل مسئله خواهد بود. ولی اگر قرار باشد بدون بحث توسعه و تولید، کار و تلاش و اشتغال، همه برابر شده و توزیع منابع در دستور کار قرارگرفته شود، مسلماً درنهایت نتیجهای جز تزاحم، درگیری و کشتار نخواهد داشت.
چگونه نهاد انتخابات و بهویژه انتخابات ۱۴۰۰ میتواند ابزاری برای مهار حاشیهنشینی بهمثابه هویت سیاسی-اجتماعی باشد؟
اگر نهاد انتخابات بهصورت کاملاً شفاف و مبتنی بر دعوت نخبگانی باشد نه دعوت توده و پوپولیسمها، در این صورت میتوان از آن بهعنوان ابزاری در جهت مهار حاشیهنشینی بهره برد. ولی اگر حکومت عوامفریبانه رفتار کرده و بخواهد با حساس کردن کل جامعه، ایشان را به حرکت وادارد، در این صورت به دلیل بالا رفته انتظارات جامعه و عدم توانایی در پاسخگویی به ایشان، حاشیهنشینان که پر انتظارترین و پر نیازترین هستند، بهصورت نیروی تخریبی عمل نموده و وارد میدان میشوند؛ بنابراین باید مبتنی بر کنشگری نخبگان و نظام کارشناسی، در تلاش برای دعوت از مشارکت برای بقاء و امنیت ملی از کل جامعه بود؛ یعنی آنها باید به این دلیل مشارکت کنند نه به این دلیل که بیایند تا چیزی را عوض کنند. متأسفانه ما نهاد انتخابات میکنیم برای اینکه همه مردم یکچیزی را عوض کنند، درصورتیکه نخبگان باید برای تغییر بیایند و دیگران باید برای تأیید بیایند تا اینکه برعکس باشد، نباید توده را برای تغییر دعوت کنیم و از نخبگان برای تأیید دعوت کنیم. نخبگان برای تغییر و توده برای تأیید باید دعوت شوند. در این صورت نهاد انتخابات میتواند موجب شود که حاشیهنشینی از تهدید به فرصت تبدیل شود.
راهکارها:
- حاکمیت با دادن هویت سیاسی - اجتماعی به حاشیهنشینان، ایشان را بهعنوان نیروی مهمی برای انقلاب جذب کند.
- مسئولان در تمام نقاط کشور، با ارائه راهکار مناسب سعی در حل مشکلات مختص حاشیهنشینان آن منطقه خاص داشته تا باعث کاهش اعتراضات ناشی از نارضایتیها بگردند.
- حاکمیت با کنترل فعالیت نیروهای سیاسی رادیکالیسم اصولگرا و اصلاحطلب، مانع از ایجاد تنشهای حاصل از گفتار و عملکرد آنها که موجب بحرانزایی در مرکز و درنتیجه اشاعه آن به حاشیهها میشود، گردد.
- حاکمیت با صورتبندی هوشمند سناریوی حذف رقیب در ایران در بین اصلاحطلبان و اصولگرایان و با دعوت از نخبگان و نظام کارشناسی جامعه، سعی در حل مناقشات بین آنها داشته باشد.
- رسانه ملی از طرح و نظرسنجی مسائل بنیادی کشور از مردم عادی در برنامههای صداوسیما حذر کند؛ چراکه این امر فقط منجر به فساد و کنش رادیکال در جامعه میشود که سیستم و حکومت را گرفتار میکند.
- جناحهای سیاسی تعارضات بین خود را بهصورت درونحزبی و بین حزبی مطرح نموده و در سپس یک مسئله ساده کلی را به جامعه ببرند و از آنها دعوت کنند.
- گروههای سیاسی از کلیگویی، ابهام سازی و ایدئولوژی سازی که بتواند توده را به شکل همشکل و همسان و یک نیروی متمرکز تبدیل کند، اجتناب کنند.
- مسئولان نظام بهجای دعوت از یک توده کلی عام، از گروههای متفرق اجتماعی در عرصههای متفاوت دعوت به عمل آورد و با آنها در جهت حل مشکلات به گفتگو بپردازند.
- مسئولان دولتی نظریه توسعه باهدف کاهش نابرابری را در مقابل نظریه برابر سازی با حذف توسعه در دستور کار خود قرار دهند.
- حاکمیت با استفاده از نهاد انتخابات، مبتنی بر کنشگری نخبگان و نظام کارشناسی، در تلاش برای دعوت از مشارکت برای بقاء و امنیت ملی از کل جامعه باشد.
- نظام از نخبگان برای تغییر و از توده برای تأیید دعوت کند تا به این طریق بتواند از حاشیهنشینی بهعنوان تهدیدی که به فرصت تبدیلشده است، بهره ببرد.
مرکز پژوهشی مبنا